نوشته هایی ازاکبراکسیر،منتقدوشاعرفرانو
نوشته هایی ازاکبر اکسیر،شاعرفرانوومنتقد
۱
محسن بافکر لیالستانی غزل های هفتاد سالگی اش را به من هدیه کرده تا بگوید :
می خواستم برای تو آئینگی کنم
با هر بهار،سرخی و سبزینگی کنم.
ملیحه،چایی از لیالستان می ریزد و من در جنگل غزل ها گم می شوم ،بهاری دلنشین تر از طعم ترد و تابستانی مرداد. نور سته های خاک از بی قراری باران عاشقانه ای برای گیلان می سازد:
روزی اگر غبار گذرگاهتان شدم/به ایستگاه فاجعه ی فصل های تان شاید که برگردم/خانه نشینی و دوست پرهیزی، ابدا...تماشای قله های بلند ،هوای پاک سحرگاهان که اعتدال آور است بوته های گون،شرمندگان آن همه شور و شر برایم ضیافت اردیبهشت است با یاد ایلیای جوان، عاشقانه ای برای ایران می خوانم تا نهال باغ بهار در دل ها شکوفه زند:
می بینم انتهای پریشانی تو را
روزی دوباره شوق گل افشانی تو را
در کوههایت از تپش چشمه سارها
پایان انجماد زمستانی تو را
می رقصم از نهایت سرمستی و نشاط
تا بشنوم سرودو غزل خوانی تو را
از چهره ات که تازگی روح و جان از اوست
باید زدود رنجش و حرمانی تو را
بر باد می دهیم اثر اضطراب را
وآن ماجرای بی سر و سامانی تو را
می افکنم به خانه ،سحرگاه و صبح و شام
عطر برنج و چایی گیلانی تو را
چونان که در مسیر قدم های عاشقان
فرش نطنز و قالی کرمانی تو را
در هرکجا درختی اگر سبز و زرد شد
انگار جامه ای شده عریانی تو را
خورشید تو اگر چه نشاطم دهد ولی
من دوست دارم آن شب بارانی تو را
با هرکلام و لحن و بیان تازه می کنم
در شعر خود طریق خراسانی تو را
محسن بافکر لیالستانی از غزل سرایان معروف معاصر نهمین مجموعه ی خود را تقدیم دوستداران شعر خود نموده است .محسن بافکر ،غزل را به خاطر غزل می سراید هم نوا باتپش قلب شاعرش،نه قصد خودنمایی دارد نه با کسی قصد رقابت...
او ساز دلش را وقتی کوک می کند که در کنار کشاورزی و زنبور داری و چایکاری بارها با "رستا"و "گیل آوا" یش همراه می شود واز هر واژه یک غزل می سازد و یک قرن ،تازه تر می شود ،یک عمر جوان می شود و پای کوبان و شلنگ انداز در باغ های سبز لیالستان جاری می شود چونان بوی بهار نارنج در رگ زمان.
او در این مجموعه غزل های هفتاد سالگی اش را به ما هدیه داده است (غزل های ۱۳۵۹-۱۴۰۰)غزل های معتدل بافکر سرشار از حس نشاط و مهربانی است.زبان نرم و طبیعی، سادگی دل شاعر را گواهی ست.
بافکر آن چنان که می اندیشد می نویسد ،دنبال پیچیدگی و تصنع نیست ،سال های کرونایی را به سادگی هر چه تمام تر در لا به لای غزل ها پیچیده و تقدیم مخاطبان داده است .غم ها و شادی ها ،اضطراب انسان امروز و زندگی که همواره در بیت بیت غزل ها ی بافکر نفس می کشند تا ثابت کنند غزل ،آئینه روزگار ما است از ابتدا تا امروز و شاعر ،وقایع نگار مردم سرزمین خویش است .
آنچه غزل های بافکر را سرزنده و با نشاط نشان می دهد سرودن از محیط زیست است روایت غزل وار از دردی که درمان ندارد.
