محسن بافکرلیالستانی،متولداول شهریور۱۳۳۰درلیالستان لاهیجان ازاستان گیلان.فارغ التحصیل رشته تاریخ ازدانشکده ی ادبیات دانشگاه فردوسی درسال ۱۳۵۶دارای مجموعه های شعرچاپ شده زیر"
۱.درمتن پرتحرک تاریخ...شعرهای نیمایی۱۳۵۸
۲.فوار ه ای به ارتفاع سالیانی که زیستم...شعرهای سپید.۱۳۸۰
۳.شعرهای نوشته نشده....شعرهای سپید۱۳۸۸
۴.اقلیم هوشیاری ما،،،،غزل۱۳۹۰
۵.شقایق بردرخت انار....غزل۱۳۹۴
۶.خاطره ای ازیک سحرگاه بارانی...شعرهای سپید۱۳۹۴
۷.نان وریحان...شعرهای نیمایی۱۴۰۰
۸.بیدمشکون شاخان"شاخه های بیدمشک"گیلکی۱۴۰۰
۹.می خواستم برای تو آیینگی کنم...غزل۱۴۰۱
۱۰.رویاهایی که دربیداری گم شدند....شعرهای سپید۱۴۰۳
۱
آزادی
ازآن روی که آزادی را
تن دادن ،به بایدهادانسته بودیم
هنگامی که هنوزشامگاهان
جاده هارا،مه آلودنکرده بود،
درجستجوی آن به راه افتادیم،
همگام باهمراهانی استوار
ازگذارهایی که گذرگاه گرگ های گرسنه نبود
وشگفتاکه طعم مطبوع آنرا
درکنارکودکانمان ،مزمزه میکردیم
رهایی ات را
درانقیادبه عشق دانستی
هنگامی که شامگاهان مه آلود
جاده هارا،تاریک کرده بود
ونمی دانستی که همراهان امروز
عشق را
دستاویزتاراج رهایی میکنند
وتو،سالها،پای افشردی
تازمانه رابه آیین وادب،تازه کنی
آه نازگل ،نازگل ،نازگل
بعدازاینهمه سال
دریغا،تنهاباپرداختن جان
به رهایی رسیدی!
درروزگاری که ارزان ترین بهای آزادی
جان آدمی است
که گرانبهاترازجان آدمی
چیزی نیست.
۲
فرصت های ازدست رفته
نه شب پیدا میشوی ونه روز
ونه هیچوقت دیگر
نمی دانم درکجای جهان به تماشاایستاده ای،
فواره های فرصت های ازدست رفته را؟
ناامیدنباش،
هنوز هم می توانیم
بارؤیایمان،دوباره بسازیم،
دنیایی راکه بادست های خود،خراب کرده بودیم
۳
سوی صف سپاه سپیدارباغ
دراولین دقایق فصل زرد
به واپسین دم فصل شکفتگی
بدرود،
گفتم
ودرکلام جاری دلگیرهردرخت
آوازغمگنانه ی وحشت را
سردادم
اینک منم که حمله ی طوفان را
سوی سپاه غمزده ی گل ها
بابغض های خسته ی خود،خیره میشوم
ودرغریو خشم
فریاددادخواهی فوجی پرنده را
ازانحنای زرد افق ،گوش میدهم
اینک،دلم به سختی آشوب میکند
زیراکه بادهرزه ی سرکش
،وحشی ترازهمیشه،
درصحن باغ شورش گل هارا
می خواباند
اینک
من قتل عام سلسله ی سبز باغ را
میبینم
دستان من کبودی شب رایافت
وکتف من زدشنه ی بیداد
زخمی شد ای رفیق
اینک،دلم به سختی آشوب میکند
رگباربادوابر
لرزیدن مداوم گل ،روی شاخه ها
تبعیدصدپرنده به دهلیزهای سرد
باید
سوی صف سپاه سپیدارباغ رفت
آنجاهنوز
باغ ازهجوم همهمه ی باد،خالی است
ونسل سبز،درشُرف رشدورویش است
۴
كودك
درازدحام مردم و امواج نور
كودك
همگام با پدر به تكاپوست
-پدر
ويترين اين مغازه چه زيباست!
