آیینگیهای تراوشگر
در آفرینههای "محسن بافکر لیالستانی"
شاعرِ دیدهورِ گیلانی(لاهیجانی)
شاعرمنتقد: محسن آریاپاد
پهنهی فرهنگپرورِ گیلانِ جاوید، گهوارهی بزرگانِ دانش و بینش، بهویژه شاعران و ادیبان و ادبپژوهان و انواعِ هنرمندان اندیشمندِ گیلانی است و در آسمان پرستارهی رنگمندش، شاعر محسن بافکر لیالستانی، با تلاشهای شایستهی فرهنگیِ خود، باشندگیاش را در جایگاهی چشمگیر رقم زده و از سال ۱۳۵۸ خورشیدی، تا سال جاری(۱۴۰۱)، مشتمل بر نُه(۹) مجموعهشعرِ چاپشدهی ( آزادِ نیمایی، سپید، غزل فارسی، و یک مجموعهشعر گیلکی)، با عنوانهای زیر تدوین و منتشر نموده است:
۱- در متن پرتحرک تاریخ (شعرهای نیمایی)، ۱۳۵۸
۲- فوارهای به ارتفاع سالیانی که زیستم (شعرهای سپید)، ۱۳۸۰
۳- شعرهای نوشتهنشده (شعرهای سپید)، نشر فرهنگ ایلیا، ۱۳۸۸
۴- اقلیم هوشیاری ما (غزل فارسی)، نشر فرهنگ حرف نو، ۱۳۹۰
۵- شقایق بر درختِ انار (غزل فارسی)، نشر فرهنگ ایلیا، ۱۳۹۴
۶- خاطرهای از یک سحرگاه بارانی (شعرهای سپید)، نشر فرهنگ ایلیا، ۱۳۹۴
۷- نان و ریحان (شعرهای نیمایی)، نشر آوای غزل، ۱۳۹۹
۸- بید مشکونِ شاخان (شاخههای بید مشکها)، مشتمل بر غزلها و دوبیتیها و کوتاهشعرهای گیلکی، نشر آوای غزل، ۱۳۹۹
۹- میخواستم برای تو آیینگی کنم (غزل فارسی)، نشر فرهنگ ایلیا، ۱۴۰۱
آفرینههای شاعر یادشده، به گواهیِ محتوای متنهای مربوط، گویای این ویژگی است که سرایندهی آنها، بر ماهیتِ پدیدهی ناایستای شعر، اشراف دارد و امواجِ کششمندِ مخاطبپذیری را میشناسد و به انگیزهی دارا بودنِ بینشهای شناختشناسانهی عناصرِ شعر، بر انواعِ اذهانِ پذیرنده، در دو زبان فارسی و گیلکی، با قالبهای کلاسیک و نوین، سرودههای حسانگیز میآفریند و آثارش را در ریسههای نثر و نظم ِ روایی و گزارهمحور، رها نمیکند که سطور، یا ابیات، در حجم ِ زیادهگوییهای صفحهپرکن و دفعکننده و بیحاشیه، هستی بیابند.
از ۹ عنوان مجموعه شعرهای چاپشدهی بافکر لیالستانی، تنها یک مجموعه به زبان مادریاش، (گیلکیِ شرق گیلانی، ویژهی گویشِ لاهیجانی)، با عنوانِ ( بیدِ مشکونِ شاخان) ،به چاپ رسیده که تاثیرگذاری و پذیرندگیِ ویژهی خود را دارد.
شعرهای گیلکیِ این کتاب، با ساختارِ آراسته به نشانهها و آرایههای تمثیلیِ تجربهگراییِ پراگماتیسمی که به صورت کوتاه، میتوان این شیوه را هنرِ بهرهور دانست، تکوین و تدوین شدهاند که به نوعی رساناگریِ عملگرایانهیِ ناشی از بینشِ مکتسبهی اجتماعیِ شاعر است که در برابر عقلگراییِ فلسفیِ ناشی از دانش، و عکسالعملِ اندیشهمحوریِ محض، قرار دارد.
