گاهشمارزندگی محسن بافکرلیالستانی،،،،نقل ازدوماهنامه ی ره آوردگیل،،مهروآبان۱۴۰۱

سالشمار زندگی محسن بافکر لیالستانی
1330- اول شهریور، در روستای لیالستان لاهیجان، از پدر و مادری که برخلاف عُرف رایج آن سالها، با سواد بودند، متولد شدم. ( تقی و فخری خانم نیکفر )
پدر و مادر من ، اما، مثل همه ی هم روستائیانم، از راه چایکاری و شالیکاری، کسب درآمد می کردند. من، اولین فرزند این خانواده بودم که تا سال 1348 بتدریج، چهار برادر و پنج خواهر ، به جمع ما اضافه شدند.
1337- ثبت نام مدرسه ی ابتدائی شیخ زاهد که از سال 1319 شمسی در لیالستان تاسیس شده بود. بدون تردید، این دبستان، از قدیمی ترین مدارسی بود که در روستاهای گیلان دایر شده بود. به خاطر دارم که در جمع همشاگردی هایم، کودکانی بودند که از روستاهای دور و نزدیک، با پای پیاده، به محله ی ما برای تحصیل می آمدند و چه بسا، برخی از شب ها در خانه ی خویشاوندانشان میماندند.
1343- با پایان یافتن دوره ی شش ساله دبستان، برای ادامه ی تحصیل در دبیرستان ایرانشهر لاهیجان ثبت نام کردم و روزی دو نوبت صبح و عصر، فاصله ی شش کیلومتری روستا تا شهر را، بیشتر با دوچرخه و کمتر با پای پیاده و یا فورد آلمانی ( که شبیه ون های امروزی بودند ) میرفتم و برمی گشتم.
1344- در سال دوم دبیرستان، در پاسخ به سوال کلیشه ای « علم بهتر است یا ثروت؟ » که توسط معلم انشای ما مطرح شده بود، با استدلال کودکانه خود که چون هدف از کسب علم، رفاه و آسایش است و بدون داشتن حداقل امکان مادی و رفاهی، این امر میسر نیست، نتیجه گرفته بودم که بنابراین ثروت از علم بهتر است.
معلم ما، حسین ایجه ای که انتظار چنین پاسخ و استدلالی را از کودکی 10 ساله نداشت، طبق اظهار خود انشایم را قاب گرفت و بر دیوار مدرسه و سپس خانه ی خود آویخت. سال ها بعد برخی از همکلاسیهای آنسالهایم که خوشبختانه بر خلاف من از گزند حوادث ایام برکنار مانده بودند، وقتی که موضوع آن انشای معروف را یادآوری می کردند، در جوابشان به شوخی می گفتم: شما نوشته بودید علم بهتر است اما به توصیه ی من گوش کردید و دنبال ثروت رفتید و به آن هم رسیدید، درصورتیکه من مطابق نظر شما به دنبال علم رفتم و نه به علم رسیدم و نه ثروت.
1345- بروز و ظهور اولین نشانه های سرودن شعر که البته مطالعه مستمر مجلات و پاورقی ها و رُمان های ویژه ی آن سالها، موجب آن بود. در طی همین سال ها و سال بعد با حسین وثوقی و علی صبوری آشنا شدم که به همراه هم حلقه ی اولیه ادبی را تشکیل دادیم و در ادامه ی آن به کریم رجب زاده لنگرودی و دیگر دوستان پیوستیم.
1347- چاپ اولین شعرم در مجله هفتگی صبح امروز که در طی آن سال تا 1349 چاپ شعرهای بیشتری در آن مجله و مجلاتی دیگر از جمله تهرانمصور، اطلاعات هفتگی، زن روز، بانوان و ... که غالب آنها نیمایی بودند.
1348- سرودن شعر به زبان گیلکی در قالب غزل، دوبیتی، رباعی و مثنوی و پخش و انتشار آن از طریق برخی روزنامه ها و رادیو
1350- اخذ دیپلم ادبی با رتبه ی ممتاز در سطح شهر و استان و ورود به دانشگاه فردوسی مشهد در رشته تاریخ ، آشنایی و دوستی با ساغر ساغرنیا، شاعر، بعد از اقامت در مشهد- آشنایی با مدیر مسئول و شورای نویسندگان روزنامه خراسان مشهد، از جمله بانوی شاعر خجسته ناطق و زنده یاد ابوطالب وظیفه دان و چاپ غزلهای پرشماری در آن روزنامه در طی همان سال و سالهای بعد
1351- مسافرت دو روزه از مشهد به شیروان و آشنایی و دوستی با زنده یاد قدرت اله شریفی که منجر به دوستی و آشنایی با زنده یاد رضا افضلی و دیگر شاعران خراسانی شد.
آشنایی و دوستی با شاعر نوسرای زنجانی، ضیاء الدین ترابی در مشهد
1352- حضور و شعرخوانی در دبیرستان فردوسی مشهد که به همراه سه شاعر دیگر مشهدی، محمدباقر کلاهی اهری، علی جواهری و محمد جواهری در شانزدهم آذر، برگزاری شبهای شعرخوانی در دانشکده ی ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد به همراه دیگر شاعران دانشجوی دانشکده و از جمله محمدباقر کلاهی اهری، رضا افضلی، علی جواهری، معصومه خمسه ای زاده، کیومرث درویش، یداله علیجانی و ... که با استقبال فراوان دانشجویان مواجه شد
1353- حضور در تظاهرات و اعتصاب دانشجویی در شانزدهم آذر ماه که منجر به بازداشت و حبس و محکومیت و تعلیق تحصیل به مدت سه ترم شد. آشنایی و همنشینی با شاعر پرآوازده ی مبارز، محمد امینی ( م – راما ) و جمعی دیگر از چهره های سیاسی و فرهنگی آن سالها در زندان وکیل آباد مشهد که زنده یاد هادی غبرایی از جمله آنان بود.
1354- رهایی از بند پس از تحمل پانزده ماه در بهمن ماه و بازگشت به دانشکده و ادامه ی تحصیل در آن سال
1356- فراغت از تحصیل در خرداد ماه و اخذ مدرک لیسانس در رشته ی تاریخ و ادبیات عرب با کسب معدل دانشجوی ممتاز و دریافت جایزه از طرق رئیس دانشکده
اعزام به سربازی در آذر ماه همانسال به تهران و انتقال به پادگان چهلدختر در اسفندماه پس از سه ماه آموزشی
1358- بازگشت به لیالستان پس از پایان سربازی و اشتغال به معلمی برای مدتی کوتاه در لاهیجان، با روح انگیز حیدری ، در همین سال ازدواج کردم و اولین مجموعه ی شعرم را با نام « در متن پر تحرک تاریخ » که شامل یک منظومه و ده شعر نیمایی با مضامین اجتماعی و سیاسی ویژه ی دهه ی پنجاه بود، توسط انتشارات تندر تهران چاپ کردم.
1359- تولد گیل آوا در آبان ماه و سرودن شعرهایی در حال و هوای آنروزها و چاپ آنها در نشریه گیله مرد رشت
1361- با پایان گرفتن مدت معلمی ام، دو سه سالی به تره بار فروشی و دستفروشی اشتغال ورزیدم.
1363- همزمان به دستفروشی، برای امرار معاش ، به تدریس خصوصی عربی در خانه های دانش آموزان نیز همت گماشتم که تا چندین سال بعد نیز ادامه می یابد.
1364- در مرداد ماه آن سال، با دعوت از یک کارخانه چایسازی، به عنوان حسابدار در آن مشغول بکار شدم. که تا بیست سال بعد نیز به همین کار ادامه می دادم.
1365- دوم مهر، تولد گودرز، مردادماه آن سال، سفر ادبی شاعران خراسانی ، زنده یادان، محمد قهرمان، رضا اضلی و تقی خاوری به لیالستان و دیدار با شاعران گیلانی
1366- در طی همین سال و چند سال قبل و بعد از آن، برگزاری جلسات محدود ادبی و شعرخوانی و گفتگوهای ادبی در خانه های دوستان شاعر
1367- ادامه ی کار در کارخانه چایسازی دیوشل لنگرود
1368- اشتغال در یک کارخانه چایسازی واقع در لیالستان
1369- سفر به مشهد و دیدار با شاعران خراسانی و حضور در انجمن ادبی سه شنبه های منزل محمد قهرمان، شروع اشتغال به زنبورداری، اشتغال در یک کارخانه چایسازی واقع در شهر کومله
1370- گرایش به سپید سرائی همزمان با ادامه ی نوشتن شعر در قالب غزل و نیمائی و چاپ بسیاری از آن شعرها در مطبوعات کشوری و استان- ادامه کار در کارخانه چایسازی دیوشل
1371- سفر شاعر و پژوهشگر برجسته، دکتر شفیعی کدکتی به لاهیجان و حضور در جلسه ی شعر خوانی شاعران لاهیجان و لنگرود ( شهریور ماه ) در لیالستان، حضور شاعر غزلسرای معاصر، زنده یاد قریشی زاده ( وفای کرمانشاهی ) در جمع شاعران گیلانی در لیالستان ( دی ماه ) . استاد رحمت موسوی مجری جلسه ی ادبی آن روز بودند و شاعرانی از جمله، علی صبوری، بندری، مرادمان، وثوقی و زنده یادان، وندادیان، بخش زاد محمودی، بابائی پور، حیدر مهرانی و ... نیز در آن حضور داشتند.
فوت پدر در اردیبهشت ماه
1372- همکاری بیشتر در ارسال و چاپ شعر برای مجلات و روزنامه های ادبی مرکز و استان گیلان، در طی این سال و سالهای بعد ( نشریاتی مانند نقش قلم، کادح، گیلان زمین، آوای شمال، گیله وا، دانش و فن، ادبستان پیام آزادی و ... ( بام سبز ، گیلان امروز، تکاپو، پیام شمال، اهل قلم و ... ) سفر به دیلمان، برای اولین بار، جهت استقرار زنبورها در عاشورآباد و آشنایی و دوستی با خانواده ی باصفای عمو اسماعیل و عمه جان نور جهان ( خرداد ماه ) که این دیدارها از آن زمان تا کنون ادامه داشته و دارد.
1373- همزمان با کار در کارخانه چایسازی و تدریس خصوصی و شروع به کشاورزی و چایکاری و پرورش کرم ابریشم، جهت تامین معاش خانواده
1374- سفر ده روزه به مشهد و دیدار با یاران زمان دانشجویی و شاعران خراسان ( فروردین ماه )
1375- افتتاح یک باب مغازه چای فروشی ( ارثیه ی پدر ) در آستانه اشرفیه و اشتغال در آن به مدت سه سال
1378- حضور و شعرخوانی، در مراسم سالروز فوت بیژن نجدی در شیخانبر ( شهریور ماه )
حضور و شعرخوانی، در مراسم سالروز فوت محمود پاینده لنگرودی در جمع انجمن همیاران لنگرودی در تهران ( آبان ماه )
1379- احداث یک باب مغازه در لیالستان و انتقال چای فروشی از آستانه به آن، ادامه ی چاپ شعرهایی در مجلات و از جمله گیله وا، گیلان زمین و ...
1380- گردآوری و چاپ تعدادی از شعرهای سپید بین سالهای 70 تا 1379 در مجموعه ای با نام « فواره ای ، به ارتفاع سالیانی که زیستم » با تیراژ 3000 نسخه
1381- درگذشت مادر در بهمن ماه
1383- آغاز همکاری با ماهنامه ی حافظ به مدیریت پرفسور حسن امین و چاپ شعر و داستان و نقد و بررسی در آن
پایان اشتغال در کارخانه چایسازی دیوشل به علت طرح جدید اصلاح ساختار چای که منجر به تعطیلی باغات و کارخانه جات چایسازی شده بود.
1384- سخنرانی در جمع دانشجویان علم وصنعت تهران برای بزرگداشت شاعر مبارز لاهیجانی محمد امینی ( م . راما ) اردیبهشت ماه
1386- تولد اولین نوه ام ، رها شادمهر در 12 اردیبهشت
1387- چاپ و انتشار مجموعه ی « شعرهای نوشته نشده » دربردارنده ی بخشی از شعرهای سپید سالهای دهه ی هشتاد از طرف نشر فرهنگ ایلیا در 1100 نسخه
1388- نقد و بررسی برخی از آثار داستانی و شعر شاعران و نویسندگان گیلانی و ... و چاپ آنها در مطبوعات مرکز و استانی در طی سالهای اخیر و بعد از این سال
1390- چاپ و انتشار « اقلیم هوشیاری ما » دربردارنده ی قریب پنجاه غزل از سروده های سالهای 1345 تا 1388 توسط نشر فرهنگ ایلیا در 1000 نسخه. این مجموعه در آذرماه همانسال از طرف ماهنامه حافظ به مدیریت پرفسور امین برنده جایزه ی اول ادبی اعلام شد و در یکی از انجمن های ادبی تهران به سرپرستی دکتر قائمی ( استاد دانشگاه ) مورد تقدیر و تشویق واقع گردیده لازم به ذکر است که در این همایش فرهنگی، علاوه بر سخنرانان که همه از استادان دانشگاه بودند نزدیک 400 نفر دیگر از اهالی هنر و فرهنگ نیز حضور داشتند.
1394- چاپ و انتشار مجموعه « شقایق بر درخت انار » دربردارنده ی سی غزل از شعرهای 1389 تا 1393 به وسیله نشر ایلیا در 500 نسخه چاپ و انتشار مجموعه « خاطره ای از یک سحرگاه بارانی » دربردارنده ی بخشی از شعرهای سپید از سالهای 1389 الی 1393 به وسیله نشر ایلیا در 500 نسخه، سفر دو روزه به شیروان، برای بزرگداشت و دیدار استاد قدرت شریفی ( اردیبهشت ماه )
1395- حضور و سخنرانی در جلسات رونمائی کتاب و ... از شاعران و نویسندگان گیلانی و از جمله آنها علی صبوری، هادی غلام دوست، عباس گلستانی و افشین معشوری و ... در خانه فرهنگ گیلان در طی این سال و سالهای بعد تولد دومین نوه ام، رستا شادمهر در فروردین ماه
1396- گفتگو ها و مصاحبه های متعدد با روزنامه ها و مجلات پایتخت و استان که از آن جمله مصاحبه با روزنامه کارگزاران، فرصت امروز همشهری، جوان، هفته نامه سلامت، عطر شالیزار، ماهنامه لاهیجان، خردورز و ... در طی این سال و سالهای قبل و بعد از آن
1399- گردآوری و چاپ و انتشار مجموعه ای از شعرهای نیمائی جامانده از سالهای 1347 تا 1398 در کتابی با نام « نان و ریحان » از طرف نشرآوای غزل لنگرود
1400- گردآوری و چاپ و انتشار مجموعه ای از شعرهای گیلکی در قالب غزل ، نیمائی، سپید، هساشعر و دوبیتی ، با نام بیدمشکون شاخان، شاخه های بیدمشک، از طرف انتشارات الهام اندیشه
1401- چاپ و انتشار غزلهای هفتاد سالگی با عنوان « می خواستم برای تو آیینگی کنم » که شامل بیست و پنج غزل سروده ی بین سالهای 1395 تا 1400 هست به وسیله انتشارات فرهنگ ایلیا

