ای کودک نیامده.....برای گیل آوابافکر،،،،،،ازشاعربزرگ خراسان،زنده یاداستادرضاافضلی

سال ها پیش، برای تولد گیل آوای نازنین دخترک دوست عزیزم محسن بافکر لیالستانی، و پسر نیامده ام شعری نیمائی سروده بودم که هرچه گشتم فعلا پیدایش نکردم. تاشعر اصلی پیدا شود این غزل را به عنوان هدیۀ تولد به «سرکار خانم گیل آوا بافکر لیالستانی» که شکر خداخودصاحب دختری زیبا به نام رها هستند، تقدیم می کنم.

اي كودك نيامده

اي كودك نيامده دنيا از آن توست
فردا ميان پنجة خورشيد سان توست

وقتي كه گم شدند سواران ميان مِه
هنگام شاد تازي اسب جوان توست

اين پله هاي بَر شده تا قلّه هاي فخر
از خشتِ رنجِ روز و شب دودمان توست

دست هزار نسل، كه خاكسترند و گل
بافنده هاي طوقة رنگين كمان توست

فردا بهار و شادی و زیبایی و شکوه
بی شک نصیب نسل تو و کودکان توست

رضا افضلی

آبان ۱۳۹۲

تجلی زیستگاه وتبلورآن درجایگاه شاعر....ازعلی صبوری

تجلی زیستگاه و تبلور آن در جایگاه شاعر
----------------------برای محسن بافکرلیالستانی،به خاطرحضورنزدیک به شصت سال درعرصه شعروشاعری

" علم عبارت است ازشناخت واقعیت ازطریق تجربه ،به اتکا یک فلسفه با در نظر گرفتن کمیت "
" هنر عبارت است از شناخت واقعیت از طریق تجربه به اتکا ِ یک فلسفه با در نظر گرفتن کیفیت "
اگَبِرن ، نیم کف : مقدمه ای برزمینه ی جامعه شناسی امیر حسین آریان پور
با نگاه به این تعریف کلاسیک ولی بنیادین از علم و هنر،در اینجا می توان دور نمایی از جایگا ه هنر و هنر مند را پیش روی داشت.
در این روند زیستگاه و جایگاه هنر مند دو مقوله در هم تنیده و به عبارتی یگانه اند و در این درهم تنیدگی زبان و بیان یگانه می شوند
درک درست ِاثر ، مخاطب و هنرمند ، در عین روشنی، بغرنج است
روشن از این نظر که اثر بیان کیفی واقعیت عریان پیش روی ما ست و بغرنج از این روی که ، لایه های پس ِ پشت واقعیت نا نوشته و مخاطب جز ئی از اثر می شود ، که خود به قرائت خویشتن می نشیند و با هنرمند هم ذات می گرددو این به درستی محقق نمی شودمگر این که جایگاه اثر تجلی ِ زیستگاه هنرمند باشد
محسن بافکر لیا لستانی، دوست ، رفیق و هم طریق پنجاه ساله ام از این جوهر است.
محسن بافکر لیالستانی را کجا و چه هنگام دیده ا م دقیقا بیاد نمی آورم اما این را به درستی می دانم که هردو ی ما
از برنامه ی " نغمه ها و ترانه های محلی " که پایان نیمه ی دو م دهه ی چهل و نیمه ی اول پنجاه که ساعت یک تا یک و نیم ازرادیو گیلان پخش می شد سر بر آوردیم ، درباغ ملی لاهیجان می نشستیم و این برنامه ی دلنشین رادیویی را ازبلندگو ی پارک گوش می گرفتیم وسپس من، محسن را تا دبیرستان ایرانشهردر امیر شهید همراهی می کردم و آنگاه به تاخت خود را می رساندم به دبیرستان مهرگان در جیر سر لاهیجان که از کلاس درس عقب نمانم .اغلب دیر می رسیدم و دبیر مربوطه با اخم وتخم اجازه ورود سرکلاس را به من می داد.
این همدلی و همراهی همچنان ادامه دارد ، دویدن در کنار هم .
محسن رشته ی مورد علاقه اش ادبی را انتخاب کرد و من علی رغم علاقه ام به ادبیات رشته ی ریاضی را انتخاب کردم
محسن دوبیتی هایش بازتاب باغ چای ، دختران چای چین
کوه و دامنه بود
اما من دوبیتی هایم، جلگه ای وبیان توم ،مردان و زنان شالیکار ، هردو وابسته و دل بسته ی زمین بودیم ،او به خاک و من به گِل
معمولادرهفته یکی دو دوبیتی از ما ازاین برنامه ی رادیویی پخش می شد
این گونه بود که بر خاستیم و آغا زشدیم و بعد ها پیوند خوردیم با حسین وثوقی رود بنه ای ،پیوند خوردیم با کریم رجب زاده لنگرودی ، علیرضا و جواد کریم و کمی بعدتر به کتابفروشی و انتشارات طاعتی در رشت و آشنایی با استاد رحمت موسوی و شیون فومنی و آنگاه راه یافتیم به مطبوعات آن سالها و این دایره روز به روز گسترده تر گردید. و جهان شد همان لیالستان و همان کوچکده
شتاب بی امان حرکت های جامعه ، بحران های پی درپی ،
شکاف های عمیق طبقاتی و فاصله فقر و غنا ،بار تعهدی را بر دوش هنر گذاشت که ناتوان از کشیدن آن بود
دراین میان ضرورتا دامن و پای شعر هم به میدان کشیده شد. شاعر اسلحه برکتاب گذاشت و از جسجوی واقعی کلام و کلمه به درستی دور ماند که محسن بافکر لیالستانی هم ازاین دایره جدا نبود.
.
براین مجموعه اضافه کنید، کنده شدن اززیستگاه اش لیالستان وهجرت به مشهدبرای ادامه تحصیل در رشته ی تاریخ در دانشگاه فردوسی .
اما من توفیق راه یافتن به دانشگاه را نداشته و سر از سربازی در آوردم
هنر دویدن در کنار بافکر ،از سر رفاقت نه از روی حسادت و رقابت ،در من تلاش مضاعفی ایجادکرد و سکوی پرشی شد از سربازی به راهیابی به دانشگاه تبریز و انتخاب رشته ی روانشناسی
اما دانشگاه راه دیگری پیش رویم گذاشت : انتخاب طریق خطر وتلاش و جستجو ی جهانی بهتر و برابر طلبانه برای
همگان
اما دنیا برای نسل ما سرنوشت دیگری رقم زد ،به قربانگاه رفتن و قربانی شدن و دیگرانی را هم قربانی کردن

شور جوانی و عدالت خواهی، محسن جوان را بر آن داشت که با اندیشه ی آرمان خواهانه به میدان بیاید . گویی که شعر وظیفه ی تغییر جهان را ، بر دوش او گذاشته و رساندن این بار امانت به سر منزل رهایی رسالت شاعر است
ذهن پویا وهوش سر شاردر کنار تلاش چند گانه مثلثی را بوجود آوردند که محسن بتواند رشته ی تاریخ را که به آن عشق می ورزید باسربلندی به پایان ببرد اما گره خوردن شعر به اعتراض و فقر انتخاب دیگری را بر د و ش اونهاد:
ستیز با ستم