پنج بیت از غزلِ هفتبیتی، به نمونه، از کتاب یادشده، در پی، درج میشود:
تی وَرجاَ پر کشِناَ بوم مو، اگر که بال و پری داشتم
فداَ نابوم تی قدمگا سر، اگر کی تاج و سری داشتم
می دور و بر جماَ بونابون، همش می یاد گودن زاکون
اگر مونم می رچورا سر، درختِ پر ثمری داشتم
سیاهی اَمره' نبونابوم، اسیر و دربهدر و گمراه
می آسمونِ مِئن اگر مو، ستاره یا قمری داشتم
لگد نخوردنابو هرگی، می سبزهزار و فتاشتهباغ
اگر کی همتاجی، داس و نوشونی و چپری داشتم
نوشونابو می نوشون و نوم، تی یاد و خاطراجی، یکدم
اگر می دس نبوبی خالی، ای دونیا مئن، هنری داشتم
برگردان:
اگر بال و پری داشتم، به سوی تو پرواز میکردم
اگر تاج و مقامی داشتم، به زیرِ پایت میانداختم
دوستان و رفقا همیشه یادم میکردند و در کنارم جمع میشدند-
چنانچه منهم در پیرامونِ خود باغ و درختِ پرثمری داشتم
در سیاهی و تیرگی، اسیر و دربهدر و گمراه نمیشدم-
اگر که در میان آسمانام ستاره یا ماهی داشتم
باغ آباد و سبزهزارم هرگز لگدکوبِ دیگران نمیشد-
اگر که از روی همت، داس و نشانی و چپری داشتم
نام و نشانِ من، یک لحظه هم از خاطرت نمیرفت-
اگر که دستام خالی نبود و منهم در این دنیا، هنری داشتم.
با توجه به ظرایفِ برساختِ متنِ شعرِ مندرج، به درستی نمایان است که شیوهی رساناگریِ حسیاتِ شاعر به مخاطب، برخوردار از انتقال مفیدِ تجربهگرایانهی پراگماتیسمیِ اوست که در پوششِ دلنشین و حسنوازِ متن، به مخاطب منتقل و از دریچهی هرمنوتیک، در ماول هم، تاثیرِ میگذارد.
در بخشِ دو بیتیهای گیلکیِ این کتاب، نمونههای قابل تامل و تدبری، نشر یافته، که پردازشآفرینیِ ویژهی خود را داراست:
می اَمره' چایباغِ سر هَنی تو؟
می یاور در بیجارکاری بَنی تو؟
هیطو میوَر ایسَنی، لاکو، یا که-
مَه تنها اِئره نینی و شنی تو؟
این چهارپارهی بهظاهرساده، چهار انگیزهی پایهمند را در متنِ خود پرورانده است:
۱- کلانانگیزهی عشق که در پوشش ِ پنهانِ بیتهای چهارپاره باشندگیِ محسوس دارد
۲- انگیزهی تشویش ِ شیرینِ و درگیرکنندهی عاشق(راوی)، در بستر آیندهنگریِ معیشتی
۳- انگیزهی زادبومگرایی و حس و حال دلبستگی به طبیعت و اکوسیستم گیلان
۴- انگیزهی تصور تنهایی و غربتِ بییاوری و اضطراب ِ راوی، با احتمالِ شکانگارانه مبنی بر اینکه معشوق ترکاش کند.
بخشِ پایانیِ کتاب، در بردارندهی کوتاهشعرهای معنامند است.
یک نمونه که با اندک واژگان و فرازهای فرارَوندهی تاویلی، در ساختار، به ترکیب نشسته است، در پی، نگاشته میشود:
پیرانبکنده دارون
جاده'نِ کنار
صف ایسان
بهارِ رافا...
درختانِ بیپیراهن/ در کنارهی جادهها/ به صف ایستادهاند-/ در انتظار بهار....
کوتاهشعری است که در کمال زایشگری با نگرشِ آموزههای پدیدارشناسی، معنازاییهای گسترده دارد و دامنهی تصورات را به نشانههای تودرتوی "پییرسی" میکشاند.
بنمایهی این شعرِ کوتاه، در رسای هستهی خود، نشانگرِ کاستیهای ژرفِ اجتماعی، مانند تنگدستی و بهجانآمدگیِ پدیدههای آسیبپذیر است و (درختان)، میانجیِ نمادینی هستند که در صف نوبت ایستاده و منتظرِ رهآوردهای جانبخشِ بهارند.