آیا
آن جامه ي به رنگ شفق ، سرخ
زيبنده ی برهنگی من نيست؟
-آري پسر، ولی
حالا كه روزگار دگر گونه است
ودسترنج هر كس
تنها براي نان شب و زنده ماندن است
عرياني ترا نيز
بايد به آه وحسرت و نفرت
پوشاند
-تا روزگار ديگر
اينك تو ميل داشتنِ
-اين جامه و مشخصه ی اين مغازه را
بنويس
درلوح خاطرت
تا
هنگام بازگشت
ازجنگ باگراني و دشواري
درازدحام مردم وامواج نور
كودك
همگام با پدر به تكاپوست،
همچنان
۵
این روزها
نیامدی،
کوچه، ازغوعای قدم هایت،خالی ماند
وخانه،ازگرمای حضورت
شاید،دریکی ازایستگاهها
یا،درگوشه ی خلوت خیابانی
سرت ،به دیوارخورده باشد
وسرازجایی که،نمی دانم کجاست،درآورده باشی
ازایستگاهها برحذرباش
وازدیوارها وخیابانهابپرهیز
این روزها،درهیچ کجا
برای دخترکان سربه هوا،جای امنی نیست
۶
دخترکی که مرگ راباورنمی کند
گفتی:پدربزرگ،کدامینِ شان
گفتی:کدامیک نفرازایشان،
زیباتراند؟
مهسای نازنین؟
نیکای شوخ چشم؟
سارینه وحدیث وغزاله؟
ماندم،که درجواب،چه گویم عزیزکم،
وقتی که مرگ را
درچهره های هیچیک ازاینان
باورنکرده ای
۷
تنهادوراه
ازخانه تاخیابان
یک کوچه بیش نیست که درآن
هرلحظه می توان
تا،
مرز حریم ایمنی وپرهیز،
گامی گذاشت
وازگزندحادثه،ایمن ماند
ازخانه تاخیابان
راهیست
راهی که درسراسرآن
یک توده ازحماسه وفریاداست
ودرفضای زنده ی آن ،هردم
آوازپرشکوه دلیران
می افکندطنین
و،
خواب گران دشمن را
درکوچه های دور
آشفته میکند
ازخانه تاخیابان
یک کوچه بیش نیست که درتنگنای آن
موج مهیب حادثه درپیش است
وغرش گلوله به دنبال
ازخانه تاخیابان
تنهادوراه
راهی به سوی مرداب
راهی به سوی رودخروشان
۸
فردا دوباره پائیز.....
فردا دوباره پاییز
فردا دوباره پریشانی
فردا دوباره هراس
من درسکوت ثانیه ها آرام
هشدار غمگنانه ی یاری شبانه را
با گوش جان شنیدم وگفتم:
مادر
داس شکسته ی پدر پیرمن کجاست ؟
میراث نازنین من این باغ
دیریست که هجوم گیاهان هرزه را
دراستقامت است
وخواب دستهای مرا می بیند
دیگر خیانت است نشستن
باغ من ازنوازش باران
درخودهزارجنگل
خواهد رویاند
ذرخود هزارمرد خواهد پرورد
شب درعبور تیره ی خود بود
وچشم من به سقف اتاقم
-خیره
وباغ خانه ی ما
در زیر تازیانه ی تند_باد
با من هنوز
هشدار آن رفیق شبانه ادامه داشت
فردا دوباره پاییز
فردا دویاره پریشانی
فردا دوباره هراس
۹
نان وریحان
درجنگ ،دنیا آمدی
درسی واندی سال پیش،ای کودک دلبندک من
ما،
نسلی که درپایان استیلای سلطان
آغازبرخورداری مام وطن را جسته بودیم،
سرمست از پیروزی خود،
درگوش های کوچک توخوانده بودم..،
،امروز اگر،هرسو،وطن،درجنگ وناامنی ست،
ودسترنج من ،مهیای معاشت نیست،
دیری نمی پاید که درفردای پایان جهان کهنه،
میهن،عاری از هرگونه بی رسمی ست،
آسودگی ،ارزانی دلبندکان ماست،....آ
باری،ازاین ،افسانه ها،بسیار،برلب رانده بودم
وگفته بودم....
کودکانت
درمیهنی آسوده وآباد می رویند.
این خوش خیالی ها،ولی،دیری نپایید
درشامگاهی سرد،برما،یورش آوردند
ونام مارا خط زدند ازسهم نان،
بسیاری ازما،بعدازآن رفتند،
تا درجای دیگر،
آسودگی را،
ارزانی دلبندهای خودبیابند.
من ماندم ورؤیای آزادی وآسودن
من،ماندم ورنج تحمل درجهان فقر
برمن،گذشت،این گونه،سال وماه،بسیار
اما،تودرآغازراهی،همچنان،
با کودکانی منتظر،
تاکی،پدرشان،درشبی یا بامدادی
برآستان درشود،پیدا
دردست هایش،نان وریحان
۱۰
شعرهاي نوشته نشده
اكنونكه بعدازاين همه سال
حالا كه فواره اي شدم
-به سمت سرازيری
مي خواهم شمارادورخودم جمع كنم
وباتك تك كلماتتان
يكايك روزهاي رفته را به يادآورم
اولين باركه عاشق شدم
تواززبانم جاري شدی
-به رنگ شقايق، سرخ
اي غزل نازنين
كه درابتدای دفترم جا خوش كردي
ببين هنوز هم بعداين همه سال
چگونه اسمش
برروي پيشاني تمامی بيت هايت
باقي مانده است
بعدكه عاشق شدن راگذاشتم
براي روزهايي كه قراربودبعدابيايند
-وهرگزنيامدند
همراه شدم باكاروانی كه ازسالهاي دور
همواره ازكنارم عبورمي كرد
اي شعرهايی كه
درسمت چپ دفترم زندانی شديد
شمانوشته شديد تامن همواره به يادداشته باشم
راه های ناهمواری راكه هيچگاه طي نشدند
رويدادهای مباركی را
-كه هرگزاتفاق نيفتادند
وچه بسيارشعرهای ديگری را
كه ديگر انهارانتوانستم بسرايم
درغفلت آن روزگاران
محسن بافکرلیالستانی