نقل از دوماهنامه ی ره آوردگیل،،،مهروآبان۱۴۰۱

گفتگوی هوشنگ عباسی،مدیرمسوول دوماهنامه ره آوردگیل بامحسن بافکرلیالستانی

س- سرودن شعر را از چه زمانی شروع کردید؟
ج- دبستان را که تمام کرده بودم پدر دستم را گرفت و به دبیرستان ایرانشهر برد و دوچرخه ای را در اختیارم گذاشت، تا برای ادامه ی تحصیل، روزانه، طی دو نوبت صبح و عصر از لیالستان به لاهیجان بروم و برگردم. از قضا سید نوری کیافر ( کنارسری ) نویسنده و محقق سرشناس، مدیر آن مدرسه بود که معلمانی مانند محسنی آزاد و زنده یادان نجدی و نعیمیان را که بعدها از دوستانم شده بودند و دستی به قلم داشتد، در این مدرسه جمع کرده بود.
از برکت وجود و حضور همین مدیر و معلمان بود که دبیرستان ایرانشهر، برخلاف سایر مراکز آموزشی شهر، دارای کانون های هنری و ادبی چندی شده بود و به طور منظم و مرتب، نمایش و تئاتر و موسیقی و ... در آن اجرا می شد. در میان چنین جو و جریانی بود که اندک اندک، احساس کردم که منهم، یک چیزی ام می شود! و قلم را که تا آنزمان تنها به منظور ابزار انجام مشق شب و تکالیف درسی به کار می بردم، گاهی در امر ثانوی، به دست می گرفتم و برخی عبارات بی ربط را در حاشیه ی کتاب های درسی ام می نوشتم.
با قرار گرفتن در این موقعیت نوجوانی ( سیزده سالگی ) ذهنم انباشته از مسائل تازه ای شد. مسائلی که باعث جاری شدن کلمات و عباراتی از زبانم، بصورت « موزون و مقفی » و البته گاهی هم « مخیل » می شد. با مطالعه روی دیوان های شاعران قدیمی ومعاصر، چیزی که مسئولین ادبی مجلات آن سالها- به جوانان توصیه می کردند، کم کم، کلمات جاری شده از زبانم به صورت منطقی تر و به شکل نیمائی و غزل، ظاهر شد و سر از مجلات درآورد و به چاپ رسید.
در آن ایام هنوز هم – برخلاف امروز- که شاعران جوان برای شاعر شدن لزومی به مطالعه ی شعر کلاسیک ایران نمی بینند- حتماً باید یک دوره ی فشرده ی مطالعه بر روی دیوان های شاعران بزرگ ایران را از سر می گذرانده و با مسائل اساسی از قبیل وزن و قافیه و ردیف و ... آشنا می شدند.
س- از تولد و خانواده و تحصیل و کار بگویید.
ج- در اول شهریور ماه سال 1330 در روستای لیالستان لاهیجان، از پدر ومادری چایکار به دنیا آمدم. پدر و مادری که بعد از من ، نُه فرزند دیگر را نیز وارد این جهان پهناور کردند و با همین چایکاری، آنها را بزرگ کردند و به ثمر رساندند. سالهای کودکی خود را همراه با کودکان دیگر روستا، در دنیای بازی های کودکانه و کار در کنار بزرگتر ها تجربه کردم. من، در آن سالها شاهد تلاش همه جانبه ی همروستائیانم در تکمیل تغییرات جغرافیایی و زیست محیطی روستا، جهت برخورداری از رفاه و آسایش بیشتری بودم. روستای ما به تبع همین کوشش ها که هر چه بیشتر جغرافیای آنرا در خدمت رفع فقر و محرومیت مردم، قرارداه بود- در طی سالیان بعد و علی الخصوص در طول بهاران و تابستان های هر سال، میعادگاه مردمانی شده بود که از روستاها و شهرهای دور و نزدیک، در جستجوی کار به این جا می آمدند و از نعمت کار و اشتغال، برخوردار می شدند. در آن سالها، لیالستان، دهها هکتار باغ چای آباد داشت و بیشتر از ده کارخانه ی چایسازی فعال. امروزه، اما اینها نیست و جا پای بسیاری از این مردم را میتوان، در شهرهای بزرگ یافت ، حتی گاهی هم بدون برخورداری از شغل و حرفه ای خاص دوران ابتدائی و متوسطه ، به ترتیب در لیالستان و لاهیجان سپری شد.
در سال 1350 پس از اخذ دیپلم ادبی، برای ادامه ی تحصیل در رشته ی تاریخ دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی به مشهد رفتم و تقریباً به مدت شش سال در آنجا ماندگار شدم. پس از اخذ لیسانس در خرداد ماه 1356- که به جز مدت کوتاهی، دیگر هرگز به کارم نیامد- و نیز انقضای دوره ی سربازی که خود داستان دیگری دارد در سال 1358 به مسقط الراس خود برگشتم تا با فراهم آوردن ضیاع و عقار مختصری، به زندگی تا حدودی به شیوه ی مألوف ادامه دهم. در همین سال نیز متأهل شدم و تا سال 1365 تدریجاً صاحب یک دختر و پسر به نام های گیل آوا و گودرز نام همسرم، روح انگیز حیدری است.
س- تعریف های مختلفی از شعر شده. شما چه نظری دارید؟
ج- شعر و به معنای عام تر، ادبیات « نمایشگر در هم ریختن سازمان یافته ی گفتار متداول است »
این گفته از آن منتقدروس، رومن یاکوبسن است، اما من باید به آن این را بیفزایم که، شعر، تاثیر اتفاقات اجتماع و طبیعت و عواطف بر ذهن شاعر است. وظیفه ی شاعر، تنها بیان این رویدادها نیست بلکه ایجاد برجستگی و طراوت از طریق اعمال شیوه ی نوین بیان است، بطوری که مخاطب را جذب و در او تاثیر مطلوبی به جا بگذارد. اینگونه پدیده ها را همگان می بینند، اما تنها شاعر است که متعاقب درک و رویارویی با آن، قلم به دست می گیرد و از آن می نویسد. ذهن تربیت یافته و قوام گرفته ی شاعر همان اتفاقی است که باعث سرودن شعر می شود. به طور اختصار این را هم اضافه کنم که زمان و مکان هم، عامل مهمی در شکل گیری اتفاق سرودن شعر است. ممکن است، یک اتفاق در یک جا و یک زمان، تاثیری بر شاعر برجای نگذارد، اما شبیه همان اتفاق در جایی و زمانی دیگر، منجر به سرودن شعر شود.
س- شعر و اصولاً هنر تا چه قدر می تواند در تحول انسانی نقش داشته باشد؟
ج- نمی دانم که این سخن را از چه کسی خوانده یا شنیده ام که: شعر و ادبیات و هنر، خود به تنهایی، ایدئولوژی عصر جدید است.
این حرف را هر کس که زده باشد به گمانم انگشت به نکته ی درستی گذاشته باشد. تمام ایدئولوژی های موجود جهان از راست تا چپ هرکدامشان، دارای پیروان خاصی است و راهروان دیگر را شامل نمی شود، اما هنر وادبات، انگار شامل همه ی مردم جهان ، فارغ از تعلق یکایکشان به عقاید و مذاهب متعدد، می شود. حتی سیاستمداران جهان هم گاهی سعی می کنند که از هنرمندان مطرح و محبوب مردم کشورشان، برای خود تائید بگیرند. قطعاً اعتلای اخلاقی و انسانی که در هنر و ادبیات وجود دارد سبب اقبال و علاقه ی مردم به هنرمندانشان هست.