این " داو " نابرابر، یک سال زندان را برای او در مشهد به همراه داشت . همنشینی و رفاقت با شاعر صمیمی لاهیجان زنده یاد محمد امینی " م - راما " در زندان سبب بالا بردن ذهن و زبان وبیانش درهنر و جامعه گردید .با پایان یافتن دوره ی زندان بلافاصله سربازی و تبعید پا روی گلوی او گداشت:
صدایت را می خواهم / های ....ای رفیق یکساله ام / در روزهای جوانی و سربازی / وسال های چهلدختر و گردنه های خوش ییلاق / های.....ای همراه روز های چهار فصل من/ در زیر درختان سنجد وزرد آلو/ با عطر پونه های کنار رود خانه / می خواهم برای لحظه ای هم اگر شد درکنارت باشم / حالا پس از گذشت ربع قرن فاصله / از خاطره های که با تو فراهم کردم / یاد می آورم در آسایشگاه و اردو گاه و حتی بازداشتگاه سرباز خانه / از میان ساک و مرخصی هایت در بم / خرما و" قوتو " می آوردی ومن هم چای و بادام از جمعه های لاهیجان / تادر میان آواز غریبی های مان پناهمان باشد/ آن وقت هاروز های بلند سرباز خانه را کوتاه می کردیم/ با یاد رنج های پدران مان و مهربانی های مادران مان....... / فرصتی نشد تا از نوه های مان بگوییم / هیچگاه همدیگر را ندیدیم / و آیا بازهم ترا خواهم دید / ای رفیق تمرد و فرار/ ای همنشین کوتاه جوانسالی / آیا بعد از آوار خونین بم / اگر مانده باشی حوصله ی شناختنم را داری ؟/ راستی همراه روز های سر بازی / چه بر سر برادران و خواهرانت آمد / همسایه هایت چه شدند؟/
شاعر با فرو ریختن بم ، گردنه های چهلدختر ، چای و بادام وجمعه های لاهیجان ، " قوتو " و مرخصی های پنهان در ساک رفیق فروریخته در بم ، فرو می ریزد وبا بیان رنج های پدران مان و مهربانی های مادران مان روزهای هجرانی سربازی را کوتاه می کند

با پارا دکس ها ، آشنا زدایی ها و خرد ریز اشیا ، بم چهلدختر و لاهیجان یگانه می شود واین روندبه تجلی زیستگاه شاعر قوام می بخشد

زندان، بساط پهن کردن ، دوره گردی های پیاپی ، ایستادن پشت ترازوی برگ های چای درکارخا نه جات مختلف چای، زنبور داری ، به دوش کشیدن کندو های عسل در کوچ های نفسگیر و زندگی در اعماق از محسن بافکر لیالستانی انسانی ساخت صمیمی ،فروتن وبی ادعا واین در نیم قرن شاعری اش به روشنی نمایان است شعر محسن بافکر تجلی زندگی اوست که مثل سایه نه از پشت سر بلکه شانه به شانه او را تعقیب می کند او نمی نویسد بلکه به فرمان و حکم کلمات نوشته می شود
این گونه نیست که او جایی گفته است: " ....این را باید بگویم که درکل تا شرایطی مهیا نباشد که با عاطفه و احساسم در گیر شوم دست به قلم نمی برم ووقتی هم که با این نگاه سرودن برایم ضروری می شود ، در را بطه با شکل اجرای آن سخت گیر نیستم و هم گاهی سپیدو گاهی هم غزل می نویسم و به همین دلیل می توانید استنباط کنید که به هیچ وجه باشاعری حرفه ای روبرو نیستید.گاهی هم با گذشت سالی شعری در دفترم نوشته نمی شود"
این دیدگاه از نظرم باور پذیر نیست و برای هر شاعری رخ می دهد
شاخک های حساس و زود یاب شاعری که د غدغه ی سرودن دارد دراین وقفه ها مدام د ر کنش و واکنش پدیده ها و اشیا قرار می گیرد و نوشتن دیگر، حکم و فرمان کلمات است که قلم را لای انگشتان شاعر می گذارد
واندوه در زمان و موقعیت مناسب نا گهان سر ریز می کند
وشاعر چون درختی از خواب زمستانی بیدار شده وواداربه نوشتن و جوانه زدن می شود.

آثار بافکر صدق این گفته را نشان می دهد ، او شاعر حرفه ای نه به معنی متداول کلمه بلکه با حرکت در آستین زمان شاعری حرفه ای قلمداد می گردد.
اگر چه بین مجموعه ی " در متن پر تحرک تاریخ " زمستان ۵۸ و دفتر بعدی " فواره ای به ا رتفاع سالیانی که زیستم "
بیش از بیست سال می گذرد ولی بعد از آن با شاعری پر کار و خستگی نا پذیر رو برو هستیم
با این همه نوشتن، محصول فشردگی جنون است درجان ،
که در ظرف زمان و مکان به اشکال مختلف حادث می شود
شعر درگیرشدن جان و شور جنون است ، بی شور جنون هیچگاه کلامی بر دفتری جاری نمی گردد

محسن راهی دانشگاه گردید در حالی که من سر از سربازی
در آوردم محسن از دانشگاه با آرمان هایش روا نه ی زندان گردید واز آنجا سر از سربازی در آورد ومن با اتمام سربازی
وارد دانشگاه شدم بعد با آرمان مشترک با محسن در تبریز
دستگیر و راهی زندان شدم

محسن فقط مدت کوتاهی شِغل دولتی داشت و در آموزش و پرورش تدریس می کرد .او در مجموع مثل من نان در کاسه ی حکومت ترید نکرد
به عبارتی مثل هم چکش خورده ی کف خیابان هستیم
شعر ، زیستگاه وجایگاه اش مثلثی را تشکیل می دهند
که آمال و رویا های اعماق را می نویسند و با زنبیلی از
عطر نان و ریحان وبوی کباب ، شامگاه در حیاط خانه های شان غروب می کنند . این مثلث هیچ ضرورت نمی بیندکه درپی ضلع چهارمی به دنبال مخاطب باشد
او خود شعر است ، مخاطب است و شاعر. مجموعه ای که زیستگا ه اش را تجلی می بخشند .مخاطبان او عابران
خمیده ای هستند که از کنار او می گذرند وبا لبخندی اندوه هایشان را با زبان شاعر زمزمه می کنند:
چه خور شید های در خشانی اند/ اینان / که بامدادان / دستگیره های در ها را / به آرامی می فشارند / در کوچه ها و خیابان ها طلوع می کنند/ وتمامی محله ها ، کارخانه ها و مزرعه ها را / با حضور عاشقانه ی خودگرم/ و شامگا هان / با تلنگری در ها را می گشایند / ودر حیاط خانه های خود /
غروب می کنند.
آنچه شاعر و هنرمند روزگار ما باید از آن عبور کند، ادبیات
گرانسنگ کلاسیک است که ذهن وزبان شاعر ونویسنده را، با موسیقی کلام وواژه آشنا می کند
واژگان در شعر شاعران بزرگ در آستین زبان و زمان ورز داده شده، چکش خورده و صیقل یافته اند، شاعر مسلط به این پشتوانه ی عظیم سخن و کلامش در ذات و زبان غنا و اعتلا می یابد
گاه یک بیت ویاحتی یک مصراع از این عقبه ی در خشان پهلو می زند بر صد ها دفتر شعر که در ختان بلند بالایی در پای کا غذ آنها به خاک افتاده اند
به این مصراع بیدل دهلوی دقت کنید " دست ِ غریق گوید فریاد بی صدایم " که شعر آی آدم های نیما بی تاثیر ودریافت از آن نیست
یا این مصراع فصیح قزوینی لبالب از پیچیدگی ها ی تودر تو و حیرت انگیز است :
رم ِ تصویر دیوارم شتاب ِ ساکنی دارم
بی شک محسن بافکر لیالستانی از این جهان هزاران لایه عبور کرده و روشنایی این گستره ی بی پایان به آثارش تابیده است

بسیار پرسیدیم،
رمزو راز هستی،
شد عمر ما طی،
در ره بالا و پستی .