بهار۱۴۰۱
۲
محسن بافكر ليالستاني در تازهترين مجموعه غزل بعد از كتاب «شعرهاي نوشته نشده»، سرودههاي قديم و جديد خود را در زمينة غزل با عنوان «اقليم هوشياري ما» از سوي انتشارات حرف نو به چاپ رسانده تا از نوستالژياي غزل نقبي به آرزوهاي خاكستر بزند و غم دل تازه گرداند. نه ادعاي نوگرايي به سبك پست مدرن دارد و نه كهنهپرستي در كارهايش ديده ميشود. غزل متعادل معيار كه سابقهاش در ايران معاصر به ابتهاج و بهبهاني و نيستاني و بهمني و منزوي ميرسد و آخرين نسل آن شادروان عباس صادقي پدرام است. محسن بافكر از بافكرهاي شعر معاصر ايران، متولد 1330، پدربزرگ جوان ماندة غزل، از همكاران دوركار امروز است كه از انتهاي دهة چهل به شعر و شاعري مبتلا شده است. كارش را با غزل شروع كرده و در شعر آزاد نيز تجربيات ارزندهاي دارد: در باغهاي سبزتر و پرجوانهتر / بايد دوباره خواند غزل عاشقانهتر برخيز تا تكه قصهاي از خود به جا نهيم / از يادگار ليلي و مجنون فسانهتر ،از باغ سبز قرن شب پرستارهاي / آمد به گوش من سخني عارفانهتر بايد كه ما يگانه بمانيم تا شود / اقليم هوشياري ما بيكرانهتر .بافكر ليالستاني اعتقادي به پريدن از قالب تنگ غزل ندارد. او ميگويد كه غزل، غزل است و ديگر هيچ. شاعري كه غزل پردازي را شيوة خود قرار داد، بايستي قواعد بازي را نيز رعايت كند. پس دست به نوگرايي و عمليات محيرالعقول نميزند. غزل را تا حد شعر نو متفاوت مشكوك پيش نميبرد و در بحر هزج مثلث محدب محذوف مشعوف(!) يعني همان بحرخزرخودمان شناور ميماند تا ثابت كند: از كدام ابر است اين نمنم كه ميبارانَدَم بر كدامين سمت توفان بلا ميخوانَدَم .بستهام دل در كمند سال هاي دير و دور .اين نشان پيوسته در ذهن و زبان ميمانَدَم .آزمودم همچو حافظ بخت خود را در وطن .ماندن اينجا بيش از اين برخاك ميمالاندم .گرچه نتوانم كه عيب اين غزل پنهان كنم .من خود آن نقصم كه لطف يار ميپوشانَدَم. جاده لغزان است و خوف رهزن و بيم سقوط .نيست ياري غير خود تا باز برخيزاندم. چاي زاران است و باران است و باغستان سبز .شور عشق است آنكه در اين عرصه ميرقصاندم *** محسن بافكر ليالستاني كه از چاپ غزلهاي ديروزش فارغ شده است، در مجموعة بعدياش زيباترين ترانه انسان را از بستهبندي كليشه و تكرار رها خواهد كرد و صداي آزاد خود را در شعرهاي آزاد شگرف و شگفت خويش خواهد ريخت تا لاهيجاني از شعر زلال را در قوري جان تقديم دلهاي مشتاق صداي تازه كند. ما منتظريم و دم برميكشيم. تا غلغل سماور شعر بافكر، چاييتان سرد نشه....
اسفند۱۳۹۰
۳
از۴۷ سال پیش که یاد میکنم، در فاصله سالهای ۵۲ تا ۵۵ نامهای عزیزی در ذهنم رژه میروند که هر یک شاعر برتر دهه پنجاه بودهاند، اما از آن همه گل باغ شعر، چند نام طبق معمول شاعر ماندهاند و بقیه یا از دنیا رفتهاند یا شعر را بعد از ازدواج کنار گذاشتهاند و مشغول بازی با نوههای محترم میباشند! یکی از عزیزان شاعر که در کنار باغ چای خود نوههای عزیزشان را بازی میدهند و دور از چشم همسایگان شعر مینویسند و همانطور شاعر فروتن باقی ماندهاند و کتاب پشت کتاب میاندازند و بعد از غزل و دوبیتیهای جانانه، سپید و نیمایی نیز مرتکب میشوند، محسن با فکر لیالستانی میباشند که از دهه پنجاه نام لیالستان را پسوند خود قرار داده و با افتخار تمام زندگی شاعرانه خود را ادامه میدهند.
بهرام با فکر لیالستانی، برادر گرامی ایشان نیز از شاعران خوب دهه پنجاه بودند و همگی از یتیمان شعر استاد طبایی در دهه پنجاه. لیالستان به همت این دو برادر، معروفتر از لاهیجان شد و بعدها سینماگر خوشفکر حسین آقای لیالستانی نیز بر پرده نقرهای، نام لیالستان را یدک کشید. پس از این مقدمه نتیجه میگیریم، حالا که لیالستان معروفترین باغ چای دنیا شده، شورای محترم لیالستان یکی از میادین خود را باید به نام برادران با فکر لیالستانی نامگذاری نماید تا عطر و بوی شعر و غزل همراه با چای بهاره لیالستان دنیا را سرشار از صلح و دوستی و طراوت نماید.