س- از کدامیک از شاعران کلاسیک یا نو تاثیر گرفته اد؟
ج- آثار اغلب شاعران قدیم و معاصر را خوانده ام و از آنها چیزهای زیاد آموخته ام، از حافظ و سعدی و مولوی و ... تا نیما و شاملو و اخوان ثالث و فروغ و ... اما اینکه از کدامشان تاثیر گرفته ام، به واقع، خودم، قادر به تشخیص و بیان آن نیستم. شاید دیگرانی که شعرهایم را خوانده اند و یا می خوانند بتوانند تشخیص دهند و بیان کنند!
س- آیا شعر و هنر صرفاً به جهت لذت جویی و برای هنر است یا تعهد؟
ج- به گمانم این بحث هنر برای هنر و یا هنر برای مردم، به بیراهه کشانیدن شعر و هنر است. به این سوال، این پاسخ را می دهم که نمی شود یا این باشد یا آن؟ در واقع شعر وهنر برای هر دوست.
این سوال شبیه آنست که شما از یک بچه بپرسید، پدرتان را بیشتر دوست دارید یا مادرتان را؟
سیاسی ترین و مردمی ترین شعرها هم باید سرشار از ظرایف ادبی و هنری ذایقه انگیز اهل هنر باشد تا بتواند به عنوان هنر و شعر محض در روح و جان خواننده و بیننده ی اثر بنشیند.
س- آیا شعر میتواند ابزاری در خدمت صاحبان قدرت باشد؟
ج- معلوم است که می تواند! چون اگر غیر از این بود سلطان محمود غزنوی، اینهمه شاعر را در دربار خود جمع نمی کرد تا برای شخصیت خودش و جنگ های ظالمانه اش، اینهمه مداح غرّابه بسرایند انوری و عسجدی و دیگران، تمامی استعداد و هنرشان را در همین راه صرف و هزینه کرده بودند و البته از قبل آن به رفاه و آسودگی هم رسیده بودند. چیزی را که فردوسی و ناصر خسرو قبادیانی، از آن به شدت پرهیز داشتند. اما تاریخ در مورد این دو گروه چه قضاوتی کرده است؟
س- از آثارتان بگوئید. چه آثار جدیدی در دست چاپ دارید؟
ج- از اولین مجموعه شعرم را که در سال 1358 منتشر کرده ام تا آخری اش را که در سال 1401، چهل و سه سال می گذرد و در این مدت قریب به نیم قرن تنها نه مجموعه شعر را چاپ و انتشار داده ام، یعنی بطور متوسط هر نه سال تقریباً یک مجموعه. از این مجموعه های شعر نه گانه، سهم غزل، سه مجموعه، سهم شعرهای سپید سه مجموعه و سهم شعرهای نیمائی دو مجموعه و سهم شعرهای گیلکی هم تنها یک مجموعه است. می بینید که ضمن اینکه در همه ی این سال ها با شعر زیسته ام، اما چندان هم پرکار و پرگو نبوده ام!
1- در متن پر تحرک تاریخ در سال 1358 تنها با ده شعر که در حال و هوای خاصی سروده شده و همه ی آنها نیمائی بودند توسط انتشارات تندر تهران چاپ و منتشر شد.
2- فواره ای به ارتفاع سالیانی که زیستم، دومین مجموعه شعرم با شعرهای سپید در سال 1380
3- مجموعه « اقلیم هوشیاری ما » دربردارنده ی حدود پنجاه غزل در 1390 توسط انتشارات ایلیا چاپ شد و در همان سال از طرف ماهنامه ی حافظ برنده اول جایزه ادبی، معرفی و در همایش فرهنگی آذر ماه همان سال در تهران مورد تقدیر قرار گرفت.
4- مجموعه « شعرهای نوشته نشده » حاوی شعرهای سپید در سال 1387 باز هم توسط نشریه فرهنگ ایلیا
5- در سال 1394 دو مجموعه شعر تحت عناوین « شقایق بر درخت انار » و « خاطره ای از یک سحرگاه بارانی » اولی حاوی غزلیات و دومی دربردارنده ی شعرهای سپید از طرف انتشارات ایلیا چاپ و منتشر شد.
6- مجموعه « نان و ریحان » حاوی شعرهای نیمائی در سال 1399 و « بید مشکون شاخان » شاخه های بید مشک مجموعه ای از شعرهای گیلکی در سال 1400 چاپ و منتشر شدند.
7- در سال 1401 هم « مجموعه ی غزل « میخواستم برای تو آیینگی کنم » بوسیله نشر ایلیا چاپ و منتشر شد.
در حال حاضر باوجودیکه چند کتاب آماده ی چاپ دارم، اما هنوز تصمیمی برای چاپ و انتشار آن ندارم که از جمله آن کتاب ها 1- دفتری از خاطرات 2- مجموعه ی داستان خاطر ها 3- مجموعه ای از شعرهای سپید را می توان برشمرد.
س- از میان شاعران معاصر، به کدامیک دلبستگی بیشتری دارید؟
ج- به غیر از دوستان و رفقای شاعرم که از مشهد تا گیلان، پراکنده اند و به خاطر بسیاری شان نمی توانم اسامی شان را در اینجا بیاورم، شعرهای همه ی شاعران معاصر را می خوانم و دوست دارم و به همه ی آنها دلبستگی دارم.
س- شما در همه ی قالب های شعری کار کردید، از شعر کلاسیک و غزل تا نیمائی و سپید به کدام قالب شعری، بیشتر رغبت داری؟
ج- تا با مسائلی در حوزه ی عاطفه و احساس درگیر نباشم، دست به قلم نمی زنم و هنگامیکه، شعر نوشتن، از این بابت، برایم ضروری می شود در مورد شکل بیان بروز عاطفه و احساس، تقریباً سخت گیر نیستم.
گاهی به رنگ سپید و زمانی به شکل غزل و یک وقت هایی، هنوز هم به قالب نیمایی، عواطفم را بروز می دهم، اگر چه در سالهای اخیر مقداری علاقه و اقبالم به غزل بیشتر شده اما همانطوریکه در دسته بندی مجموعه های شعرم، به شما گفتم، در کارنامه ی نزدیک به شصت سال شاعری ام همه نوع شعر وجود دارد.
س- جامعه ی فرهنگی در حالت بحران است. وضعیت شعر معاصر را چگونه می بینید؟
ج- در سال های چهل و پنجاه که سال های ظهور نسل غول های شعر و ادبیات بود، به گمان من یکی از علل و عوامل ظهور و وجود اینگونه چهره های برجسته ی ادبیات، وجود و حضور مخاطبین پر حوصله و صبور شعر و داستان و ... بود، که انگار همه شان، چشم به دهان شاعر دوخته بودند که چه می گوید! در چنین شرایطی بود که فریدون مشیری، حمید مصدق، شاملو، اخوان و دیگران با شعرهایشان درخشیدند. اما امروزه شعرهای خوب بسیاری از شاعران، چه در مطبوعات و چه به صورت مدوّن می خوانیم که حتماً دست کمی از شعرهای آن شاعران ندارند. اما متاسفانه ، هیچ توجهی از طرف مخاطبان و حتی منتقدان نسبت به آن شعرها برانگیخته نمی شود. اینکه مخاطب امروز در مقایسه با مخاطب دیروز از حوصله و صبر کمتری برخوردار است به علل و عوامل آشکار بسیاری بستگی دارد و مطلقاً خود مخاطب، هیچگونه تقصیری ندارد اما واقعیت این است که حضور همین مخاطبان پیگیر است که باعث ظهور چهره های برجسته ی ادبی می شود. بطور خلاصه اینکه بحران فرهنگی امروزه، تا حدّ زیادی ناشی از بحران های اجتماعی و اقتصادی است که دامنگیر خوانندگان شعر و ادبیات شده است.
س- شما به زبان گیلکی هم، زیاد، شعر سرودید.وضعیت شعر گیلکی را چگونه می بینید؟
ج- در عرصه های تقابل فرهنگ و زبان ها که بنا بر پیش بینی های اعلام شده زوال و مرگ تدریجی فرهنگ ها و زبان های کوچک تر را دنبال دارد، اگر زبان و فرهنگ گیلکی بتواند از این آزمون سخت، جان به در ببرد، قطعاً مطابق ضروریات زمانه، باید بتواند متناسب با این تحول، شعر و ادبیات متناسب خود را نیز به وجود بیاورد. همانطوریکه این جدال فرهنگی، سالیان درازیست که آغاز شده و هر چه می گذرد بر شدت آن افزوده می شود، تلاش شاعران گیلکی سرا نیز همگام با آن، برای حفظ و بقای زبان و ادبیات گیلکی، افزایش یافته است که همه ی خوانندگان از کم و کیف این تلاش خستگی ناپذیر به خوبی آگاهند. در این عرصه، اما، در سالهای اخیر با گسترش فضای مجازی، شکل و محتوای این تلاش ها که در عرضه ی شعرهای انتقادی و اجتماعی به شکل های سنتی و همچنین شکل های مدرن تری از شعر، خود را نشان داده است، به صورت چشم گیر تری تغییر و تحول یافته است. در روزگارانی نه چندان دور در آینده، اگر چنانچه حفظ و بقای زبان گیلکی را در کنار بسیاری از زبان های بزرگ جهان شاهد بودیم، باید بیش از هر چیز از تلاش و زحمت همین شاعران و نویسندگان قدردان باشیم که علیرغم همه ی محدودیت ها امروزه به همین زبان گفتگو می کنند و به آن شعر و داستان مینویسند.
س- گروهی از گیلکان، از زبان گیلکی فاصله گرفته اند، و خانواده ها به کودکان زبان گیلکی یاد نمی دهند، علت را در چه می بینید؟
ج- زبان گیلکی امروز، بنا به تاثیر فراوانی که از جانب رسانه های فارسی پرداز، اعم از روزنامه و مجله و همچنین رادیو و تلویزیون ، چه در عرصه ی ملی و چه در عرصه ی محلی دریافت می کند با زبان گیلکی دیروز که تحت تاثیر هیچکدام از عوامل فوق نبودند تمایز بسیار اساسی دارد.
یک وجه بارز این تمایز در کاربرد لغات جدیدی است که به عینه و بدون هیچگونه تغییر از زبان فارسی، وارد زبان گیلکی شده است؛ حتی بسیاری از لغات فرنگی که بنا به جهات و بسترهای تکنیکی، فنی و صنعتی که به زبان فارسی راه یافته بودند از این زبان وارد زبان گیلکی شده است. در این رابطه، بسیاری از لغات و اصطلاحات اصیل و قدیمی گیلکی به خاطر تاثیر اینگونه عوامل و همچنین نداشتن زمینه ی استعمال، به مرور زمان از تداول عامه، خارج شده است. امروز ، بزرگترین هنر محققین و شاعران گیلکی، نه صرفاً استعمال مصنوعی اینگونه کلمات در آثارشان، که ضبط و ثبت آنها در فرهنگ نامه هاست. چنانچه ما امروزه از شاعران هیچ قوم و ملتی نمی توانیم انتظار داشته باشیم که با اصطلاحات و گویش های فراموش شده ی خود به خلق اثر بپردازند. وجه دیگر این تمایز بین زبان گیلکی دیروز و امروز در تغییر فاحش نحو زبان جلوه گر است که در واقع مؤخر بر وجه تمایز قبلی است و طبیعتاً در اثر همان عامل ورود لغات فارسی و غیره، به این زبان اتفاق افتاده است.
امروزه، همه ی افراد و خانواده های گیلک که بنا به علاقه ی ویژه، سعی در تکلم به زبان گیلکی را از خود نشان میدهند، چاره ای جز این ندارند تا در محاورات روزمره، هم از لغات فارسی و فرنگی استفاده کنند و هم در بسیاری مواقع، نحو زبان خود را به سمت نحو زبان فارسی گرایش دهند. البته شکی نیست در روستاهای بسیار دور از شهر، این تاثیرات کمتر بوده است و ما میتوانیم – البته فعلا- زبان گیلکی را سالم تر و اصیل تر از ساکنین آنگونه روستاها بشنویم. شاعران گیلکی سرا نیز به عنوان جزئی از جامعه ی خود در معرض اینگونه تاثیرات قرار دارند و طبیعی است آنانی که همزمان به فارسی نیز می سرایند در معرض تاثیرات بیشتری باشند.
در طی سالیان اخیر، عرصه های تولید چایکاری، شالیکاری، پرورش کرم ابریشم، دامداری و ... بنا به علل زیادی و از آن جمله نقصان درآمد کافی برای تامین هزینه های رو به تزاید زندگی، به تدریج محدود تر شده و زمینه را برای تصاحب زمین های کشاورزان، در اختیار غیر بومی ها که با چمدان های پول بعضاً باد آورده، وارد گیلان شده و می شوند، قرار داده است با ورود اینگونه غریبه ها و استقرار در جای جای کوچه و خیابان و محلات و روستاها، زبان و فرهنگ آنها در بین مردم محلی رواج و نفوذ پیدا می کند.
این عامل را هم باید در کنار دیگر عوامل ذکر شده فوق، باعث فاصله گرفتن گیلکان از زبان محلی خود دانست.
س- به نظر شما چه گروه هایی از گیلکان، شعر گیلکی می خوانند؟
ج- بعید می دانم که غیر از شاعران گیلکی سرا و تعدادی از علاقه مندان به زبان محلی، عامه ی مردم، توان و علاقه ای به خواندن شعر گیلکی داشته باشند، ولی حتما باید این نکته را یادآوری کرد که برخی از شاعران با انتشار صوت و تصویر خود در فضای مجازی به اشاعه ی شعرهای گیلکی در میان کاربران پرداخته و باعث جذب و ایجاد علاقه در آنها می شوند. باید گفت که زبان گیلکی به علت عدم برخورداری از رسم الخط مستقل و آشنا و مورد پذیرش همگان، شاید نتوانسته باشد آنچنان که باید علاقه ی عامه ی مردم را به خواندن شعر و داستان برانگیزد.
س- با تشکر از شما که در این گفتگو شرکت کردید. در پایان اگر سخنی با خوانندگان ره آورد گیل دارید، بیان کنید.
ج- با سپاس از شما که فرصت این گفتگو را در اختیارم گذاشته اید. بد نیست در پایان، برای خوانندگان ، نکاتی را که در هیچکدام از پرسش هایتان بآن اشاره ای نشده، یادآور شوم.
مفهوم و معنا در شعر، برایم بیشتر از هر چیزی اهمیت دارد برخی از دوستانی که به نظر می رسد، مدتی ست از توان افتاده اند و آشنایی زدایی و تحول در زبان را که البته امر پسندیده ای است تا حد مفهوم گریزی و معنازدائی تعویض و ارتقا داده اند، احتمالاً به خاطر حرفه ای ماندن در شاعری به هر قیمت و نیز عدم دچار شدن به تکرار ؛ به این کار روی آورده باشند.
آثار ادبی هر دوره نسبت به دوره ی پیش، بی تردید از نظر زبان دارای تازگی است و این امر مبیّن رشدی است که انسان های هر عصر را نسبت به عصر گذشته متمایز می کند. شعر معاصر نیز به تبع پیچیدگی روابط اجتماعی و پیشرفت صنعتی، از لحاظ زبان در بالاترین جایگاه موجود قرار گرفته است.
به طور کلی، من، به تلاش مصنوعی شاعر برای پیراستن و آراستن شعری که نوشته شد چندان باور ندارم. حذف برخی کلمات، به قصد اینکه، شاعر، خواننده اش را، مثلاً به تفکر و اندیشه وادارد، در نظر من، بیشتر به طرح نوعی معمّا شبیه است تا شعر. ایهام و ابهام، باید در ذات و جوهر شعر حضور داشته باشد.
فرم و ساختار شعر، همواره باید همراه با معنی و مفهوم ، تازه شوند. کاری بیهوده است اگر تنها به یک وجه از آن توجه کنیم من، چندان، این بازی های بعضی ها را که به گمانم برای فرار از تکرار معنا، شکل های عجیب و غریبی از شعر را پیشنهاد می کنند، جدی نمی گیرم و آنرا باور نمی کنم. زمانی،، نیما، چهارچوب شکل کهن شعر را شکست تا عرصه ای تازه برای ظهور و بیان معناهای جدید فراهم کند. این کار را بعدها دیگران نیز ادامه دادند. آن روند سالم و اصیل، به گمانم هنوز هم ادامه دارد و در آینده نیز ادامه پیدا خواهد کرد. انگیزه ی اصلی تغییر فرم و ساختار در هر دوره، انطباق آن با نیازمندی های معنوی و مادی مدرن بود و نه چیز دیگر.

نقل از دوماهنامه ی ره آوردگیل،مهروآبان،۱۴۰۱

ازسال های رفته...