پر تا بگیریم از فراز شور ومستی
یک قصه از ساقی و
. از ساغر می نویسم
این بیت از مجموعه ی غزل " اقلیم هوشیاری ما " به تنهایی یک شعر کامل نیمایی است. مترنم، زلال،و خالی از تکلف و به سفارش نیما به زندگی و طبیعت آن نزدیک
فرصت و مجال بررسی یکایک دفترهای شعر بافکر اینجا وجود ندارد و گرنه سخن درباره ی فراز و فرود های شعر او فراران است
اینک بیش از نیم قرن شاعری، رفیق تمام ایامم محسن بافکر لیالستانی از مرز هفتاد سالگی عبور کرده است
ودراین پایان خجسته ،ما هردو با نه مجموعه ی شعر همجنان با دغد غه ی سرودن ، پیرا نه سرباورز کلمات درتاریک نای جهان به روشنایی برای همگا ن می اندیشم

از :محسن بافکر لیالستانی .................... از :علی صبوری
ا-درمتن پرتحرک تاریخ .....................بابک حماسه ی ملی
۲- فواره ای به ارتفاع تمام سالیانی که زیستم............مسلخ
۳-شعرهای نوشته نشده ..........................یِتَه دونیأ ناجه
۴- اقلیم هوشیاری ما................................هفتاد غزل عاشقانه
۵شقایق بردرخت انار....نظربازی عاشقان درسحرگاه شهریور
۶ - خاطره ای ازیک سحرگاه بارانی............. سرزمین ترانه های بی لبخند
۷ - بید مشکون شأخأ ن................................................سوته
۸ - نان وریحان....................باسر وخمیده باد می گفت به رمز
۹- می خواستم برای تو آئینگی کنم.......گره بر زلف تاکستان


علی صبوری
مهرماه / هزار و چهار صد ویک

آیینگی های تراوش گردرآفرینه های محسن بافکرلیالستانی....شاعرمنتقد:محسن آریاپاد

آیینگی‌های تراوش‌گر
در آفرینه‌های "محسن بافکر لیالستانی"
شاعرِ دیده‌ورِ گیلانی(لاهیجانی)

شاعرمنتقد: محسن آریاپاد

پهنه‌ی فرهنگ‌پرورِ گیلانِ جاوید، گهواره‌ی بزرگانِ دانش و بینش، به‌ویژه شاعران و ادیبان و ادب‌پژوهان‌ و انواعِ هنرمندان اندیشمندِ گیلانی است و در آسمان پرستاره‌ی رنگ‌مندش، شاعر محسن بافکر لیالستانی، با تلاش‌های شایسته‌ی فرهنگیِ خود، باشندگی‌اش را در جایگاهی چشم‌گیر رقم زده و از سال ۱۳۵۸ خورشیدی، تا سال جاری(۱۴۰۱)، مشتمل بر نُه(۹) مجموعه‌شعرِ چاپ‌شده‌ی ( آزادِ نیمایی، سپید، غزل فارسی، و یک مجموعه‌شعر گیلکی)، با عنوان‌های زیر تدوین و منتشر نموده است:

۱- در متن پرتحرک تاریخ (شعرهای نیمایی)، ۱۳۵۸
۲- فواره‌ای به ارتفاع سالیانی که زیستم (شعرهای سپید)، ۱۳۸۰
۳- شعرهای نوشته‌نشده (شعرهای سپید)، نشر فرهنگ ایلیا، ۱۳۸۸
۴- اقلیم هوشیاری ما (غزل فارسی)، نشر فرهنگ حرف نو، ۱۳۹۰
۵- شقایق بر درختِ انار (غزل فارسی)، نشر فرهنگ ایلیا، ۱۳۹۴
۶- خاطره‌ای از یک سحرگاه بارانی (شعرهای سپید)، نشر فرهنگ ایلیا، ۱۳۹۴
۷- نان و ریحان (شعرهای نیمایی)، نشر آوای غزل، ۱۳۹۹
۸- بید مشکونِ شاخان (شاخه‌های بید مشک‌ها)، مشتمل بر غزل‌ها و دوبیتی‌ها و کوتاه‌شعرهای گیلکی، نشر آوای غزل، ۱۳۹۹
۹- می‌خواستم برای تو آیینگی کنم (غزل فارسی)، نشر فرهنگ ایلیا، ۱۴۰۱

آفرینه‌های شاعر یادشده، به گواهیِ محتوای متن‌های مربوط، گویای این‌‌ ویژگی‌ است که سراینده‌ی آن‌ها، بر ماهیتِ پدیده‌ی ناایستای شعر، اشراف دارد و امواجِ کشش‌مندِ مخاطب‌پذیری‌ را می‌شناسد و به انگیزه‌ی دارا بودنِ بینش‌های شناخت‌شناسانه‌ی عناصرِ شعر، بر انواعِ اذهانِ پذیرنده، در دو زبان‌ فارسی و گیلکی، با قالب‌های کلاسیک و نوین، سروده‌های حس‌انگیز می‌آفریند و آثارش را در ریسه‌های نثر و نظم ِ روایی و گزاره‌محور، رها نمی‌کند که سطور، یا ابیات، در حجم ِ زیاده‌گویی‌های صفحه‌پرکن و دفع‌کننده و بی‌حاشیه، هستی بیابند.
از ۹ عنوان مجموعه شعرهای چاپ‌شده‌ی بافکر لیالستانی، تنها یک مجموعه به زبان مادری‌اش، (گیلکیِ شرق گیلانی، ویژه‌ی گویشِ لاهیجانی)، با عنوانِ ( بیدِ مشکونِ شاخان) ،به چاپ رسیده که تاثیر‌گذاری و پذیرندگیِ ویژه‌ی خود را دارد.
شعرهای گیلکیِ این کتاب، با ساختارِ آراسته به نشانه‌ها و آرایه‌های تمثیلیِ تجربه‌گراییِ پراگماتیسمی که به صورت کوتاه، می‌توان این شیوه را هنرِ بهره‌ور دانست، تکوین و تدوین شده‌اند که به نوعی رساناگریِ عمل‌گرایانه‌یِ ناشی از بینشِ مکتسبه‌ی اجتماعیِ شاعر است که در برابر عقل‌گراییِ فلسفیِ ناشی از دانش، و عکس‌العملِ اندیشه‌محوریِ محض، قرار دارد.
پنج بیت از غزلِ هفت‌بیتی، به نمونه، از کتاب یادشده، در پی، درج می‌شود:

تی وَرجاَ پر کشِناَ بوم مو، اگر که بال و پری داشتم
فداَ نابوم تی قدمگا سر، اگر کی تاج و سری داشتم

می دور و بر جماَ بونابون، همش می‌ یاد گودن زاکون
اگر مونم می رچ‌ورا سر، درختِ پر ثمری داشتم

سیاهی اَمره' نبونابوم، اسیر و دربه‌در و گمراه
می آسمونِ مِئن اگر مو، ستاره یا قمری داشتم

لگد نخوردنابو هرگی، می سبزه‌زار و فتاشته‌باغ
اگر کی همتاجی، داس و نوشونی و چپری داشتم

نوشونابو می نوشون و نوم، تی یاد و خاطراجی، یک‌دم
اگر می دس نبوبی خالی، ای دونیا مئن، هنری داشتم

برگردان:

اگر بال و پری داشتم، به سوی تو پرواز می‌کردم
اگر تاج و مقامی داشتم، به زیرِ پایت می‌انداختم

دوستان و رفقا همیشه یادم می‌کردند و در کنارم جمع می‌شدند-
چنان‌چه من‌هم در پیرامونِ خود باغ و درختِ پرثمری داشتم

در سیاهی و تیرگی، اسیر و دربه‌در و گمراه نمی‌شدم-
اگر که در میان آسمان‌ام ستاره یا ماهی داشتم

باغ آباد و سبزه‌‌زارم هرگز لگدکوبِ دیگران نمی‌شد-
اگر که از روی همت، داس و نشانی و چپری داشتم

نام و نشانِ من، یک لحظه هم از خاطرت نمی‌رفت-
اگر که دست‌ام خالی نبود و من‌هم در این دنیا، هنری داشتم.

با توجه به ظرایفِ برساختِ متنِ شعرِ مندرج، به‌ درستی نمایان است که شیوه‌ی رساناگریِ حسیات‌ِ شاعر به مخاطب، برخوردار از انتقال مفیدِ تجربه‌گرایانه‌ی پراگماتیسمیِ اوست که در پوششِ دلنشین و حس‌نوازِ متن، به مخاطب منتقل و از دریچه‌ی هرمنوتیک، در ماول هم، تاثیرِ می‌گذارد.
در بخشِ دو بیتی‌های گیلکیِ این کتاب، نمونه‌های قابل تامل و تدبری، نشر یافته، که پردازش‌آفرینیِ ویژه‌ی خود را داراست:

می اَمره' چای‌باغِ سر هَنی تو؟
می یاور در بیجارکاری بَنی تو؟
هیطو می‌وَر ایسَنی، لاکو، یا که-
مَه تنها اِئره نینی و شنی تو؟

این چهارپاره‌ی به‌ظاهرساده، چهار انگیزه‌ی پایه‌مند را در متنِ خود پرورانده است:
۱- کلان‌انگیزه‌ی عشق که در پوشش ِ پنهانِ بیت‌های چهارپاره باشندگیِ محسوس دارد
۲- انگیزه‌ی تشویش ِ شیرینِ و درگیرکننده‌ی عاشق(راوی)، در بستر آینده‌نگریِ معیشتی
۳- انگیزه‌ی زادبوم‌گرایی و حس و حال دل‌بستگی به طبیعت و اکوسیستم گیلان
۴- انگیزه‌ی تصور تنهایی و غربتِ بی‌‌یاوری و اضطراب ِ راوی، با احتمالِ شک‌انگارانه مبنی بر این‌که معشوق ترک‌اش کند.
بخشِ پایانیِ کتاب، در بردارنده‌ی کوتاه‌‌شعرهای معنامند است.
یک نمونه که با اندک واژگان و فرازهای فرارَونده‌ی تاویلی، در ساختار، به ترکیب نشسته است، در پی، نگاشته می‌شود:

پیران‌بکنده دارون
جاده'نِ کنار
صف ایسان
بهارِ رافا...

درختانِ بی‌پیراهن/ در کناره‌ی جاده‌ها/ به صف ایستاده‌اند-/ در انتظار بهار....

کوتاه‌شعری است که در کمال زایش‌گری با نگرش‌ِ آموزه‌های پدیدارشناسی، معنازایی‌های گسترده دارد و دامنه‌ی تصورات را به نشانه‌های تودرتوی "پییرسی" می‌کشاند.
بن‌مایه‌ی این شعرِ کوتاه، در رسای هسته‌ی خود، نشانگرِ کاستی‌های ژرفِ اجتماعی، مانند تنگدستی و به‌جان‌آمدگیِ پدیده‌های آسیب‌پذیر است و (درختان)، میانجیِ نمادینی هستند که در صف نوبت ایستاده‌ و منتظرِ ره‌آوردهای جانبخشِ بهارند.
شعر، در کمال باریک‌بینی و فراز و فرودنگریِ شاعر، اندام‌واره شده است
در مورد ابتلای فقر و بی‌چیزی و آفتِ بی‌انگیزگیِ پدیده‌ها، می‌توان چندجانبه‌گرایانه، نگرش نمود به‌ویژه در مورد مبتلایانی که عنصر پایدارنده‌ی حیاتِ آن‌ها در جیره‌بندی، به مرحله‌ی (در صف ایستادن) و (به انتظار نوبت ماندن) در درازنای حسرت، به تمکین کشیده می‌شوند و روندگانی را می‌بینند که بی‌اعتنا در جاده‌ی بی‌دست‌انداز در راستای رسیدن به مقصد، به سرعت، زمان‌پیمایی می‌کنند
شعر، در چهارچوب (۹) واژه، دروازه‌‌های فرانگری و سفیدخوانیِ تصویرها و تصورات را می‌گشاید و به امرِ (تخییل)، در بهره‌برداریِ سرشار از بازدهیِ دریافت ِ معانی، ایفای وظیفه‌ی شایان نموده و با محرکه‌‌های زیرمتنی‌ِ پندارآفرین و تمرکزنگر، جهش‌های اندیشه‌ورزانه را تداعی می‌کند.
بافکر در حوزه‌ی سروده‌های فارسی (نیمایی و سپید و غزل) هم کتاب‌های سازگار با بینش‌های ورزآمده، منتشر نموده که برگزینی از کتاب
(خاطره‌ای از یک سحرگاه بارانی)، که با زبانِ (تصویری- هنریِ ) شاعر قوام یافته است، پی‌نما می‌شود:

در سپیده‌دمی که به‌نظر می‌رسید
همه‌چیز به‌خوبی آغاز شده باشد
جسم‌ام را باقی گذاشت-
هیولایی که ناگهان از رویم عبور کرد
روح‌ام را اما
-آغشته به قطره‌هایی از خون‌ام-
به دورترین افق‌ها بُرد
تنها دقایق بعد
دست‌های‌شان را از باقیِ غبار و خاطره‌ام تکانیدند-
آن‌هایی که بدرقه‌ام کرده بودند
و شام‌گاه-
دیگر چیزی نماند که با آن نامیده شوم

شاعر، با متن کشش‌مندِ این شعرِ لایه‌پوش، به زیبایی، هنرِ زیبایی‌شناسانه‌سرودن را نشان داد و با زبان و ساختار غیرتعلیمی و غیرحلقوی، رقصی از واژگان را آفرید که اندام‌وارگی‌اش، عنوانِ (سحرِ حلال) را بر آفرینه‌اش مسجل نمود و شعریتِ متن را مصداق داد و در کمال مهارت، هم به نقشِ آموزه‌بخشی و هم به حلقه‌های هرمسی، فرصتِ بروز بخشید و نشانگر این‌ست که شاعر، توان‌های چندگونه‌ی ژرف‌اندیشی‌‌هایش را، در رسای شعر به مخاطب و ماول، پیشکش نموده نه دل‌نوشته‌های انشاء‌محور را.