شعر، در کمال باریکبینی و فراز و فرودنگریِ شاعر، اندامواره شده است
در مورد ابتلای فقر و بیچیزی و آفتِ بیانگیزگیِ پدیدهها، میتوان چندجانبهگرایانه، نگرش نمود بهویژه در مورد مبتلایانی که عنصر پایدارندهی حیاتِ آنها در جیرهبندی، به مرحلهی (در صف ایستادن) و (به انتظار نوبت ماندن) در درازنای حسرت، به تمکین کشیده میشوند و روندگانی را میبینند که بیاعتنا در جادهی بیدستانداز در راستای رسیدن به مقصد، به سرعت، زمانپیمایی میکنند
شعر، در چهارچوب (۹) واژه، دروازههای فرانگری و سفیدخوانیِ تصویرها و تصورات را میگشاید و به امرِ (تخییل)، در بهرهبرداریِ سرشار از بازدهیِ دریافت ِ معانی، ایفای وظیفهی شایان نموده و با محرکههای زیرمتنیِ پندارآفرین و تمرکزنگر، جهشهای اندیشهورزانه را تداعی میکند.
بافکر در حوزهی سرودههای فارسی (نیمایی و سپید و غزل) هم کتابهای سازگار با بینشهای ورزآمده، منتشر نموده که برگزینی از کتاب
(خاطرهای از یک سحرگاه بارانی)، که با زبانِ (تصویری- هنریِ ) شاعر قوام یافته است، پینما میشود:
در سپیدهدمی که بهنظر میرسید
همهچیز بهخوبی آغاز شده باشد
جسمام را باقی گذاشت-
هیولایی که ناگهان از رویم عبور کرد
روحام را اما
-آغشته به قطرههایی از خونام-
به دورترین افقها بُرد
تنها دقایق بعد
دستهایشان را از باقیِ غبار و خاطرهام تکانیدند-
آنهایی که بدرقهام کرده بودند
و شامگاه-
دیگر چیزی نماند که با آن نامیده شوم
شاعر، با متن کششمندِ این شعرِ لایهپوش، به زیبایی، هنرِ زیباییشناسانهسرودن را نشان داد و با زبان و ساختار غیرتعلیمی و غیرحلقوی، رقصی از واژگان را آفرید که انداموارگیاش، عنوانِ (سحرِ حلال) را بر آفرینهاش مسجل نمود و شعریتِ متن را مصداق داد و در کمال مهارت، هم به نقشِ آموزهبخشی و هم به حلقههای هرمسی، فرصتِ بروز بخشید و نشانگر اینست که شاعر، توانهای چندگونهی ژرفاندیشیهایش را، در رسای شعر به مخاطب و ماول، پیشکش نموده نه دلنوشتههای انشاءمحور را.
شاعر، در سال ۱۳۹۹، از طریق انتشارات (آوای غزلِ ) لنگرود، کتابی با عنوانِ (نان و ریحان)، با محتوای شماری از شعرهایش که در پای هرکدام، تاریخِ سرایش، آذینِ متن است، منتشر نمود و
در ص ۳۰، شعری با نام (تاراج) که شناسهی (دیماه ۱۳۵۱- مشهد) را در به شناسه دارد، در پی، نگریسته میشود:
پنداشتم ز تیرهی تاتاری
وقتی که خشمناک
سرهای بیگناهِ حشَم را-
روبروی خویش نهادی، تا
دیوار جاذبههای همیشه را افراشته کنی
شاید، وقتی سپیده سر زند از آفاق
خیلِ مسافرانِ هراسان را
غارت کنی مثل همیشه
شعر، در روایتشناسیِ تاریخگرایانهی نوین راویِ ایپزودی از تاریخ ایران است که به ذهنیتِ (همزیستجهان)های شاعر تلنگرِ هشدار میزند
زبانِ بهرهجوییشده در ساختار شعر، زبانساده و غیرِتعقیدی است که در توانش و کنشِ بسنده، میتابد و میتواند با عینکِ تطابقهای جهانبینی، گسترههای تاویل را فراهم آورد
چیزی که بارِ این شعر، به نگارندهی این سطور، در وجهِ تحسین، القا میکند، زمان سرایش شعر است که در سنِ (۲۱) سالگیِ شاعر، به هستی پیوسته است
در فهرست آفرینههای این شاعرِ درکآفرین، سه مجموعه غزل فارسی، نمودمند است که در سالهای ۱۳۹۰ و ۱۳۹۴ و ۱۴۰۱ خورشیدی سروده شدهاند و گواهی میدهند که آفرینشگرِ آنها، از عهدهی آزمون غزلسرایی بهشایستگی، برآمده است.