از سال های رفته
---------------------

افتاد اگر عصا زکف کور های ما
پیداست باز رایت منصورهای ما

گمنامی من ودوسه تن مثل من کجا
می کاهد اعتبار زمشهورهای ما؟

دریا اگر چه داشت سخاوت به حد ابر
اما همیشه ماند تهی تورهای ما

همراه گریه خنده ی بسیار می کنند
یاران به یاد شادی مسرور های ما

امسال هم به کار خمس رفت وسرکه چون
-بخت شراب نیست در انگورهای ما

بنشین کنار رود و طربناکی درخت
بشنو نوای بر بط وسنتور های ما

جور است روزگار به رغم جنون وجنگ
ننشان به دل پلشتی ناجورهای ما

یک شاخه بید مشک بکاریم تا بهار
رونق دهد به جنبش زنبورهای ما

از سال های رفته بپرسید تا چه رفت!
بر این سیاه لشکر رنجورهای ما

گفتم من این غزل که بخوانند یکزمان
در سبزه زار هر طرف گور های ما

محسن بافکر لیالستانی
از مجموعه :شقایق بر درخت انار -چاپ وانتشار شهریور94

بخوان،به نام،مرا ای

برای خالی نبودن عریضه
---------------------------

این غزل را درسال1348نوشته بودم که درسال1350درروزنامه ی خراسان(مشهد)به چاپ رساندم .اینهمه تلخی مضمون درهیجده سالگی واقعا نمیدانم برای چه بود؟

بخوان بنام مرا....

دلم زدرد چو ساز شکسته خاموش است
گرفته خو به غم وازجهان فراموش است

به سینه غنچه ی شوقی که بودپژمرده ست
امید مرگ کنون با دلم هماغوش است

بخوان بنام مرا ای اجل که حس کردم
سزای مثل منی گور سرد وخاموش است

علاج درد خود ازباده کی توان پرسید؟
بسا ضعیف وپریشان هرآنکه می نوش است

گمان مبر که دراین کوچه لاله روییده ست
زخون دیده ی الهام کوچه منقوش است
محسن بافکرلیالستانی

گیرم که سالهارودو.....

گیرم که سالها رودو...
------------------------

روزی تن شکسته به هم متصل شود
شوقی دوباره دردل ما مشتعل شود

آفاق پرکنیم زبانگ رسای عشق
زین همهمه سرای ستم مضمحل شود

از آن تلالویی که به گیتی فشانده ایم
خورشیدخاوری چه عجب!گرخجل شود

فرجام تلخ نفرت بی انتهای دوست
برهرکه گسترانده ستم مشتمل شود

در آسمان باز بزن بالی وپری
روزی اگر هوای وطن معتدل شود

تا هست ما وگام زدن درمسیرعشق
هرگز مباد امید زما منفصل شود

روزی شکوفه می کند این باغ وباک نیست
حتی اگر که منزل ما زیر گل شود

از استواری من وابرام مدعی
هرکس که شمه ای شنود منفعل شود

هیچ ازسرم شرار جوانی نمی رود
گیرم که سالها رود وعمر چل شود

آذرماه 1365
محسن بافکرلیالستانی
ازدفتر(اقلیم هوشیاری ما)چاپ وانتشار90

بانو

بانو
----
یک شعرگیلکی

ایوونه سر
یک دیقه آسمونه نیا بوده
تا قطره ای که ابراجی وارنه
گالی پوشی خونه سراجی جیربای
بازین خودیلا جی
دوراوده ترسه یکدفاری بانو
ومثل یکته کبوتر کی
ترسه الوغه کونه فراموش
خوخونه مین
وگردنه آرووم
----------
ترجمه به فارسی
----------------
چشمش برآسمان نگران ماند لحظه ای
تا قطره ای که می چکدازابر
آرام بگذرد
ازروی شیروانی آشفته ازتهاجم باد
اینک درآستانه ی ایوان
بانوی مضطرب
ازچشم خود درنگ هراسش را
بخشید
به دسته ای پرنده ی سرگردان
وچون کبوتری که به ناگاه
ازیادبرده بیم عقابی را
ارام سوی لانه ی خوبرگشت

محسن بافکرلیالستانی

بازتاب زندگی درآیینه غزل،،نگاهی به مجموعه غزل،،می خواستم برای تو آیینگی کنم،،ازمحسن بافکرلیالستانی،،