شاعر، در سال ۱۳۹۹، از طریق انتشارات (آوای غزلِ ) لنگرود، کتابی با عنوانِ (نان و ریحان)، با محتوای شماری از شعرهایش که در پای هرکدام، تاریخِ سرایش، آذینِ متن است، منتشر نمود و
در ص ۳۰، شعری با نام (تاراج) که شناسه‌ی (دی‌ماه ۱۳۵۱- مشهد) را در به شناسه دارد، در پی، نگریسته می‌شود:

پنداشتم ز تیره‌ی تاتاری
وقتی که خشم‌ناک
سرهای بی‌گناهِ حشَم را-
روبروی خویش نهادی، تا
دیوار جاذبه‌های همیشه را افراشته کنی
شاید، وقتی سپیده سر زند از آفاق
خیلِ مسافرانِ هراسان را
غارت کنی مثل همیشه

شعر، در روایت‌شناسیِ تاریخ‌گرایانه‌ی نوین راویِ ایپزودی از تاریخ ایران است که به ذهنیتِ (هم‌زیست‌جهان)های شاعر تلنگرِ هشدار می‌زند
زبانِ بهره‌جویی‌شده در ساختار شعر، زبان‌ساده و غیرِتعقیدی است که در توانش و کنشِ بسنده، می‌تابد و می‌تواند با عینکِ تطابق‌های جهان‌بینی، گستره‌های تاویل را فراهم آورد
چیزی که بارِ این شعر، به نگارنده‌ی این سطور، در وجهِ تحسین، القا می‌کند، زمان سرایش شعر است که در سنِ (۲۱‌) سالگیِ شاعر، به‌ هستی پیوسته است
در فهرست آفرینه‌های این شاعرِ درک‌آفرین، سه مجموعه‌ غزل فارسی، نمودمند است که در سال‌های ۱۳۹۰ و ۱۳۹۴ و ۱۴۰۱ خورشیدی سروده‌ شده‌اند و گواهی می‌دهند که آفرینش‌گرِ آن‌ها، از عهده‌ی آزمون غزل‌سرایی به‌شایستگی، برآمده‌ است.
با بررسی‌های نقدنگرانه در هر سه‌مجموعه‌‌ غزل، دریافت و تحلیلِ این نقدنگر بر این‌ست که شاعر، در استوارسازیِ لفظ و معنای کشش‌مندِ همه‌ی غزل‌هایش، قصدمندانه، از به تعویق‌اندازیِ معنا و پیچیده‌گویی‌های معلق، پرهیز نموده است اما متن‌های مربوط، به تناسب مضمون در غنای سادگی مواج‌اند و زیرمتنی‌های تاویل‌پذیرِ نشانه‌شناسانه و غیرِروایت‌گرایانه را در بنیان دارند و با چسبندگی‌های زبانی در خوشه‌های ساختار، لایه‌‌‌نمایی‌های معنازا را شامل‌اند
از کتاب(اقلیم هوشیاری ما)، مجموعه غزلِ بافکر لیالستانی، ص ۶۹، غزلِ ده بیتی، با نام (بی‌هوشیاری و خرد عشق)، که در بحرِ عروضیِ (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)، با ارکانِ (مفعولُ فاعلات مفاعیل فاعلن)، سروده شده، ابیاتی، برگزین و بازنوشت می‌شود:

آن سایه‌ای که نعره کشید از مقابل‌ام-
شد آتشی به خرمنِ ایل و قبایل‌ام

دریای رنج و دربدری سهمگین شده‌ست
کو زورقی که باز رساند به ساحل‌ام؟

خَلقی اگر ز خویشتن‌ام افکنَد به دور
گو دور افکنند!؛ چو هستی تو مایل‌ام

چندین تحمّلِ غم وُ آوارگی چه سود-
حکم ِ محبت تو اگر نیست شامل‌ام

من اعتبارِ عشق به پیشانی‌ام زدم
دشمن در این خیال که زد مُهرِ باطل‌ام

هر گوشه‌ای ز من اثری دید، محو کرد
از یادِ روزگار کند بلکه زایل‌ام

اهلِ هنر تعلقِ دنیا نمی‌خرند
من بر بلندطبعیِ این قوم قایلم

از مجموعه‌ی (می‌خواستم برای تو آیینگی کنم)، غزلِ ص ۳۱، سروده‌شده در بحرِ عروضیِ (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)، ابیاتی، به‌منظورِ تبینِ دیدگاه و بازتاب ِ اندیشه‌ ‌و بینش ِ و خلاقیت و زبانِ بهره‌جویی‌شده در شیوه‌ی رسانش ِ تخیل و حسیاتِ جاریه‌ی شاعر، بازنگاشت می‌گردد:

پایان آفتاب، به سوی سیاهی‌ست
راهی که باهم آمده‌ایم اشتباهی‌ست

مگریز از این خرابه، برای رفاه و امن
هر گوشه‌ی جهان، قفس و بی‌پناهی‌ست

افسردگی و یاس، جهان‌گیر می‌شود
این‌ها فقط، نه خاصیتِ این نواحی‌ست

پای فرشته‌ای به اجابت نمی‌رسد
در خانه‌ای که غرقِ فساد و تباهی‌ست

تا لحظه‌ای بنوشم و بنشینم آمدم-
این‌جا، که مثلِ میکده‌ی بینِ‌راهی‌ست

پیوسته نیست خوشدلی و شوقِ زندگی
این‌ها همه موقّتی و گاه‌گاهی‌ست.

به منظور تشخیصِ سبک و سلیقه و زاویه‌ی نگرش و شناخت‌شناسی و مخاطب‌پذیری و انگیزه‌پروری بافکر لیالستانی، که توانِ ذهنی‌اش را به سازگاریِ سرایش ِ مضمون‌های پذیرنده می‌نمایاند، ابیاتی از غزلِ ص ۲۹، مجموعه‌ی (می‌خواستم برای‌تو آیینگی کنم)، که در بحرِ عروضیِ (مجتثّ مخبون) با ارکانِ (مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع‌لن) سروده شده، باز نشر می‌گردد:

سروده‌ای که در آن شور و حسّ و حالی نیست-
به روی صفحه، بجز ردّی از زغالی نیست

مبند امید ِ اُبهّت به جنگلی که در آن
نه شیر و ببر، که کفتاری وُ شغالی نیست

به کوه و دشت شما، لحظه‌ای نمی‌گذرد
غزالکی که در آن چشمه‌ی زلالی نیست

شبِ سیاه، به پایان نمی‌رسد، انگار
چنین که در همه‌ی آسمان، هلالی نیست

به فصل‌های دگر نیز امید ِ ما واهی‌ست
که در هوای بهاری هم اعتدالی نیست

از پنج دهه‌ی گذشته تاکنون، در کشور ما، شمارِ اندکی‌ از مدعی‌یان سرایش شعر، به پیروی از متاثرانِ مانیفستِ‌های تخریب‌‌گرِ زبان و اصول و معیارهای دستوری، زیرِ شعار نوآوری که تکانه‌ای بیش از نوگرایی‌های گرته‌برداری شده‌ی پریش‌نویسانِ متن‌های مغشوش، با پیشوندهای (متا، فرا، پسا، پست)مدرن نبود و نیست، کج‌فهمیِ آراءِ برخی از نگرپردازانِ ادبی- فلسفیِ غرب را پذیرفتند و با پیرویِ نادرست از بیانیه‌ها و دیدگاه‌های تحریف‌شده، بساطِ معرکه‌گیریِ ادبی پهن نمودند که تنبلیِ خود را پوشش دهند و به تسریِ آفت‌های ریشه‌‌خوارِ ادبی بپردازند.
لازم به یادآوری‌ست که این زیانِ فرهنگی، پیشینه‌ی دیرینِ جهانی دارد و از جمله می‌توان به تحرکاتِ ایماژیسمیِ محذوف و داداییسمی و نیهلیسمیِ منسوخ، و نظایرِ آن‌ها که رفتارهای پریش‌اندیشانه داشتند، اشاره نمود
این‌گونه جرگه‌های مخرب در هر دهه با اندک رهروانی در جهان ظهور‌ِ کم‌رنگ ِ مقطعی دارند و می‌توانند به تسلسل، اذهانِ شمار اندکی از نسل‌های حال و پسینِ همان‌ دوره را، متاثر به پیروی نمایند از نمونه‌ی این رویکرد‌ها که از دهه‌ی پنجاه به‌بعد در ایران با عنوان پست‌مدرنیسم، که مقوله‌ای سلبی است و هنوز جامعیتِ تعریفِ خود را با شناسه‌ی معلق در زیر پیدا نکرده است، وجاهتِ عنصر غزل را هم در ممالک فارسی‌زبان غلغلک می‌دهد:
مضمون‌های سلبیِ پست‌مدرنیسم عبارتند از: ۱- انکارِ حضور، یا حاضر بودن در برابر ساختن و بازنمایی ۲- انکارِ منشاء در برابر پدیده‌ها ۳- انکارِ وحدت در برابر کثرت ۴- انکار تعالیِ هنجارها، در برابر درونی بودن آن‌ها
۵- مضمونِ ایجابیِ پست مدرنیسم، با تحلیلِ پدیده‌های سازگار با انکارهای چهارگانه‌ی ذکرشده از راهِ درنگ بر "غیریّت ِ سازنده" معنا می‌یابد

خوشبختانه ماهیت پدیده‌ی هوشمند و هوشیار غزل، هر نوع تخریب‌گریِ بافتاری و معنابنیانی را با پادمانِ ذاتی‌اش، ناکارآمد می‌کند و در عیارِ مفهوم‌زایی و معناپروری، به زیستِ سرمدانه‌اش، پیوستگی می‌دهد
شاعر محسن بافکر لیالستانی با پشتکارِ بِهنگر و بِه‌اندیش و کارنامه‌ی شکوفای تلاش‌های بی‌وقفه‌ی فرهنگی- ادبی‌، توانست با روش‌گزینیِ بهینه، خود را از هرنوع لغزش تخریب‌گرا و آسیب‌رسانِ ادبیِ زمانه‌اش، برهاند و با توانایی‌ها و خلاقیت‌‌‌اش، به انباشت‌های ادبیِ زبان ملی (فارسی) و زبان قومی(شرقِ گیلانی)، افزوده‌های قابل تامل هدیه نماید.
به پاس‌گزاریِ رویکردهای شایانِ توجه و شانِ خلاقیت و اخلاق‌مداریِ شاعرِ پندارآفرینِ گیلانی "محسن بافکر لیالستانی"، غزل زیر، پیشکش می‌گردد:

با هُبوط‌ام، ماجرا آلوده از نیرنگ شد
خوشه‌ی ناسازگاری، مشیِ هر آهنگ شد

پای دنیا تاوَلِ ویرانگی را داشت، تا-
من شدم پیدا، جهان این گونه رنگارنگ شد

تلخ وُ شیرین، توده‌‌ی خودباوری غلتید در-
کوره‌ی داغِ غرورم؛ دیدگان‌ام سنگ شد

تا فرو پاشید باور؛ باد ِ خودخواهی وزید
خاک ِ زایا صحنه‌ی ویرانه‌های جنگ شد

من که در اوراقِ ثبت ِ آفرینش اشرفم-
با نگین‌ها قهر کردم؛ حلقه‌هایم تنگ شد

کوچِ فصلِ نوبری‌هایم، خلوص‌ام را ربود
کاستی‌هایم، برایم تیزتر از چنگ شد

سخت می‌ترسم چه خواهم شد در این گهواره‌ی-
ناخوش‌آبادی که خیزش‌گاهِ نام ِ ننگ شد

سلطه‌ام، فریاد اشیاء را فرابُعدی نمود
دل‌خراش از گوشه‌ها، تا گوشِ دوزخ، زنگ شد

طولِ طغیانی که از بغض‌ام به خون‌خواهی وزید-
مضربی از بی‌نهایت‌‌هجمه در فرسنگ شد

محسن آریاپاد
دیوان غزل دژِ بهانه
انتشارات‌ بلور- ۱۳۹۸خورشیدی

نقدنگری:
یازدهم مهرماه ۱۴۰۱- خورشیدی

نوشته هایی ازاکبراکسیر،منتقدوشاعرفرانو

نوشته هایی ازاکبر اکسیر،شاعرفرانوومنتقد
۱

محسن بافکر لیالستانی غزل های هفتاد سالگی اش را به من هدیه کرده تا بگوید :
می خواستم برای تو آئینگی کنم
با هر بهار،سرخی و سبزینگی کنم.
ملیحه،چایی از لیالستان می ریزد و من در جنگل غزل ها گم می شوم ،بهاری دلنشین تر از طعم ترد و تابستانی مرداد. نور سته های خاک از بی قراری باران عاشقانه ای برای گیلان می سازد:
روزی اگر غبار گذرگاهتان شدم/به ایستگاه فاجعه ی فصل های تان شاید که برگردم/خانه نشینی و دوست پرهیزی، ابدا...تماشای قله های بلند ،هوای پاک سحرگاهان که اعتدال آور است بوته های گون،شرمندگان آن همه شور و شر برایم ضیافت اردیبهشت است با یاد ایلیای جوان، عاشقانه ای برای ایران می خوانم تا نهال باغ بهار در دل ها شکوفه زند:
می بینم انتهای پریشانی تو را
روزی دوباره شوق گل افشانی تو را
در کوههایت از تپش چشمه سارها
پایان انجماد زمستانی تو را
می رقصم از نهایت سرمستی و نشاط
تا بشنوم سرودو غزل خوانی تو را
از چهره ات که تازگی روح و جان از اوست
باید زدود رنجش و حرمانی تو را
بر باد می دهیم اثر اضطراب را
وآن ماجرای بی سر و سامانی تو را
می افکنم به خانه ،سحرگاه و صبح و شام
عطر برنج و چایی گیلانی تو را
چونان که در مسیر قدم های عاشقان
فرش نطنز و قالی کرمانی تو را
در هرکجا درختی اگر سبز و زرد شد
انگار جامه ای شده عریانی تو را
خورشید تو اگر چه نشاطم دهد ولی
من دوست دارم آن شب بارانی تو را
با هرکلام و لحن و بیان تازه می کنم
در شعر خود طریق خراسانی تو را
محسن بافکر لیالستانی از غزل سرایان معروف معاصر نهمین مجموعه ی خود را تقدیم دوست‌داران شعر خود نموده است .محسن بافکر ،غزل را به خاطر غزل می سراید هم نوا باتپش قلب شاعرش،نه قصد خودنمایی دارد نه با کسی قصد رقابت...
او ساز دلش را وقتی کوک می کند که در کنار کشاورزی و زنبور داری و چایکاری بارها با "رستا"و "گیل آوا" یش همراه می شود واز هر واژه یک غزل می سازد و یک قرن ،تازه تر می شود ،یک عمر جوان‌ می شود و پای کوبان‌ و شلنگ انداز در باغ های سبز لیالستان جاری می شود چونان بوی بهار نارنج در رگ زمان.
او در این‌ مجموعه غزل های هفتاد سالگی اش را به ما هدیه داده است (غزل های ۱۳۵۹-۱۴۰۰)غزل های معتدل بافکر سرشار از حس نشاط و مهربانی است.زبان نرم و طبیعی، سادگی دل شاعر را گواهی ست.
بافکر آن چنان که می اندیشد می نویسد ،دنبال پیچیدگی و تصنع نیست ،سال های کرونایی را به سادگی هر چه تمام‌ تر در لا به لای غزل ها پیچیده و تقدیم مخاطبان داده است .غم ها و شادی ها ،اضطراب انسان امروز و زندگی که همواره در بیت بیت غزل ها ی بافکر نفس می کشند تا ثابت کنند غزل ،آئینه روزگار ما است از ابتدا تا امروز و شاعر ،وقایع نگار مردم‌ سرزمین خویش است .
آنچه غزل های بافکر را سرزنده و با نشاط نشان می دهد سرودن از محیط زیست است روایت غزل وار از دردی که درمان ندارد.
بهار۱۴۰۱
۲

محسن بافكر ليالستاني در تازه‌ترين مجموعه غزل بعد از كتاب «شعرهاي نوشته نشده»، سروده‌هاي قديم و جديد خود را در زمينة غزل با عنوان «اقليم هوشياري ما» از سوي انتشارات حرف نو به چاپ رسانده تا از نوستالژياي غزل نقبي به آرزوهاي خاكستر بزند و غم دل تازه گرداند. نه ادعاي نوگرايي به سبك پست مدرن دارد و نه كهنه‌پرستي در كارهايش ديده مي‌شود. غزل متعادل معيار كه سابقه‌اش در ايران معاصر به ابتهاج و بهبهاني و نيستاني و بهمني و منزوي مي‌رسد و آخرين نسل آن شادروان عباس صادقي پدرام است. محسن بافكر از بافكرهاي شعر معاصر ايران، متولد 1330، پدربزرگ جوان ماندة غزل، از همكاران دوركار امروز است كه از انتهاي دهة چهل به شعر و شاعري مبتلا شده است. كارش را با غزل شروع كرده و در شعر آزاد نيز تجربيات ارزنده‌اي دارد: در باغ‌هاي سبزتر و پرجوانه‌تر / بايد دوباره خواند غزل عاشقانه‌تر برخيز تا تكه قصه‌اي از خود به جا نهيم / از يادگار ليلي و مجنون فسانه‌تر ،از باغ سبز قرن شب پرستاره‌اي / آمد به گوش من سخني عارفانه‌تر بايد كه ما يگانه بمانيم تا شود / اقليم هوشياري ما بيكرانه‌تر .بافكر ليالستاني اعتقادي به پريدن از قالب تنگ غزل ندارد. او مي‌گويد كه غزل، غزل است و ديگر هيچ. شاعري كه غزل پردازي را شيوة خود قرار داد، بايستي قواعد بازي را نيز رعايت كند. پس دست به نوگرايي و عمليات محيرالعقول نمي‌زند. غزل را تا حد شعر نو متفاوت مشكوك پيش نمي‌برد و در بحر هزج مثلث محدب محذوف مشعوف(!) يعني همان بحرخزرخودمان شناور مي‌ماند تا ثابت كند: از كدام ابر است اين نم‌نم كه مي‌بارانَدَم بر كدامين سمت توفان بلا مي‌خوانَدَم .بسته‌ام دل در كمند سال هاي دير و دور .اين نشان پيوسته در ذهن و زبان مي‌مانَدَم .آزمودم همچو حافظ بخت خود را در وطن .ماندن اينجا بيش از اين برخاك مي‌مالاندم .گرچه نتوانم كه عيب اين غزل پنهان كنم .من خود آن نقصم كه لطف يار مي‌پوشانَدَم. جاده لغزان است و خوف رهزن و بيم سقوط .نيست ياري غير خود تا باز برخيزاندم. چاي زاران است و باران است و باغستان سبز .شور عشق است آنكه در اين عرصه مي‌رقصاندم *** محسن بافكر ليالستاني كه از چاپ غزل‌هاي ديروزش فارغ شده است، در مجموعة بعدي‌اش زيباترين ترانه انسان را از بسته‌بندي كليشه و تكرار رها خواهد كرد و صداي آزاد خود را در شعرهاي آزاد شگرف و شگفت خويش خواهد ريخت تا لاهيجاني از شعر زلال را در قوري جان تقديم دل‌هاي مشتاق صداي تازه كند. ما منتظريم و دم برمي‌كشيم. تا غلغل سماور شعر بافكر، چايي‌تان سرد نشه....
اسفند۱۳۹۰
۳