با بررسیهای نقدنگرانه در هر سهمجموعه غزل، دریافت و تحلیلِ این نقدنگر بر اینست که شاعر، در استوارسازیِ لفظ و معنای کششمندِ همهی غزلهایش، قصدمندانه، از به تعویقاندازیِ معنا و پیچیدهگوییهای معلق، پرهیز نموده است اما متنهای مربوط، به تناسب مضمون در غنای سادگی مواجاند و زیرمتنیهای تاویلپذیرِ نشانهشناسانه و غیرِروایتگرایانه را در بنیان دارند و با چسبندگیهای زبانی در خوشههای ساختار، لایهنماییهای معنازا را شاملاند
از کتاب(اقلیم هوشیاری ما)، مجموعه غزلِ بافکر لیالستانی، ص ۶۹، غزلِ ده بیتی، با نام (بیهوشیاری و خرد عشق)، که در بحرِ عروضیِ (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)، با ارکانِ (مفعولُ فاعلات مفاعیل فاعلن)، سروده شده، ابیاتی، برگزین و بازنوشت میشود:
آن سایهای که نعره کشید از مقابلام-
شد آتشی به خرمنِ ایل و قبایلام
دریای رنج و دربدری سهمگین شدهست
کو زورقی که باز رساند به ساحلام؟
خَلقی اگر ز خویشتنام افکنَد به دور
گو دور افکنند!؛ چو هستی تو مایلام
چندین تحمّلِ غم وُ آوارگی چه سود-
حکم ِ محبت تو اگر نیست شاملام
من اعتبارِ عشق به پیشانیام زدم
دشمن در این خیال که زد مُهرِ باطلام
هر گوشهای ز من اثری دید، محو کرد
از یادِ روزگار کند بلکه زایلام
اهلِ هنر تعلقِ دنیا نمیخرند
من بر بلندطبعیِ این قوم قایلم
از مجموعهی (میخواستم برای تو آیینگی کنم)، غزلِ ص ۳۱، سرودهشده در بحرِ عروضیِ (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)، ابیاتی، بهمنظورِ تبینِ دیدگاه و بازتاب ِ اندیشه و بینش ِ و خلاقیت و زبانِ بهرهجوییشده در شیوهی رسانش ِ تخیل و حسیاتِ جاریهی شاعر، بازنگاشت میگردد:
پایان آفتاب، به سوی سیاهیست
راهی که باهم آمدهایم اشتباهیست
مگریز از این خرابه، برای رفاه و امن
هر گوشهی جهان، قفس و بیپناهیست
افسردگی و یاس، جهانگیر میشود
اینها فقط، نه خاصیتِ این نواحیست
پای فرشتهای به اجابت نمیرسد
در خانهای که غرقِ فساد و تباهیست
تا لحظهای بنوشم و بنشینم آمدم-
اینجا، که مثلِ میکدهی بینِراهیست
پیوسته نیست خوشدلی و شوقِ زندگی
اینها همه موقّتی و گاهگاهیست.
به منظور تشخیصِ سبک و سلیقه و زاویهی نگرش و شناختشناسی و مخاطبپذیری و انگیزهپروری بافکر لیالستانی، که توانِ ذهنیاش را به سازگاریِ سرایش ِ مضمونهای پذیرنده مینمایاند، ابیاتی از غزلِ ص ۲۹، مجموعهی (میخواستم برایتو آیینگی کنم)، که در بحرِ عروضیِ (مجتثّ مخبون) با ارکانِ (مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن) سروده شده، باز نشر میگردد:
سرودهای که در آن شور و حسّ و حالی نیست-
به روی صفحه، بجز ردّی از زغالی نیست
مبند امید ِ اُبهّت به جنگلی که در آن
نه شیر و ببر، که کفتاری وُ شغالی نیست
به کوه و دشت شما، لحظهای نمیگذرد
غزالکی که در آن چشمهی زلالی نیست
شبِ سیاه، به پایان نمیرسد، انگار
چنین که در همهی آسمان، هلالی نیست
به فصلهای دگر نیز امید ِ ما واهیست
که در هوای بهاری هم اعتدالی نیست
از پنج دههی گذشته تاکنون، در کشور ما، شمارِ اندکی از مدعییان سرایش شعر، به پیروی از متاثرانِ مانیفستِهای تخریبگرِ زبان و اصول و معیارهای دستوری، زیرِ شعار نوآوری که تکانهای بیش از نوگراییهای گرتهبرداری شدهی پریشنویسانِ متنهای مغشوش، با پیشوندهای (متا، فرا، پسا، پست)مدرن نبود و نیست، کجفهمیِ آراءِ برخی از نگرپردازانِ ادبی- فلسفیِ غرب را پذیرفتند و با پیرویِ نادرست از بیانیهها و دیدگاههای تحریفشده، بساطِ معرکهگیریِ ادبی پهن نمودند که تنبلیِ خود را پوشش دهند و به تسریِ آفتهای ریشهخوارِ ادبی بپردازند.