بازتاب زندگی درآینه‌ی غزل‌
هادی غلام دوست
نشر« فرهنگ ایلیا»ی رشت در بهار 1401، کتاب شعری از محسن بافکر لیالستانی، تحت عنوان«می‌خواستم برای تو آئینگی کنم»، در52 صفحه و با شمارگان 500 نسخه چاپ و منتشر کرده است. کتاب شامل 25 غزل از سروده‌های این شاعر ارجمند است که تاریخ پشت جلد کتاب، تاریخ سرودن غزل‌های مربوط به سال‌های (1400 _1395) است، ولی سه غزل در صفحه‌های آخر توجّه‌ خواننده را به خود جلب می‌کند که مربوط می‌شود به دوران جوانی شاعر که تاریخ سال‌های(1350_ 1348) را در پای خود دارد.
همان‌طور که همه می‌دانند قالب غزل اصولاً بین 4 تا 12 بیت در نوسان است، ولی محسن بافکر اصولاً کار غزل سرایی‌اش را با نُه بیت، به سرانجام می‌رساند. با این همه گاهی غزل‌هایش به ده، دوازده و حتی به پانزده بیت نیز می‌رسد.
برخلاف زنده یاد حسین منزوی، غزل سرای مشهوری که وقتی کارد به استخوانش می‌رسد، دست از قلم می‌شوید و از درد ناله سر می‌دهد و روزگار خویش را چنین ناامیدانه به تصویر می‌کشد:
«درداکه دیری است دیگر شور سحر خیزی‌اش نیست
آن چشم‌هایی که هر صبح، خورشید را مشتری بود
دردا که دیری است دیگر، رنگ کدورت گرفته است
آیینه‌ای کز صباحت صد صبح، روشنگری بود
*
اکنون به زردی نشسته است از جِرم تخدیر و تدخین
انگشت‌هایی که روزی مثل قلم جوهری بود. »(غزل شماره342، گزیده اشعار حسین منزوی، نگاه،1393)
و دستش به کار خلق اثر پیش نمی رود، انگار که چاره‌ای جز حسرت خوردن ندارد؛ اما محسن بافکر هم‌چنان پر امید در تلاش است، تا سهمی حتی اندک در بهبودی روزگار خویش داشته باشد. یکی از ویژگی‌های شخصیّتی بافکر استقامت اوست. او به سادگی تن به یأس و ناامیدی نمی‌دهد و به راحتی شکسته نمی‌شود. به قول معروف او مردی است که در کشاکش درد سنگ زیرین آسیاب است. این شاعر خویشتن‌دار، صبور ، پر امید و شیفته‌ی زندگی، وقتی غم و اندوه جانش را می‌آشوبد به شعر پناه می‌برد ، چرا که شعر برایش پلی است بین اندوه به رهایی، به خلاص شدن از اندوه و آزاد شدن از هرچه که حزن بر سرش آوار می‌کند. به قول شاعر همشهری ما ، زنده یاد«م. راما»:
« با همه داغ که از گردش دوران دارم
من به زیبایی این زندگی ایمان دارم.»
محسن بافکر نیز چنان شیفته‌ی زندگی است که به سادگی ناامید نمی‌شود. امید خمیره‌ی وجودی این شاعر را می‌سازد. امید و به دنبال آن پشتکار. اگر باور داشته باشیم که برای یک هنرمند، خلق اثر نوعی رهایی از اسارت و فشار و درد است، می‌توان گفت و نوشت، محسن بافکر زهر ناخوشایند زندگی روزگار خویش را تماماً در شعرهایش می‌ریزد تا بتواند از مهلکه جان بدر ببرد و اندکی جانش را از فشار درد و زخم رها سازد و بدینوسیله جام شادی و امید را سر بکشد.
در روزگاری چنین سخت و کشنده که درها از همه سو بر روی آدم بسته است و به قول معروف ظاهراً امید هیچ برون رفتی در چشم‌انداز نیست و زندگی بسیار سخت و دشوار می‌گذرد، به طوری‌که وقتی صحبت از شعر و شعر گفتن به میان می‌آید، حتی شاملو گله‌مندانه می‌گوید:«ما زندگی شاعرانه نداریم. من متأسفانه واقعاً در عمرم فکر نمی‌کنم، من چند تا شعر بیشتر نوشته باشم. برای این‌که من این‌قدر گرفتار مسائل سیاسی، به آن معنا که مبارزه برای آن در مقابل آن توهینی که از طرف حکام که خودشان را صاحب ما می‌شمارند، نه در خدمت جامعه، بلکه صاحب جامعه و ارباب جامعه می‌شمارند، زندگی من در مبارزه با آن‌ها گذشت. من به کاری که اسمش شاعریست، واقعاً نرسیدم. نتوانستم اگر واقعاً شاعر بالقوه هستم، از آن بالقوه بودنِ شاعری خودم استفاده بکنم برای کار شعر توی زبان فارسی. من مثل یک آدم این جامعه تمام عمرم این ور، زد و خوردی که با آن وهمی که با آدم می‌شود گذشته، من به کارم نرسیدم اصلاً. و متأسفم از این بابت.» (مستند فیلم فرشاد فدائیان)
محسن بافکر در چنین دوران سخت و دشوار بر عکس دیگران همیشه از امید و روشنی می‌گوید. ما در این دفتر شعر، در پایان هر غزلش به وضوح می‌بینیم که شاعر چگونه نور امیدی به زندگی می‌تاباند تا خود و خواننده را به اصطلاح سر پا نگه ‌دارد و زنده، که بتواند ناهمواری‌های زندگی را تاب بیاورد؛ هر چند سخت و کُشنده باشد. به قول« ه. الف. سایه»:
« بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند، رونده باش.
امید هیچ معجزی ز مُرده نیست»
بیان عواطف و احساسات و شِکوه از روزگار از شاخصه‌های غزل است. از این رو و به‌‌طور طبیعی مسائل اجتماعی و تنگناهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی نیز مضمون اصلی غزل‌های دفتر شعر بافکر را تشکیل می‌دهد. زبان بافکر بی‌تکلف ، روان و آراسته است و عنصر عاطفه و احساس در آن بر دیگر عناصر شعر برتری دارد. یکی از ویژگی‌های سازنده‌ی شعرهای ایشان، استفاده از زبان روزمره و عام و بومی مثل: بی‌حاصلی، نوبرانه، طعم کالی‌، حالی‌، لالی ، عطر برنج و چائی گیلانی، هوای ابری و بارانی، مزه‌ی انجیر، است که به شعر او طراوتی تازه می‌دهد.
محسن بافکر در شعرهایش علاوه بر توصیف‌های زیبایی که ارائه می‌دهد، (مثل لگد کوب پای اندوه، ص41 لگد مال نورُسته‌ی خاک، ص13) و یا تشبیه عالی (قلم لال) ص13 از زبان تازه امروزی، از ضرب‌المثل و زبان کودکان نیز بهره می‌برد. حتی از بکارگیری واژه‌های غیر مرسوم مثل کال و واژه‌های گیلکی و بومی زادگاهش در به سرانجام رساندن غزلش ابایی ندارد، که البته آن واژه‌ها به خوبی در بیت جا خوش می‌کنند، به خصوص برای خواننده‌ی گیلک زبان لذتبخش نیز است:
«باقی‌ست، پس از مرگ درختی، غمِ قمری
جنگل که فراهم نشد از سروی و راشی!» ص8
(راش، نام درختی بومی)
«از خویشی و بی‌خویشتنی، گفتم و گفتن:
یک لحظه بمان! بیشتر، آخر تو کوراشی» ص8
(کوراشی( گیلکی)، کجا می‌روی)
«خواهم که سرپناه بسازم برای خود
با ساقه ساقه‌های علفزار و گالی‌ات» ص15
(گالی، زنبق وحشی)
«در پیچ وتاب دور زمان، پخته‌تر شدی
با آنکه مانده در دهنم، طعم کالی‌ات» ص15
( استفاده از واژه کال در شعر)
«درهر کجای تن،گزش است و چو کودکان
از هر کجای پیکر خود، جیز می‌شوم»ص 19
(بکارگیری زبان کودکانه مثل واژه‌ی جیز)
«گنه نکرده، به بالای دار،کس نرود
بیا، نترس،که تو بی‌گناه و تقصیری»ص47
(استفاده از ضرب‌المثل. «بی‌گناه پای دار می‌رود، ولی بالای دار نمی‌رود»)
و نیز
«شب بلند زمستان، چو رفت، می‌ماند
سیاه روئی آن وعده‌های تو خالی»
(معادل زمستان می‌گذرد و رو سیاهی برای زغال می‌ماند)
دعا:
«شمشاد باشی و بدرخشی به کوه و دشت
هیچ اتّفاق بد، ننماید هلالی‌ات»
افسردگی مباد، در اینجا، وطن کند
افزون‌تر از همیشه، شود، شاد حالی‌ات»
با مروری هر چند اندک و گذرا بر دفتر شعرهای «می‌خواستم برای تو آئینگی کنم.»، بهتر می‌شود با دغدغه‌های زندگی شاعر آشنا شد.
شاعر در غزل اول این دفتر به زندگی از سر گذشته‌اش می‌اندیشد و فرصتی که به تماشای حواشی سپری شده است.
«ما راغب بازیگری صحنه نبودیم
فرصت، سپری شد به تماشای حواشی»ص7
در غزلی دیگر شاعر از تکرار و مکررات و روزمر‌گی و به اصطلاح در جا زدن بیزار است و آن را ملال‌آور می‌داند. از این رو به دنبال سرودن شعری و دیوانی بهتر است که این حاصل نمی‌شود، مگر این که هنرمند با تأمل و کنکاش بیش‌تر و فرو رفتن در اندیشه‌ای نو و پیدا کردن راهی جدید باشد.
«بیفکن، بوی تکرار و ملال از کاغذ و دفتر
تأمل کن، بسازی، شعر و دیوانی از این بهتر»ص9
همان‌طور که در سطرهای پیشین گفتم، شاعر دست از امید بر نمی‌دارد. چه رؤیایی بهتر از امید است! وقتی که شاعر در سوز و سرما، یک‌باره لاله‌زارانِ زیر برف را می‌بیند که شکوفا می‌شوند در آن زمستان زمهریر، ما را به بهار دلنشین‌تر و عهد و دورانی بهتر بشارت می‌دهد.
«پس از ما نیز ، خورشید و زمین، در گردش است و هست
بهاری دلنشین‌تر، عهد و دورانی از این بهتر»ص10
گاهی طعم زندگی را چون مزه‌ی انجیر می‌داند در دل تابستان که معجونی از بدخوئی و نیکو منظری دارد.
«آخرین باری که آمد، مزه‌ی انجیر داشت
طعم تابستانی مرداد ماه و تیر داشت
بود، معجونی ز بدخوئی و نیکو منظری
مثل آهو، می‌رمید و پنجه‌های شیر داشت»ص11
آرزو در غزل «نورُسته‌های خاک» موج می‌زند. قلم لال است و هر کلام جنجال برانگیز و میوه‌های باغ کال است. در سرزمینی که هر نورُسته‌ی خاک لگدمال می‌شود، همان‌طور که در طول تاریخ چنین بوده است. شاعر که اکنون قامتی خمیده چون دال دارد و هم‌چنان اخلال در کار خود می‌بیند؛ با پای شکسته و قامتی خمیده، به زحمت خود را راه می‌برد، هم‌چنان در اشتیاق روشنی و رویش و امید می‌سوزد. او که دلگیر با مرگ خیال و ناخوشی حال خویش است و این درد رهایش نمی‌کند، فریاد بر می‌آورد که اگر اوضاع بسامان می‌بود، می‌توانست از سرِ شب تا صبح به سرودن بپردازد. انگار شور و شوق در او مُرده است از لالی قلم. باید گفت این شور و شوق زندگی است که هنرمند را تهییج می‌کند به کار کردن. به راستی این غزل به خوبی توانسته گزارش روزگار پر رنج زندگی شاعر را به مخاطب بدهد.
«من، می‌نوشتم، از تو، قلم، لال اگر نبود
دنبال ما حکایت و جنجال اگر نبود»ص14
در غزل «عاشقانه‌ای برای گیلان» ، شاعر آرزو و دعا برای گیلان دارد و بشارت می‌دهد، وقتی که وطن دهان بگشاید و از لالی در آید، زمین از زمزمه‌اش پر خواهد شد.
«ای شهر رنجدیده، از ایام زخم و تیر
قربان خانه‌های فقیر سفالی‌ات»
«از موج موج زمزمه، پر می‌شود، زمین
روزی اگر، تمام شد، ایام لالی‌ات»ص16
و در غزلی دیگر این بحث را پیش می‌کشد که سرودن شعری تر و تازه و نو، از ذهنی کهنه امکان پذیر نیست. مغز منجمد، چگونه می‌تواند دریچه‌ای نو بر روی جهان هستی بگشاید؟ باید برای خانه تکانی ذهن دست به کار شد.
«ز ذهن کهنه، نیاید، پدید، شعر نوین
بیا که در پی خانه تکانی‌ام باشی»ص17
و با این که دست و بال و پَر شاعر بریده است، اما بارقه‌ی امید و آرزو هم‌چنان در دلش موج می‌زند و مایه‌ی حیاتش است.
«چنین که بال و پرم را بریده‌ای به وطن
کجا مجال صعود جهانی‌ام باشی
دهان به خنده و لبخند، باز کن، شاید
پریوش غزلِ جاودانی‌ام باشی »ص18
در غزل«تماشای قله‎های بلند» شاعر اعتقاد دارد هر اثر هنری در پسِ پشت خود، شوری را طلب می‌کند تا خلق شود. وگرنه به بی‌راهه رفتن است و آب در هاون کوبیدن. چرا که اگر سروده‌ای فاقد حسِ و حال و شور و هیجان درونی شاعر باشد، هیچ شوری در مخاطب بر نمی‌انگیزد و حاصلی جز سیاه کردن کاغذ در پی ندارد.
«سروده‌ای که در آن شور حسّ و حالی نیست
به روی صفحه، به جز ردّی از زغالی نیست»ص29
غزل «تماشای قله‌های بلند» بیش‌تر به یک نامه شبیه است که برای کسی نوشته شده است.
«اگر بپرسی از احوال من، در این ایام
به غیر دوری یاران، غم و ملالی نیست»ص30
در غزل«اردیبهشت و دوری از آغوش سبزه‌زار»، شاعر ضمن به نمایش گذاشتن وضعیّت موجود، در روزگار سختی که درها از همه سو بسته است و جان‌ها به لب رسیده (واقعاً خیلی توان می‌خواهد که هنرمند بتواند در چنین شرایطی با امید و شوق زندگی کند و کار کند و به اصطلاح انرژی مثبت به دیگران منتقل نماید.)، به مخاطب پیام می‌دهد که اگر چه ما در چنین روزگار سختی بسر می‌بریم و اوضاع جهان نیز چندان تعریفی ندارد، ولی با این همه باید بدانیم هیچ چیز در این زندگی پایدار نمی‌ماند. همه چیز موقتی است. به قول معروف این نیز بگذرد و زمستان تمام می‌شود و رو سیاهی برای زغال می‌ماند.
«پیوسته نیست، خوشدلی و شوق زندگی
این‌ها همه ، موقتی و گاه‌گاهی است»ص32
و این را ما بارها و بارها در طول تاریخ تجربه کرده‌ایم. این غزل شبیه گفت و گو با دوستی نا امید(شاید هم با خود) است که انگار دارد به او امید می‌دهد که بابا ول کن، همه چیز موقتی است و روزگار خوشی نیز در راه است. این‌قدر سخت نگیر. چه کسی از امید بدش می‌آید. به راستی اگر امید نبود، زهرهای ناخوشایند زندگی را چگونه می‌شد تحمل کرد. به قول احسان طبری« در هر عرصه‌ای خزان است و در عرصه‌ی امید خزانی نیست.»
در غزل« چندان نداشت، ذوق تماشا» شاعر آرزوی نیکبختی برای آینده می‌کند.
«از آنچه دیده‌اید که بر ما گذشته است
آینده کاش، این همه را بر شما نداشت.»ص36
در غزل «تماشای جلوه‌های مسیر»، شاعر حس و حال‌های خوش و ناخوش، توأم با ناامیدی و امید را مضمون اصلی شعر خود قرار داده است و در جست و جوی تغییر وضعیّت است. او می‌گوید، غزل اگر نتواند رنج خلق را به تصویر بکشد، اقبالی نخواهد یافت و بی‌گمان از طرف مردم طرد خواهد شد.
«هزار سال به یک حال روزگار گذشت
چرا نباشی از این لحظه در پی تغییر؟
میان برزخ اقبال و نفی عام گم است
غزل اگر نکند رنج خلق را تصویر»
در غزل «هوای پاک سحرگاه اعتدال‌آور»، شاعر باز هم مخاطب را به امیدوار بودن فرا می‌خواند، هرچند ‌که در هوای مسمومی نفس می‌کشد.
«زبس هوای کدر خورده‌ایم، رفت از یاد
هوای پاک سحرگاه اعتدال‌آور»
ولی با این همه زمین هنوز هم مکانی برای زیستن و زندگی است.
«زمین، هنوز مکانی برای زندگی است
اگر چه شد همه، طاعونی و ملال‌آور»ص39
در غزل«در بوته‌های گون»، با این‌که شاعر وضعیّت روزگار تلخ خویش را توصیف می‌کند، ولی در پسِ پشتِ آن نعره پلنگ را نیز یادآور می‌شود.
« تمام کوچه لگدکوب پای اندوه است
که ناله می‌رسد از هر کجای آبادی»
(لگدکوب پای اندوه، چه تشبیه زیبایی!)
ولی هنوز نعره‌ی پلنگ هم است. قضیّه دو رو دارد.
«پلنگ بیشه‌ی این دشت را ببین، هر شب
که نعره می‌کشد از لابلای آبادی»ص42
در غزل «یاد ایلیای جوان»، شاعر مرگ ایلیای جوان را بهانه قرار می‌دهد و این سؤال را مطرح می‌کند که ما براستی برای جوانان این مملکت چه کرده‌ایم؟! و ذهن انسان به سوی زندگی جوانان بی‌کار، معتاد، عاصی و سرکش و بی‌قرار و به جان آمده و مهاجرت کرده و نگران معطوف می‌شود. شاعر عاشق جوانان است. انگار حضور آن‌ها و هم نشینی با آن‌ها حال شاعر را خوش می‌کند و خون تازه‌ای در رگهایش به جریان در می‌آورد و او را در پیرانه سری، جوان می‌کند. در این غزل آرزوی قلبی شاعر این است که هیچ جوانی مرگ را تجربه نکند.
«خدا کند که نبینیم، بعد از این هرگز
به روی خاک وطن، کشته و عزای جوان»ص45
در غزل«شرمندگان آن همه شور وشر»، شاعر حاصل دست رنج عمر خویش را تجزیه و تحلیل می‌کند. او وقتی حاصل کار خویش را می‌بیند، شرمنده‌ی شور و شرهای زندگی خویش می‌شود.
«پیرانه سر، زماحصل کار خویشتن
شرمندگان آن همه‌ی شور و شر شدیم»ص43
انگار این چرخه هم‌چنان ادامه دارد. هر انسان شریفی، به خصوص هر هنرمند صادقی باید روزی حاصل کار خویش را بررسی کند که در طول زندگی‌اش چه کاشته و چه برداشت کرده است. این سؤال باید همیشه برای هنرمند مطرح باشد که حاصل عمر خویش چه بوده است. گرچه محسن بافکر لیالستانی، با همه‌ی سختی‌ها و مشقت‌ها و محدودیت‌هایی که در زندگی دچارش بوده، توانسته با تلاش و امید و پشتکار زندگی‌اش را بسازد و همدوش آن پیگیر کارهای ادبی‌اش نیز باشد و آثار ارزشمندی به جامعه ارائه کند.
تک بیت‌های درخشانی که گاهی شخصیّت ضرب‌المثل شدن پیدا می‌کند:
«به زیر برف می‌بینی، شکوفا، لاله زاران را
تو کی دیدی، به عمر خود زمستانی از این بهتر»
«به من می‌گفت:اگر عاشق شدی مجنون اینجا باش
که هرگز در نمی‌یابی، بیابانی از این بهتر»
«می‌چیدم از برای تو، هر نوبرانه‌ای
از میوه‌های باغچه‌ام، کال اگر نبود.»
«بی‌حاصلی، نداشت، در این سرزمین، نشان
نورُسته‌های خاک، لگدمال اگر نبود»
«از موج موج زمزمه، پر می‌شود، زمین
روزی اگر، تمام شد، ایّام لالی‌ات»
«از آن کویری کرمانی‌ات، دلم می‌خواست
هوای ابری مازندرانی‌ام باشی»
«به دست و پای و سرت، ردّ پنجه‌ی گرگ است
نشان زخم، ندانم که در کجای تو نیست
چنین که ابری و خاکستری شدی، دیگر
مجال خیزش و پرواز، در هوای تو نیست»
«عفریت پیری از پی من ، می‌دود، مُدام
آن قامت صنوبر و افرای من کجاست؟»
«دلی که شاد نباشد، چه خانه، یا در باغ!
به زیر پای شکسته ، حصیر، یا قالی!»
«اردیبهشت و دوری از آغوش سبزه‌زار
تاوان پاکدامنی و بی‌گناهی است»
برای محسن بافکر لیالستانی، عمری دراز، زندگی سرشار از نشاط و خلق آثار ماندگار دیگری آرزومندم.
لاهیجان _ اردیبهشت 1401

نقل ازدوماهنامه ره آوردگیل،شماره آبانماه ۱۴۰۱

نگاهی به مجموعه ی خواندنی وماندنی ،ترانه های عامیانه ی گیلکی،گردآوری وپژوهش،هادی غلام دوست