از۴۷ سال پیش که یاد می‌کنم، در فاصله سال‌های ۵۲ تا ۵۵ نام‌های عزیزی در ذهنم رژه می‌روند که هر یک شاعر برتر دهه پنجاه بوده‌اند، اما از آن همه گل باغ شعر، چند نام طبق معمول شاعر مانده‌اند و بقیه یا از دنیا رفته‌اند یا شعر را بعد از ازدواج کنار گذاشته‌اند و مشغول بازی با نوه‌های محترم می‌باشند! یکی از عزیزان شاعر که در کنار باغ‌ چای خود نوه‌های عزیزشان را بازی می‌دهند و دور از چشم همسایگان شعر می‌نویسند و همانطور شاعر فروتن باقی مانده‌اند و کتاب پشت کتاب می‌اندازند و بعد از غزل و دوبیتی‌های جانانه، سپید و نیمایی نیز مرتکب می‌شوند، محسن با فکر لیالستانی می‌باشند که از دهه پنجاه نام لیالستان را پسوند خود قرار داده و با افتخار تمام زندگی شاعرانه خود را ادامه می‌دهند.
بهرام با فکر لیالستانی، برادر گرامی ایشان نیز از شاعران خوب دهه پنجاه بودند و همگی از یتیمان شعر استاد طبایی در دهه پنجاه. لیالستان به همت این دو برادر، معروف‌تر از لاهیجان شد و بعدها سینماگر خوشفکر حسین آقای لیالستانی نیز بر پرده نقره‌ای، نام لیالستان را یدک کشید. پس از این مقدمه نتیجه‌ می‌گیریم، حالا که لیالستان معروف‌ترین باغ چای دنیا شده، شورای محترم لیالستان یکی از میادین خود را باید به نام برادران با فکر لیالستانی نامگذاری نماید تا عطر و بوی شعر و غزل همراه با چای بهاره لیالستان دنیا را سرشار از صلح و دوستی و طراوت نماید.
از محسن عزیز دو بسته چای بهاره دریافت کرده‌ام به نام‌های «شقایق بر درخت انار»، مجموعه‌ای از غزل و دوبیتی‌های۸۹ تا ۹۳ ایشان و مجموعه شیر سپید « خاطره‌ای از یک سحرگاه بارانی» شامل شعرهای آزاد همان سال‌ها که هر یک در جای خود عزیز و گرامی‌اند. هر چند محسن با‌فکر لیالستانی با غزل خود را به شهرت رسانده باشد. این بیت والا از اوست . دریا اگر چه داشت سخاوت به حدّ ابر. اما همیشه ماند تهی، تورهای ما خاطره‌ای از یک سحرگاه بارانی با اینکه عبارت نوستالژیک و رمانتیکی است، اما برش‌های زیبایی از زندگی را در خود دارد لحظه‌های ساده و شیرین که به صورت طبیعی زایمان داشته‌اند و به راحتی قابل هضم است؛ به طوری که بعد از مصرف نیازی به رانیتیدین نیست:
آفتاب پائیزی، پیرمردی است که هرروز صبح. دستهایش را در جیب می‌گذاردو از کوتاه‌ترین راه به میهمانی شب می‌رود.
شعر با فکر، شعری با فکر و متعهد است. او به محیط زیست، به جنگل و درخت و پرنده مدیون است و شمالی‌ترین شاعر امروز ایران:
چه اتفاقی می‌افتد که جرثقیل‌ها دم به دم، ماشین‌های له شده را، به جایی می‌اندازند که پیش از این هزاران پرنده برروی درختانش آواز می‌خواندند.
محسن با فکر با اینکه ۶۴ ساله است اما هنوز در حال و هوای کودکی قدم می‌زند، لذا عمر صدساله برایشان مسألت دارم.
محسن از پل‌های کوچک چوبی بر روی نهرهایی که محله را قطعه قطعه می‌کرد، رفتن به سوی خانه مادر بزرگ را آموخت و برگشتن به سوی شعر را
پاییز۱۳۹۴

۴

محسن بافکرلیالستانی،یکی ازیاران حلقه دوشنبه های دهه پنجاه را پس ازذکرخیری درصفحه ی ادبی نسیم یافتم،بامجموعه شعری به نام ،فواره ای به ارتفاع سالیانی که زیستم،ازبهرام بافکرهم همین روزهاخبرهایی می‌شنویم.
محسن بافکردراین مجموعه،شعرهای ۷۰تا۷۹خودرا به چاپ رسانده،دراین فاصله ،راه دوری ازشعرراپیمود،وازعاشقانه های جوانی فاصله گرفته است.درمرزمیانسالی به شعرسپیدعاشقانه اجتماعی رسیده،هارمونی دلرباووقاری همیشگی،.
جاده ها،خط های تیره ای
برصفحه ی زمین اند،
بیشترازآنکه واسطه باشند
فاصله می سازند

بافکردراین شعرها،ازهیاهوی جوانی گذشته وازسایه سارتجربه به زبانی درخوررسیده است.اوتفاوت شعروشاعرراخوب میداند،نه غرمیزندونه عقده ریزی یک شاعرشهرستانی بادیدی اجتماعی درمحیط خودرابه واگویه نشسته است.
یکی ازویژگیهای شاعران شمالی،پرداختن به جغرافیای خوداست،دیدن اطراف واشیاپیرامون درزندگی حقیقی مردم خود،باغ،درخت،رود،ابر،آسمان،باران ،شالیزارها که کدملی شاعرگیلانیست وشعرش رادارای هویت وشناسنامه میکند،امانه شناسنامه ای که همه رابایک اسم معرفی کند.محسن بافکرازاین کلمات باکاربردی اجتماعی به شعرش هویت داده است.
آه،تاایستگاه آخری چین پاییزی،
چندبارباید مالشها
برگهای چای پلاسیده رانشخوارکنند؟

اودراین فاصله ،باغات چای رابادردکارگران کارخانه های چای خشک کنی،میبیندنه مناظردلفریب شاعرانه ی آنرا،واززخم های کوچک انگشت‌های دخترکان چایکارمیسراید.
پاییز۱۳۸۲

تنهادوراه

ازخانه تاخیابان

یک کوچه بیش نیست که درآن

هرلحظه می توان

تا،

مرز حریم ایمنی وپرهیز،

گامی گذاشت

وازگزندحادثه،ایمن ماند

ازخانه تاخیابان

راهیست

راهی که درسراسرآن

یک توده ازحماسه وفریاداست

ودرفضای زنده ی آن ،هردم

آوازپرشکوه دلیران

می افکندطنین

و،

خواب گران دشمن را

درکوچه های دور

آشفته می‌کند

ازخانه تاخیابان

یک کوچه بیش نیست که درتنگنای آن

موج مهیب حادثه درپیش است

وغرش گلوله به دنبال

ازخانه تاخیابان

تنهادوراه

راهی به سوی مرداب

راهی به سوی رودخروشان

آذرماه ۱۳۵۷چهلدختر

محسن بافکرلیالستانی

ازمجموعه شعر:درمتن پرتحرک تاریخ،چاپ وانتشار۱۳۵۸

تی ورجه پرکشنابوم مو....غزل گیلکی

یک غزل گیلکی (لاهیجانی )که دوستان برای درست خواندن به وزن آن توجه کنند (مفاعلن فعلاتن فا--مفاعلن فعلاتن فا)

تی ورجه پرکشنابوم مو اگرکه بال وپری داشتم
فدانابوم تی قدمگاسر اگر که تاج وسری داشتم

بگیر می دسته ویجیگیرمه الون که قوت وجون دانی
چه سوداگرکه بگی فرده خداچه گوش کری داشتم ؟!

بنو به غیر تی مهر وتی صفا ومعرفته واسی
اگرکه یه زمت ایگل مو تی سمت وسونظری داشتم

می دوروبرجمابونابون همش می یاده گودن زاکون
اگرمونم میرچ وراسر درخت پرثمری داشتم

سیایی امره نبونابوم اسیرودربدروگمراه
می آسمونه مین اگرمو ستاره یاقمری داشتم

لگدنخوردنابوهرگز می سبزه زار وفتاشته باغ
اگرکه همته جی داس و ونوشونی وچپری داشتم

نوشونابو می نوشون ونوم تی یادوخاطراجی یکدم
می دس نبوبی اگرخالی کمی اگرهنری داشتم

محسن بافکرلیالستانی
نقل ازکتاب (گیلان مهر -تالیف فرض پورماچیانی -ص311)چاپ 90