چندشعرگیلکی

تازه‌ها شعر

محسن بافکر لیالستانی ؛ چند شعر به گویش شرق گیلان

17/10/1400 Asad

محسن بافکر لیالستانی ؛

چند شعر به گویش شرق گیلان :

یک

پیران بَکَنده دارون
جادَه ان کنار
صف ایسان
بهار رفا

“عریان‌ترین درختان
در دو سوی جاده،
به صف ایستاده‌اند
در انتظار بهار ”

دو
می زموسون شوئونه
انبَسا کُنًم
تی شیرین گبون امره
تا بهار افتو روزون

” شب‌های زمستانم را
غلظت می‌دهم و غنا می‌بخشم
با حرف‌های شیرینت
تا روزهای آفتابی بهار ”

سه

وارون، بوشورده
راشی ودشته چرک و غباره
هیطو که اَرسو
می دل و می تاسیونی

” باران، شست.
چرک و غبار و دشت و راه و صحرا را
چنآن‌که اشک
دل و دلتنگی‌ام را

چهار

بی نوم و نشون، شهر موسونم
تی نوم َ امره
مردومَ زبون دَکَتَم

“مانند شهر بی نام و نشانم
که با نام تو
بر سر زبان مردم افتادم”

به نقل از «آوای تبیعید» شماره ۲۱

facebook

م.موید

م.موید
-------

دیروزه روزی بود که به دیدارم.مویدرفتم .درهمان خانه ی پدری اش که سالها بعدازمرگش خودرا متعهدبه روشن داشتن آن خانه ی روحانی وخاطره انگیز کرده است .با یک تلفن مهرآمیزش وبرای کاری غیرازمقوله ی شعرو....اما وقتی که به دیدارشاعربزرگی چون اومیروی نه گزیری ونه گریزی است که شنونده ی برخی ازنظریات جالب ایشان درباره ی شعرباشی وچنین بودکه م.موید ازچگونگی تحول زبان شعری اش درسالهای اخیرسخن گفت .ازاینکه زبان شعری امروزش دیگرازآن همه تعقید وپیچیدگی دیروزی عاری شده وخواننده را ازسعی بسیلردررمزگشایی کلمات وترکیباتش بی نیاز میکند و.......
این گفت وشنود ساعتی به طول انجامید وسرانجام مصداق این گفته هارا با خواندن شعرزیبایی ازمجموعه ی (زیردرخت آفتاب)چاپ 91 ازانتشارات فصل پنجم به پایان برد

محسن بافکرلیالستانی
نهم خرداد۱۳۹۲

هم آوازتوام درخاموشی
---------------------------

پای هیچکس به ماه سرخ پوستان نخواهدرسید
آن ماه دورازدسترس پلنگ را
پرت کرد ازکوه
ومجنون را مجنون نامید
وگرنه نام او مجنون نبود
ونمی توانست نیمه شبان
ازگداررودمشتعل بگذرد
همان ماه که به تاب آن مهتاب
میگویند
ومی توان درآن باچشم رویا
نرگس ایرانی را دید
وبا گوش رویا برآمدپگاه را شنید
پای هیچکس به ماهی که مادرم بااوسخن میگفت
نخواهدرسید
همان شکوفه ی خداوند -اللاتی تی
مجنون درزمستان همیشگی خویش
به پرتو ماه دل می سپرد
وهشتادبارمی گفت :لیلی لیلی
وگرم میشد
وهنگامی ماه نبود
با انگشت اشاره اش به مشق نام لیلی میرفت
وروی شن زارسرخ وش داغ
می نوشت القمر
وازتشنگی میسوخت
م.موید
89 -لاهیجان

نقل ازفیس بوک ،ده سال قبل