نگاهی به کتاب خواندنی و ماندنیِ«ترانه‌های عامیانه‌ی گیلکی»
محسن بافکر لیالستانی

شعر و هنر، به مثابه‌ی بخشی از فعالیّت‌های ذهنی بشر، عمری به درازای عمر انسان دارد. بگمان من ، هزاران سال پیش، انسان غارنشین، که شاید تمیز آن از گله‌های حیوانی، به دشواری میسر است، در کنار گمانه‌زنی‌های ساده و ابتدائی خود در مورد چگونگی تکوین هستی و پس از آن ساختن انواع خرافه‌ها و اوهام که سرانجام در نتیجه‌ی رشد و ترقی خود به پرستش انواع انجامید، به آفرینش هنر نیز همت می‌گماشت. انتقال تجربیات و دست‌آوردهای اندیشگی انسان، تا زمان اختراع خط، همواره از طریق شفاهی و تبادل اطلاعات و اخبار نسل به نسل صورت می‌گرفت. بعدها با اختراع خط و بنابراین مکتوب شدن هرگونه دست‌آورد علمی و هنری و . . . سیر تحولات بشری در طی سالهای بعد به سرعت بیشتر انجام می‌پذیرفت و همانگونه که امروز رشد ابزارهای فنی و علمی، توان ذهنی انسان را در تجزیه و تحیل مسایل هستی به رشد چشمگیری رسانده است.
شعر و ترانه، به عنوان جلوه‌ای از فعالیّت‌های ذهنی و هنری انسان، حتی بعد از پیدایش خط و کتابت، ضرورهً و انحصاراً اختصاص به اهالی شعر و اندیشه نداشت. شکی نیست که در تاریخ هرقوم و ملّتی، شاهکارهای ادبی، توسّط همین هنرمندان اهل کتابت به رشته‌ی تالیف درآمده‌اند و اصولاً وقتی که صحبت از تاریخ ادبیات هر کشوری می‌کنیم، مطمع نظر ما بیش و پیش از هم، همین بخش مکتوب فعالیّت‌های ادبی شاعران و هنرمندان بزرگ آن ملت است، امّا نباید فراموش کنیم که بخش عمده‌ی جمعیّت‌های شهری و بویژه روستائی هر کشور، چنانچه می‌دانیم تا چند دهه‌ی پیش به کتابت و سواد دسترسی نداشتند، به آفرینش شعر و ادبیات مخصوص خود، نمی‌پرداخته‌اند بلکه اینان ضمن کار و تلاش حرفه‌ای خود به خلق شعرهای کوتاهی پرداخته و آن را به آواز می‌خوانده‌اند که به اینگونه آفرینش‌ها، فولکلور یا فرهنگ عامه نام گذاشته‌اند.
به گمان من، شکی نیست که آخرین اینگونه دو بیتی‌ها و ترانه‌های عامیانه تنها دقایقی پیش از ورود و حضور گسترده‌ی وسایل ارتباط جمعی مدرن از قبیل رادیو و تلویزیون به عرصه‌ی روستاها، سروده شده باشد. همچنین باید یقین داشته باشیم که پس از ورود این عامل مهم در زندگی مدرن بشر، و نیز پیدایش ابزار و‌آلات نوین کشاورزی که در پی خود، کارهای دسته جمعی را از موضوعیت انداخته، دیگر ترانه و شعری توسط عامه نه تنها سروده نشده باشد بلکه از آن پس، شعرها و ترانه‌های سروده شده‌ی سالیان دور نیز، دیگر کم‌کم از ذهن و زبان مردم خارج شده باشد. در اینجا باید سپاسگزار محققین و پژوهشگرانی همچون هادی غلام دوست باشیم که از سر ِعشقی عمیق با مراجعه به زنان و مردان صاحب ذوق و علاقمند سالخورده‌ی هر منطقه و روستا سعی می‌کنند که هر آنچه از میان این ادبیات خالص و مردمی برجای مانده است را ثبت و ضبط نمایند.
جمعیّت روستائی گیلان، به تبع اینکه در بخش‌های مختلف فعالیت تولیدی از قبیل چایکاری، برنجکاری، دامداری، نوغانداری، صیّادی، بادام‌کاری و . . . به فعالیّت می‌پرداخته‌اند و اغلب اینگونه کارها نیز اشتراکی جمعی بوده است، صاحب غنی‌ترین و بیشترین ادبیات فولکلوریک است. با مطالعه‌ی تنها بخشی ناچیز از اینگونه ادبیات که توسط این محقق عاشق و صاحب ذوق گرد‌آوری و تألیف یافته است، می‌توان گفت که اکثر سُرایندگان این مجموعه، دختران و پسران صاحب ذوق جوانی بوده‌اند که دلی در گرو عشق یاری داشته‌اند و با سرودن این ابیات و خواندن آن به صدای خوش و در حین کار، آن‌را به دیگران انتقال داده‌اند. علاوه بر این، همین مطالعه، نیز نشان می‌دهد که بخش قابل توجّهی از این آثار، تنها توسط دخترانی سروده شده است که با شجاعت و صراحتی خاص از عشق و شیدائی خود سخن گفته‌اند، پدیده‌ای که حتی در میان شاعران زن ادبیات فارسی کم‌نظیر بوده و اکثریت قریب به اتّفاق آن‌ها حرفهای عاشقانه خود را به صورت کلّی می‌گفته‌اند.
بهانه‌ی نگارش این مقّدمه و این مقاله، چاپ و انتشار کتاب «ترانه‌های عامیانه‌ی گیلکی»، گردآوری هادی غلام دوست، نویسنده‌ی شُمار بسیاری از مجموعه‌ی داستان‌های کوتاه و رمان به زبان‌های فارسی و گیلکی است. جدا از آن، از طرف ایشان تاکنون چندین مجموعه‌ی ارزشمند پژوهشی نیز در زمینه‌ی گردآوری داستانها و افسانه‌های اقوام افشار و گیلک چاپ و منتشر شده است که هر کدام از آن‌ها را باید به عنوان اسناد هویتی فرهنگی اقوام مزبور، برای همیشه حفظ و حراست، و بخصوص در کتابخانه‌های معتبر، برای استفاده‌ی محققین و پژوهشگران نسل‌های بعدی، نگهداری کرد.
کتاب اخیر، که با نگارگری زیبای پشت جلد به وسیله هنرمند ارزشمند استاد حسین شاه محمّدی به تصویر کشیده شده، توسّط هادی میرزا نژاد و شادی پیروزی، مدیران کوشای انتشارات فرهنگ ایلیا و با سفارش حوزه‌ی هنری گیلان، در 455 صفحه و با شمارگان دویست نسخه در سال 1401 چاپ و منتشر شده است.
گردآوردنده و پژوهشگر این مجموعه جالب، در پیش گفتار آن، آنچه را که لازم و کافی بود در باره‌ی علّت و ضرورت جمع آوری این ترانه‌های عامیانه و ویژگی‌های آن بر شمرده است و شاید همه‌ی گفتنی‌ها را در باره‌ی آن گفته باشد:« شکل و ساختار و نحوه‌ی فضا سازی ترانه‌ها برای ارائه موضوع در نوع خود جالب است. ترانه‌هایی که می‌خواهند اندوهی را بازگو کنند و یا از جدایی سخن به میان بیاورند با تصویرهای تیره و تار آغاز می شوند، مثل دیدن آب گل آلود و یا غروب کردن خورشید و نیز مشاهده کردن اندک بودن ستاره در آسمان و بر عکس، ترانه‌هایی که می‌خواهند از شادی و پیروزی خبر بدهند با روشنائی و طلوع خورشید و یا پُر بودن ستاره در آسمان آغاز می‌شوند و . . . »(ص19از پیش گفتار کتاب)
همانطوریکه اشاره رفت، هادی غلام دوست، علاوه بر چاپ و انتشار و ارائه آثار زیادی در زمینه داستان ، رمان و نیز قصّه‌های کودکان و نوجوانان، جمع‌آوری افسانه‌های افشار و گیلان و چندین مجموعه‌ی خواندنی داستان کوتاه و بلند نیز به زبان گیلکی نوشته و انتشار داده است که مجموعه داستان‌های کوتاه گیلکیِ «زرخال»، «دِلور»، «تشکه» و «ولگ» از جمله‌ی آنان است.
امّا آنچه را که باید درباره‌ی «ترانه‌های عامیانه‌ی گیلکی» این نویسنده و پژوهشگر خستگی ناپذیر گفت اینکه کتاب در بردارنده‌ی بیش از هفتصد ترانه‌ی فولکلور است که آن‌ها را به ترتیب حروف الفبا دسته بندی کرده و با آوا نوشت و ترجمه و توضیحات (در بخش حاشیه نویسی کتاب) آورده است.
یکی از نکات مهم در خلق و ایجاد ترانه‌های عامیانه‌ی مردم گیلان، اینکه در حین کار و زحمت بر روی زمین‌های کشاورزی سروده شده و با آواز فردی و گاه دسته جمعی خوانده می شد، و از آنجا که رکن اصلی کار در میان مردم گیلک، زنان و دختران جوان بوده‌اند، بطور قطع غالب سرایندگان بی‌نام و نشان این ترانه‌ها هم باید دختران عاشق و بالغی باشند که در باغات چای و شالیزاران مشغول کار بوده‌اند و با صراحت کم نظیر از شرح دلدادگی و شیدائی خود سخن گفته‌اند.
«بشو یارا بگو، حلوا نییم من
برای هر کسون شیدا نییم من
مو چون ماهم، گهی پیدا گهی گُم
همیشه پیش چشم پیدا نییم من» (شماره101ص77)
« بشو یارا بگو آئی یا نائی
تی سره بوخوری تی خاطرخوایی
مرا بورده درن با گوله دسّه
ایتا گوشه بنیش بوخور می‌غصّه» (شماره 108ص80)
و از این گونه ترانه‌ها در این مجموعه به فراوانی می‌توان بافت.
نکته‌ی دیگری که از مطالعه و بررسی ترانه‌های عامیانه جمع‌آوری شده در این کتاب می‌توان به آن دست یافت، این نیز هست که برخی ترانه‌ها در طی گردش زمان تا زمان و دهان به دهان، مطابق ذوق و سلیقه و نیاز راویان تازه به صورت‌های دیگری تغییر یافته و در خاطر جمعی حک و ثبت شده است که یکی از کارهای جالب غلام دوست آوردن اغلب این روایات مختلف و گوناگون در این مجموعه است.
از نکات دیگری که باید به آن توجّه داشت، استفاده مشترک گیلکان و فارسان از بسیاری لغات و کلمات و تعابیر و حتّی ضرب‌المثل‌هاست. این موضوع سبب ورود بسیاری از ترانه‌های عامیانه فارس‌ها به افواه و فرهنگ گیلکان شده که هادی غلام دوست در جمع‌آوری و تدوین این کتاب_ به سهو و یا به عمد_ بسیاری از آن‌ها را در این مجموعه اضافه کرده که اگر چه در برخی موارد به ورود آن ترانه‌ها اشاره کرده، امّا در برخی از موارد هم در مورد آن‌ها توضیحی نداده است. مانند این ترانه که بر وزن رباعی سروده شده:
«سنجاقک طلای سر کج هر جائی
ترک همه کن، اگر مرا می‌خواهی
ترک همه کردم و ترا می‌خواهم
او را به زبان، ترا به دل می‌خواهم» (شماره 336 ص199)
و یا این شعر که بر وزن دوبیتی است:
«سراپایت طلا باشد الهی
وجودت بی‌بلا باشد الهی
به غیر از من اگر همسر بگیری
عروسی‌ات عزا باشد الهی» (شماره 345ص204)
یکی از جاذبه‌ها و زیبائی‌های ترانه‌های عامیانه، جدای از نشانه‌های بروز شیفتگی و دلدادگی‌های پسران و دختران عاشق، نفرین و لعن و تمسخر عشاق نسبت به همدیگر است، زمانیکه از همدیگر قطع امید می‌کنند:
«سله کوله موجی، تو بی‌دوماغی
نودونَسَم تو خر بی یا اُلاغی
اگر خوانی بکونی بی‌بفایی
محتاج نؤن ببو بشو گدایی» (شماره338 ص200)
که در این دو بیتی زیبا هم موارد فوق را می‌توان دید. آنچه که آشکار است، از آنجا که بیوفائی معمولاً از طرف پسران است، سراینده‌ی اینگونه ترانه‌های لطیف و به غایت عاشقانه نیز باید قاعدهً دختران روستائی عاشق باشند.
«سیه زولف کوتای اَرا تو کؤ شی؟
تی سیاه زولف چره شانه نکشی؟
اگر خواهی مرا تو دس بکَشی
عزیز الله تره جوان بکوشی» (شماره 368ص215)
از موارد دیگری که باید درباره‌ی این مجموعه به آن توجّه داشت، استفاده‌ی چند اثر نقّاشی از استاد حسین شاه محمّدی کماچالی است که در زمینه‌ی مسابل بومی و محلّی و ابزار و آلات کشاورزی و خانه‌های روستایی که به تصویر در آورده، که کاربرد آن، قدیمی و به تاریخ پیوسته است و نیز عکس‌هایی از نمادها و نمودهای محلی که بنا به ضرورت اشاراتی در ترانه‌ها به توسّط پژوهشگر هادی غلام دوست تهیّه و در جای جای این کتاب آورده است. پدیده‌ای منحصر به فرد که کمتر در مجموعه‌هایی مشابه که تاکنون توسّط پژوهشگران دیگر تهیّه، چاپ و انتشار یافته بودند.
از ویژگی‌های دیگر این کتاب حاشیه‌نویسی برخی از ترانه‌ها در پایان کتاب است که از نظر هادی غلام دوست واجد ضرورت توضیحات اضافی بوده است که با نشانه‌ی ستاره، توجّه خواننده را به پایان کتاب و توضیحات ارائه شده محوّل و موکول می‌کند. چنانچه درباره‌ی این ترانه:
«انگشتر طلا را من به قوربون
دوره راه خاطر خواه را من به قوربون
دوره راه خاطرخواه بلور گردن
عاشیقی دیل بدأم نوتونم کندن»(شماره 68ص59)
توضیح زیر را می‌دهد:
دختر به انگشتر طلائی که هدیه محبوب است نگاه می‌کند و از دلتنگی خود می‌گوید:
«دلباخته‌ی کسی شده‌ام که نمی‌توانم از او دل بکنم.»(ص400)
از آنجا که گویندگان ترانه‌های این مجموعه متعلّق به اقصا نقاط گیلان شرق که دارای روستاها و مناطق بیشماری است بوده‌اند، گاهی مُهر و نشان روستای مورد نظر نیز چه مستقیم و چه غیر مستقیم بر پیشانی این ترانه‌های عامیانه خورده است. و از آنجا ما می‌توانیم بدانیم که گویندگان آن از اهالی روستاهایی مانند عطاکوه، بندبون، پینچاه، سطلسر، سرچشمه، رودبنه و . . . بوده‌اند، مانند این دو بیتی:
«عطا کوه بند بونای باغ بگیتم
محّله سرچشمه مو یار بگینم
محلّه سرچشمه چی تاسیونه
یته یاری بیتم چقدر جوونه» (شماره444ص255)
که تعلّق گوینده‌ی این ترانه‌ی لطیف را به بند بون و عطاکوه و نیز تعلّق دلداده‌اش را به روستای سرچشمه نشان می‌دهد.
گفتنی‌ها در باره‌ی این مجموعه‌ی خواندنی و ماندنی، باز هم بسیار است و در پایان برای هادی غلام دوست، که علاوه بر تدوین و تالیف و گرد‌آوری اینگونه مجموعه‌های پژوهشی و فرهنگی، در زمینه‌ی رمان و داستان‌های کوتاه و بلند، به زبان‌های فارسی و گیلکی، آثار زیادی را نوشته و چاپ و انتشار داده است، آرزوی موفقیّت بیشتری را دارم. لیالستان- ‌ 13/9/1401