از محسن عزیز دو بسته چای بهاره دریافت کردهام به نامهای «شقایق بر درخت انار»، مجموعهای از غزل و دوبیتیهای۸۹ تا ۹۳ ایشان و مجموعه شیر سپید « خاطرهای از یک سحرگاه بارانی» شامل شعرهای آزاد همان سالها که هر یک در جای خود عزیز و گرامیاند. هر چند محسن بافکر لیالستانی با غزل خود را به شهرت رسانده باشد. این بیت والا از اوست . دریا اگر چه داشت سخاوت به حدّ ابر. اما همیشه ماند تهی، تورهای ما خاطرهای از یک سحرگاه بارانی با اینکه عبارت نوستالژیک و رمانتیکی است، اما برشهای زیبایی از زندگی را در خود دارد لحظههای ساده و شیرین که به صورت طبیعی زایمان داشتهاند و به راحتی قابل هضم است؛ به طوری که بعد از مصرف نیازی به رانیتیدین نیست:
آفتاب پائیزی، پیرمردی است که هرروز صبح. دستهایش را در جیب میگذاردو از کوتاهترین راه به میهمانی شب میرود.
شعر با فکر، شعری با فکر و متعهد است. او به محیط زیست، به جنگل و درخت و پرنده مدیون است و شمالیترین شاعر امروز ایران:
چه اتفاقی میافتد که جرثقیلها دم به دم، ماشینهای له شده را، به جایی میاندازند که پیش از این هزاران پرنده برروی درختانش آواز میخواندند.
محسن با فکر با اینکه ۶۴ ساله است اما هنوز در حال و هوای کودکی قدم میزند، لذا عمر صدساله برایشان مسألت دارم.
محسن از پلهای کوچک چوبی بر روی نهرهایی که محله را قطعه قطعه میکرد، رفتن به سوی خانه مادر بزرگ را آموخت و برگشتن به سوی شعر را
پاییز۱۳۹۴
۴
محسن بافکرلیالستانی،یکی ازیاران حلقه دوشنبه های دهه پنجاه را پس ازذکرخیری درصفحه ی ادبی نسیم یافتم،بامجموعه شعری به نام ،فواره ای به ارتفاع سالیانی که زیستم،ازبهرام بافکرهم همین روزهاخبرهایی میشنویم.
محسن بافکردراین مجموعه،شعرهای ۷۰تا۷۹خودرا به چاپ رسانده،دراین فاصله ،راه دوری ازشعرراپیمود،وازعاشقانه های جوانی فاصله گرفته است.درمرزمیانسالی به شعرسپیدعاشقانه اجتماعی رسیده،هارمونی دلرباووقاری همیشگی،.
جاده ها،خط های تیره ای
برصفحه ی زمین اند،
بیشترازآنکه واسطه باشند
فاصله می سازند
بافکردراین شعرها،ازهیاهوی جوانی گذشته وازسایه سارتجربه به زبانی درخوررسیده است.اوتفاوت شعروشاعرراخوب میداند،نه غرمیزندونه عقده ریزی یک شاعرشهرستانی بادیدی اجتماعی درمحیط خودرابه واگویه نشسته است.
یکی ازویژگیهای شاعران شمالی،پرداختن به جغرافیای خوداست،دیدن اطراف واشیاپیرامون درزندگی حقیقی مردم خود،باغ،درخت،رود،ابر،آسمان،باران ،شالیزارها که کدملی شاعرگیلانیست وشعرش رادارای هویت وشناسنامه میکند،امانه شناسنامه ای که همه رابایک اسم معرفی کند.محسن بافکرازاین کلمات باکاربردی اجتماعی به شعرش هویت داده است.
آه،تاایستگاه آخری چین پاییزی،
چندبارباید مالشها
برگهای چای پلاسیده رانشخوارکنند؟
اودراین فاصله ،باغات چای رابادردکارگران کارخانه های چای خشک کنی،میبیندنه مناظردلفریب شاعرانه ی آنرا،واززخم های کوچک انگشتهای دخترکان چایکارمیسراید.
پاییز۱۳۸۲