لازم به یادآوریست که این زیانِ فرهنگی، پیشینهی دیرینِ جهانی دارد و از جمله میتوان به تحرکاتِ ایماژیسمیِ محذوف و داداییسمی و نیهلیسمیِ منسوخ، و نظایرِ آنها که رفتارهای پریشاندیشانه داشتند، اشاره نمود
اینگونه جرگههای مخرب در هر دهه با اندک رهروانی در جهان ظهورِ کمرنگ ِ مقطعی دارند و میتوانند به تسلسل، اذهانِ شمار اندکی از نسلهای حال و پسینِ همان دوره را، متاثر به پیروی نمایند از نمونهی این رویکردها که از دههی پنجاه بهبعد در ایران با عنوان پستمدرنیسم، که مقولهای سلبی است و هنوز جامعیتِ تعریفِ خود را با شناسهی معلق در زیر پیدا نکرده است، وجاهتِ عنصر غزل را هم در ممالک فارسیزبان غلغلک میدهد:
مضمونهای سلبیِ پستمدرنیسم عبارتند از: ۱- انکارِ حضور، یا حاضر بودن در برابر ساختن و بازنمایی ۲- انکارِ منشاء در برابر پدیدهها ۳- انکارِ وحدت در برابر کثرت ۴- انکار تعالیِ هنجارها، در برابر درونی بودن آنها
۵- مضمونِ ایجابیِ پست مدرنیسم، با تحلیلِ پدیدههای سازگار با انکارهای چهارگانهی ذکرشده از راهِ درنگ بر "غیریّت ِ سازنده" معنا مییابد
خوشبختانه ماهیت پدیدهی هوشمند و هوشیار غزل، هر نوع تخریبگریِ بافتاری و معنابنیانی را با پادمانِ ذاتیاش، ناکارآمد میکند و در عیارِ مفهومزایی و معناپروری، به زیستِ سرمدانهاش، پیوستگی میدهد
شاعر محسن بافکر لیالستانی با پشتکارِ بِهنگر و بِهاندیش و کارنامهی شکوفای تلاشهای بیوقفهی فرهنگی- ادبی، توانست با روشگزینیِ بهینه، خود را از هرنوع لغزش تخریبگرا و آسیبرسانِ ادبیِ زمانهاش، برهاند و با تواناییها و خلاقیتاش، به انباشتهای ادبیِ زبان ملی (فارسی) و زبان قومی(شرقِ گیلانی)، افزودههای قابل تامل هدیه نماید.
به پاسگزاریِ رویکردهای شایانِ توجه و شانِ خلاقیت و اخلاقمداریِ شاعرِ پندارآفرینِ گیلانی "محسن بافکر لیالستانی"، غزل زیر، پیشکش میگردد:
با هُبوطام، ماجرا آلوده از نیرنگ شد
خوشهی ناسازگاری، مشیِ هر آهنگ شد
پای دنیا تاوَلِ ویرانگی را داشت، تا-
من شدم پیدا، جهان این گونه رنگارنگ شد
تلخ وُ شیرین، تودهی خودباوری غلتید در-
کورهی داغِ غرورم؛ دیدگانام سنگ شد
تا فرو پاشید باور؛ باد ِ خودخواهی وزید
خاک ِ زایا صحنهی ویرانههای جنگ شد
من که در اوراقِ ثبت ِ آفرینش اشرفم-
با نگینها قهر کردم؛ حلقههایم تنگ شد
کوچِ فصلِ نوبریهایم، خلوصام را ربود
کاستیهایم، برایم تیزتر از چنگ شد
سخت میترسم چه خواهم شد در این گهوارهی-
ناخوشآبادی که خیزشگاهِ نام ِ ننگ شد
سلطهام، فریاد اشیاء را فرابُعدی نمود
دلخراش از گوشهها، تا گوشِ دوزخ، زنگ شد
طولِ طغیانی که از بغضام به خونخواهی وزید-
مضربی از بینهایتهجمه در فرسنگ شد
محسن آریاپاد
دیوان غزل دژِ بهانه
انتشارات بلور- ۱۳۹۸خورشیدی
نقدنگری:
یازدهم مهرماه ۱۴۰۱- خورشیدی