پیش ازاین،،،،،

پیش از این گمان می کردم

درختی هستم

روییده بر کنار گذرگاهی

-نشانی آنانی که شاید روزی باز گردند

وخانه هایشان را جستجو کنند

اینک اما می دانم

خانه ای هستم

در انتهای کوچه ای بن بست

که هیچ رهگذری

هرگز از کنارم عبورنخواهد کرد

محسن بافکرلیالستانی

همراهانی برای تمام فصلها

همراهانی برای تمامی فصلها
--------------------------------
میبینیدکه باشما
چه کارهایی که نمی کنم؟

بابعضی ازشما گاهی
به احوالپرسی بیماری می روم
گاهی هم بامن
برای تسلیت دوستی می آیید
که عزیزی را ازدست داد
وسرانجام زمانی که چاره ای برایم نمی ماند
کمکم می کنیدتابرای همیشه
بانزدیکانم خداحافظی کنم
.................
واینگونه است که درتمامی فصلها
همراهانی هستید برایم
تا ازبیان حتی کوچک ترین عاطفه هایم
ناتوان نباشم

محسن بافکرلیالستانی

ازدفتر،خاطره ای ازیک سحرگاه بارانی،چاپ وانتشار،۱۳۹۴،فرهنگایلیا

ازحزین لاهیجی تابافکرلیالستانی......رضاعابد

از لاهیجی تا لیالستانی

شفیعی کدکنی (م سرشک) 22 ساله‌ بود و جوان، که یادادشت تاریخی خود را نیمه‌ی دوم سال 1340 در روزنامه‌ی خراسان با عنوان "سرقت ادبی استاد کاظم غواص! بیچاره حزین لاهیجی" منتشر کرد. چاپ این یادادشت گذشته از گرفتن مچ یک سارق ادبی به نام کاظم غواص که اشعار حزین لاهیجی را به نام خودش منتشر می‌کرد و بیرون کشیدن دیوان هزار صفحه‌ای حزین از غبارگرفتگی تاریخ، یک منفعت خاص و ویژه هم برای جماعت لاهیجانی اهل ادب و شور و شرر‌ داشت و آن هم سر زبان افتادن نام یک شاعر استخوان‌دار و بزرگ در جمع شاعران پسونددار نام "لاهیجی" بود و پز دادن جماعت اشاره رفته به نام حزین لاهیجی از سایه بر آمده و در هرم آفتاب بر نشسته که چند سر و گردن از دیگر همشهری‌های مطرح شده‌اش در وادی شعر و شاعری بالاتر می‌نمود. نکته‌ی ظریف هم آن‌که این بار حس می‌شد پسوند "لاهیجی" سخت برازنده‌‌ی قد و قامت این شاعر است. هر چند که حزین بیشتر ایام عمر و حضورش در وادی ادب و معارف را در هند و بلاد دیگر گذرانده بود؛ اما خصوصیات طبیعت‌گرایانه‌ی شعر او در همراهی با نازک‌طبعی و در استفاده کردن از آرایه‌های بدیع ادبی و تن دادن به صور خیال یکه با جنبه‌های اغراق‌بخشی پدیده‌ها به گونه‌ای بود که حزین را برای طبع لطیف لاهیجانی‌ها دوست داشتنی‌تر می‌کرد. مخلص کلام این‌که با اقدام شفیعی کدکنی نام حزین لاهیجی در کنار اسامی بزرگانی چون عبدالرزاق فیاض لاهیجی و اسیری لاهیجی و چند شاعر دیگر که از دیر باز با پسوند "لاهیجی" دلربایی می‌کردند، قرار گرفته و به خلوت اهل بخیه و ادب شهر راه باز کرده بود و از این رهگذر شعر حزین که با سبک هندی جمع‌خوردگی داشت حلاوت خاصی را به ذهن و زبان اهالی خوش‌ذوق لاهیجانی‌ دنبال شعر و شاعری می‌‌‌داد و به آن‌ها نیش می‌زد تا نوشی به کام ریزند. این شهد شعری بالاخص وقت "صحرا مجی" بسامد بالایی داشت. این قدم زدن در صحرا از محل باغ ملی شهر شروع می‌شد و از کناره‌ی استخر عبور می‌کرد و می‌رسید تا دامنه‌ی شیطان کوه.
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد / در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله / در خون نشسته باشیم چون باد رفته باشد
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد / شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
...
از منظری دیگر همین شعرِ مطرح حزین با واژه‌ها و ترکیبات "اسیر"، " در خون نشسته"، "صدای تیشه"، "تیغ حسرت"، "بر باد رفته" و ... کار خود را به نیکوترین وجه انجام داده‌ و آن داغ یکه و فردی نهان در شعر را جمع می‌زند به مصیبت‌های قومی برآمده و در یک وحدت ارگانیک شعری خود را بر دایره می‌ریزد تا برای جماعت چکش‌خورده‌ی تاریخی شهر لاهیجان معنامندی خود را عریان ساخته و آن‌ها را ببرد تا دور دستان و برساند به نیاکان‌شان که مزدکیان آواره و گریخته از عدل نوشیروان؟! بودند و باز با یک جمع و تفریق زبیایی‌شناسانه در عبور از حد واسط‌هایی چون قیام غریب‌شاه گیلانی و مبارزات خان احمد‌خان و ... بیاورد تا به نزدیکترها و پیوند بزند به زندگی سیاسی و مرگ دکتر حشمت جنگلی و مجاهدان مشروطیت.
انگار با همین ورز دادن‌های طبایع و پروردن ذهن و زبان و وسعت بخشیدن به تخیل و بودن با شعر و شاعران بود که "صحرا مجی" در بین لاهیجانی‌ها به رسم و رسوم بدل شده بود و جماعت در ساعاتی از عصر خود را در دامن صحرا و دشت و بعد تالاب و کوه و جنگل رها می‌کردند و هر کدام یک "لاهیجی" می‌شدند برای پرورش طبع خود.
از منظر ثبت این عادت مرسوم به "صحرا مجی" ... می‌توان طبع موزون و مقفی شاعری به نام کیومرث سپهر را کاوید که از قضا او هم شیفته‌ی آن پسوند جادویی "لاهیجی" به دنبال نام خود بود. این شاعر لاهیجانی دهه‌ی سی و چهل در نظر بازی با حافظ، بیتی مشاطه‌گرایانه دارد که در آن بیت به تاسی از لسان‌الغیب حافظ دوخت و دوز موردی خود را در شعر و شاعری به انجام می‌رساند و با نظر دوختن به آن "بود"ی که نابغه‌ی شعر و شاعری جهان تبدیل به "شد" در بیت معروف خواجه کرمانی "بر سر تربت ما چون گذری همت خواه ..." می‌کند، درس توامان تضمین و قاپیدن را یکجا فرا می‌گیرد و با دستمایه قرار دادن بیت حافظ شیرازی: "آب رکنی و این باد خوش نسیم / عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است" به این بیت لاهیجانی شده می‌رسد:
صحرا و کوه و میرشهید و استخر آب / عیبش مزن که خال لب هفت کشور است
حضور چهار مکان طبیعی و تاریخی در این بیت که به زعم شاعر مبرا از هر گونه عیب هستند ما را به آن هدف سرایش با ارجاعات بیرونی نزدیک می‌کند و این‌که اماکن اشاره رفته چقدر بین اهالی شهر مطلوب و موجه بودند تا ثبت بیرونی و "امر واقعی" به جای "امرممکن" و رجعت به درون در کار شاعر برجسته شده و سر انجام بگیرد. البته پیش‌تر از او این نیما بود که در همان دوران سکونت خودش در لاهیجان شرح مفصلی از طبیعت بکر و رویایی شهر و اخلاقیات مردم ناحیه در نامه‌های خود به دست داده بود. او در یکی از نامه‌ها اشاره‌ای به آن عادت شکل گرفته در میان مردم داشت و این‌که این قدم زدن‌های عصر برای مردم شهر مبدل به یک نوع فریضه شده است. او نوشته بود که در بیشتر ایام سال به وقت عصر اهالی شهر با تشکیل دسته‌جات چند نفره در صحرا قدم می‌زنند و به سمت جنگل پیش می‌روند تا از کناره‌های استخر (تالاب) خود را به دامنه‌ی کوه برسانند و بعد دوباره همان مسیر رفت را با همان ترکیب دسته‌جات برمی‌گردند.
این بیان نیما یوشیج پدر شعر مدرن ایران که حکایت از غور و دقت در زندگی مردم لاهیجان و آن دوره دارد و در نامه‌های او به سال 1308 آمده است، یک جنبه‌ی راهبردی برای چندین و چند شاعر لاهیجانی "پسین" در موقعیت "پسر" فراهم آورده است تا بعدها به تعبیر هارولد بلوم منتقد و روانشناس بزرگ آمریکایی با مقوله "بد خوانی" سرایش خود را انجام دهند و در "اضطراب تاثیر" از جانب شاعر "پیشین" در مقام "پدر" قرار گیرند و آن طبیعت موجود و منش اجتماعی مردمان را دست نمایه‌ی شعرهای خود قرار داده و با ارجاعات شعری و دقایق مربوط به صحرا، کوه ، استخر و ... شاعرانگی خود را پیش ببرند.
زنده یاد علیرضا کریم لاهیجی که جنبه‌ی غنایی شعر او نسبت به دیگر شاعران لاهیجانی چربش بیشتری دارد بهره‌ی زیادی را از این فضای موجود برده است. او در پاره‌ای از شعرهای خود از گردش‌های عصر در صحرا و دامنه‌یی کوه سخن می‌گوید و با صورت اجتماعی دادن به شعرها، یاد و خاطراتی را برجسته می‌سازد که از "غیاب" بر می‌خیزد. نیما یوشیج معلم در مقام شاعر از پسند خودش هم که قدم زدن در کنار آب‌بندان (استخر) و تپه (شیطان کوه) است و از طی طریق خود از سمت کوه و جنگل به محله‌ی "شیخانه ور" که در روایتی مقبره‌ی شیخ زاهد گیلانی را در خود دارد در نامه‌ای که به رسام ارژنگی نوشته سخن به میان می‌آورد. این شیخانه ور را داشته باشیم و به سکونت‌گاه و خانه‌ی مستاجری نیما بپردازیم. نیمای همیشه مقروض زمانی که در محله‌ی خمی کلایه (خمیرکلایه) ساکن بوده است نامه‌ای هم برای مواجبی گرفتن به مادرش نوشته بود و التماس دعا داشت که در ردگیری متوجه می‌شویم که آن خانه‌ تعلق به یکی از متمولین شهری داشته است و با طنز نیما در "نامه‌ها" می‌یابیم که بر سر در خانه "انا الموجود ما طلبی به جدت" نوشته شده بود که معنای آن را هم نیما با طنازی به دست می‌دهد یعنی "من موجود هستم به طلب مرا پس پیدا می‌کنی مرا". اکنون پس از گذشت نه دهه هم می‌توان از همان کوچه‌ی محل سکونت نیما به محله‌ی مجاور آن رسید که محله غریب آباد لاهیجان است و به قیام غریب شاه گیلانی نسب می‌برد و در این محله‌ی اخیر است که قریب به دو دهه بعد شاعری به نام محمد امینی (م. راما) متولد می‌شود که او هم در اوایل کار شاعری خود سخت علاقمند به همان پسوند "لاهیجی" می‌شود و گویی برای او گریز از جادوی پسوند مشکل می‌نمود و این را از امضاهای او می‌توان دریافت. البته نیما هم به این پسوند سنجاق شده به شاعران لاهیجانی که بخشی از حیات شاعرانه شهر را بر می‌سازد، اشاره‌ دارد. او در یکی از نامه‌هایش به میرزا محمود محوی از شعرای بابل (بار فروش) مطرح می‌کند که اخیرا دفتری به دست او رسیده است از فردی که صاحب آن جُنگ یا دفتر است و آن فرد "سید احمد لاهیجی" نام دارد. نیما مرتبت او را در مقام شاعری بسیار کمتر از فیاض لاهیجی بر می‌شمارد و ...
اگر در شعرهای محمد امینی طبیعت لاهیجان و مظاهر آن کوه و صحرا و ... با پیله‌ی ابریشم و طعم برنج و چای گره می‌خورد و درد و آلام زحمتکشان بر دایره ریخته می‌شود تا شعرش را ورد زبان عام و خاص کند و محمد امینی لاهیجی را به عنوان شاعرــ مبارز بر ارج ‌‌نشاند، در همان سال‌ها آنسوتر و رو به شرق محله‌ی غریب آباد و پشت درب شمالی گمرکات چای لاهیجان یک دبیر ریاضی شاعر پیشه با موی پرپشت فر و صورتی سیاه چرده روی مهتابی مشرف به خیابان خانه‌ی استیجاری خود روی صندلی لهستانی دور میز چوبی می‌نشست و با پیپی بر گوشه‌ی لب سگ خود را نوازش می‌کرد و با این افه‌های منحصر به فردش جماعت در حال گذر از معبر را شیفته‌ی خود می‌کرد. گذشته از چند فرد و دبیر که رفیق گرمابه و گلستان این شاعر بودند و غالبا دور همان میز چوبی بر صندلی‌های لهستانی برای گپ و گفت روشنفکرمابانه و بی‌اعتنا به حوادث سیاسی و سرنوشت‌ساز می‌نشستند، تعدادی دانش‌آموز هم جذب او (بیژن نجدی) شده بودند که از مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به راحا محمد سینا (احمد میراحسان) اشاره داشت. چند تای دیگر که نگارنده‌ی متن هم در بین‌شان حضور داشت هیچ‌‌کدام به موقعیت میراحسان در آن‌ سال‌ها نرسیدند. بیژن نجدی به سبب اینکه متولد خاش و از والدین رشتی بود هیچ‌گاه پسوند لاهیجی را برای خود میزان نکرد و همچنان پسر سروان نجدی از افسران قیام خراسان ماند؛ اما چنان با طبیعت لاهیجان اخت شد و تحث تاثیر شعرهای هوشنگ بادیه نشین شاعر گیلانی و محمد امینی لاهیجی شعرهایش را با همان کوه و صحرا و استخر پیوند زد که برای کمتر کسی در لاهیجانی بودن او جای تردید باقی گذاشت و دست آخر هم خودش را به شیخانه ور رساند و در گورستان نزدیک به بقعه‌ی منسوب به شیخ زاهد آرام گرفت. همان شیخانه ور که نیما از کنار استخر تا آنجا قدم می‌زد و "لاهیجی"ها را بر می‌شمرد. همان شیخانه ور که در دامنه‌ی کوه قرار دارد و یک محله هم در مجاورتش دارد که لیالستان می‌نامند که این محله‌ی لیالستان درست در دشت روبروی شیخانه ور بر سر جاده لاهیجان به لنگرود واقع شده است و با مرغوبیت محصول چای خودش را به لاهیجان پیوند می‌زند و همین محله است که با یک طبیعت بی‌نظیر شاعر مورد بحث این متن را در دامان خود پرورانده است. محسن بافکر لیالستانی فرزند لیالستان بر خلاف شاعران پیشین به دنبال پسوند لاهیجی نرفت و همه چیز را در "لیالستانی" بودن ریخت تا خود را از این طریق در داخل "لاهیجی" معنا کند. با محسن بافکر دو شاعر دیگر هم در کنار او، خودشان را عرضه کردند که این سه نفر در دوران قبل از انقلاب به سه تفنگدار شناخته می‌شدند. یکی‌شان علی صبوری که از کوچک ده محله‌ی مجاور لیالستان بود و همان وسوسه‌ی پسوند لاهیجی را داشت و دیگری حسین وثوقی که از رودبنه لاهیجان آمده بود و پسوند رودبنه به دنبال اسمش آمد. این سه نفر شعر گفتن به زبان فارسی و معیار را هم‌زمان با گیلکی‌سرایی شروع کردند و در این مسیر به محمد امینی و علیرضا کریم تاسی کردند. روزنامه‌ی محلی پیام ملی به مدیریت غمگسار در آن‌زمان پذیرای شعر شاعران جوان بود و برنامه‌ی گیلکی رادیو گیلان هم به آنها کمک کرد و در خواندن شعرهاشان، بالاخص برای وثوقی سنگ تمام گذاشت؛ اما یک موهبت دیگر برای محسن بافکر وجود داشت و آن حضور یک مدیر دبیرستان اهل فضل و ادب و سیاست بود. کنارسری (نوری کیافر) مدیر مدرسه‌ی ایرانشهر به همان‌گونه که با محمد امینی بنای رفاقت و دوستی را گذاشت در مورد بافکر هم کوتاهی نکرد و برای او منشای خیر شد. حضور محسن بافکر در دانشگاه فردوسی مشهد هم برای او برکات داشت و در همان جا بود که با رضا افضلی شاعر مشهدی آشنا و از طریق او پایش به محافل ادبی باز شد و پاتوق کافه (قهوه‌خانه) داش آقا و جلسات شعرخوانی چهارشنبه‌ها به محسن جوان مدد رساند. محسن بافکر در حین تحصیل در رشته‌ی تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد به سیاست هم پیچید و شرح ملاقات خود در زندان با محمد امینی را در جاهایی به دست داده است که آن خاطرات پر از شیفتگی او به محمد است. او به محمد امینی از دو جنبه توجه دارد، یکی شعر و شاعری او که به مذاق محسن خوش می‌نشست و دیگری سیاست‌ورزی محمد و آبشخور فکری او که برای محسن جاذبه داشت. بیهوده نیست که محسن برای اولین کتاب خود که بعد از انقلاب در سال 1358 منتشر می‌کند عنوان "در متن پر تحرک تاریخ" را برمی‌گزیند که یک شریان سرخ شعرهای کتاب را به هم پیوند می‌دهد و دفتر شعر پر از ارجاعات بیرونی است و سخت وفادار به اجتماع و سیاست. محسن بافکر لیالستانی به سبب سکونت در محله‌ای که سر جاده‌ی لاهیجان به لنگرود قرار داشت با اهالی شعر و ادب لنگرود هم رفاقت داشت؛ اما حضور او در بین لاهیجانی‌ها مشهود‌تر بود. ما که از اهالی شور و شرر بودیم در روزهای منتهی به انقلاب یک پاتوق داشتیم که کتابفروشی ملی لاهیجان بود و در مرکز شهر و ضلع شمالی فلکه‌ی اصلی قرار داشت. رفاقت من با محسن از همان روزها شکل گرفت و حضور یک دوست علاقمند به شعر به نام عزیز نصیری که بچه محل محسن بود و ناخنکی هم به سرودن می‌زد پای من را به لیالستان باز کرد و قهوه‌خانه‌های لیالستان میعادگاه ما شد. شعر خوانی محسن برای ما در آن دوران جاذبه‌ی زیادی داشت و این رفاقت با محسن بعد از انقلاب هم کش آمد و با محسن قدم زدن‌های دور استخر و دامنه‌ی شیطان کوه به قول قدیمی‌ترها "صحرا مجی" می‌کردیم و این رفاقت ما زمانی بیشتر اوج گرفت که هر دو در یک مدرسه شروع به تدریس کردیم و در روزهایی تا رسیدن به مدرسه که در ناصر کیا ده نزدیک چمخاله قرار داشت در مینی بوس با هم اختلاط می‌کردیم و حرف شعر بین ما بود و سیاست. باز در همان دوران بود که با حیدر مهرانی، محسن بافکر، فرهاد فلاح، هادی غلام دوست و ... جلسات ادبی تشکیل دادیم که وابستگی خاص خود را داشت و این جلسات هفتگی ما مدتی برقرار بود تا بعدها که "طبل توفان از نوا" افتاد و این جلسه‌ها هم برچیده شد و هر کدام به جانبی تارانده شدیم که در کنار هزاران درد بی‌درمان، غم نان هم در پی دور ماندن از تدریس اضافه شد به مشکلات و به تعبیری نان سواره و ما پیاده. من در کرج می‌پلکیدم و می‌شنیدم که محسن هم دور مانده از کلاس درس با زنبورها و تولید عسل سر می‌کند و این زمانی بود که خودم هم سنگ سیزیف را در کوله و بر پشت حمل می‌کردم و پیش می‌رفتم. زمان با شتاب از ما می‌گذشت و گذشت تا رسیدیم به دهه‌ی هفتاد که علی صدیقی نقش قلم را روی ریل انداخته بود و مطالبی از محسن و من هم در آن چاپ می‌شد. همان موقع بود که علیرضا پنجه‌ای یک مجموعه از شعر و شاعران گیلان در آورد و قصدش این بود که آن را آینه‌ی شعر گیلان کند که به مذاق خیلی‌ها کامل نیامد و من به توصیه‌ی پاره‌ای از دوستان من‌جمله مهرداد فلاح یک متن انتقادی بر این کتاب نوشتم و در نقش قلم علی صدیقی رفیق سفر کرده با عنوان "در این آینه شکسته" به چاپ رساندم و ضمن نشان دادن کاستی‌های کتاب به از قلم افتاده‌کنندگان زیادی اشاره کردم که دو نفر از لاهیجانی‌های مورد نظر من م راحا سینا و محسن بافکر هم در لیست بودند. آن مطلب من علیرضا پنجه‌ای را آزرده ساخت و کار ما به مجادله‌ی قلمی کشیده شد که دخالت پاره‌ای از دوستان شاعر را در بر داشت و کاظم سادات اشکوری در دفاع از متن من مطلب مفصل‌تری نوشت و ... همه‌ی این اتفاقات در زمانی بود که من کمتر به شمال می‌آمدم و بین من و محسن هیچ دیداری نبود و تنها از طریق پاره‌ای از دوستان و همشهریان و اقوام از حال و روز هم اطلاع داشتیم و دنیای ارتباطات هم به گونه‌ای نبود که بتوانیم با هم ارتباط ویژه‌ای داشته باشیم. اما آن متن را گویا محسن در همان روزها خوانده و تصادفا خواهرم را در لاهیجان دیده بود و ضمن جویا شدن از حال و احوال من، قدردانی هم انجام داده بود. زمان که بیشتر گذشت به دهه‌های بعدی رسیدیم و پای من بیشتر به لاهیجان باز شد و در جلسات متعدد ادبی شرکت کردم و سخن گفتم و دیدار با محسن بافکر لیالستانی هم بیشتر صورت گرفت. در یکی از همان دیدارها به سال 98 بود که با هم کوچه پس کوچه‌های قدیمی لاهیجان را در پیمودیم و از کوچه‌های آشتی‌کنان گذشتیم و به محله گابنه رسیدیم و به دیوار بلند و سفید مسجد اکبریه چشم دوختیم و یک عکس یادگاری هم در صحن شکوهمند مسجد گرفتیم و بعد از کنار حمام گلشن و مسجد چهارپادشاهان عبور کردیم و خود را به سمت پارک شهر (باغ ملی) کشانده و "صحرا مجی" کردیم تا شیطان کوه، به سان همه‌ی آن لاهیجانی‌های صد سال اخیر که باور به "لاهیجی"‌های شعر داشتند و محسن بافکر با شعرهای ناب خود به آن جریان پسوند شناسنامه‌ای خود یعنی "لیالستانی" را کوک زد. یادم نرفته بنویسم که همان روز محسن بافکر این شعر را برای من زیر نم نم باران خواند.
همین که گفتی باران
در آسمانی که زیر آن دراز کشیده‌ای
خیس می‌شوی به ناگهان
کافی‌ست که به اطراف نگاه کنی
تا ببینی
دشت‌ها چگونه سبز می‌شوند
گل‌ها می‌رویند
نیزا‌ها با نسیم ملایمی می‌رقصند
حالا خیال کن که نوشتی خورشید
از دشت‌هایی که سبز شده بود
اینک ساقه‌های گندم است که در مقابل دیدگاهت می‌رقصند
و کشتکارانی که از لای انگشتانت
بیرون می‌جهند
و بر شعرت می‌نشینند

"رضا عابد"