شایدکه هیچگاه

شاید که هیچگاه
----------------

وقتی که آفتاب همیشه
بریک مدار معین
ودرمسیرحرکت معلومی
گردش نمی کند
وزمین هم
چون اسب بی سوار گاهی
گام درراهی می گذارد
که هیچوقت آنرا طی نکرده بود
پیوسته می توان نگران بود
یعنی همیشه
بهانه ای برای دلهره باقیست

فرزندت را که صبحدم ازسفره ای حقیر
تا آستانه ی درخانه
امیدوار بدرقه کردی
شایدکه هیچگاه
دیگرنبینی
زیرا که ازمیان خلوت کوچه
تا شلوغ ترین نقطه های شهر
ازکنارهزار خنجر عریان
بایدگذشت
جایی
دیوارآوار می شود
ولحظه ای کنارخیابانی
خشونت آهن
لطافت تن وجان را
تسخیر می کند
وچنین است که انسان
مانند یک گوزن پریشان
دربیابانی هولناک
ازچارسوی
محصوردام ودانه ی مرگ است
آیا
اکنون که این سطور را برای تو تحریر می کنم
ناگاه سقف آسمان فرود نمی آید؟
یا
وقتی که این نوشته
دردست های توست
آیا زمین دچار جنونی نمی شود ؟
و
درارتعاش ناگهانی
هرآنچه را یافت نمی بلعد ؟
وآنگاه
آیا تو نیز
ناخوانده چیزی را
فرو نمی گذاری ونمی گذری؟

محسن بافکرلیالستانی

ازمجموعه،،،فواره ای به ارتفاع سالیانی که زیستم،چاپ وانتشارسال۱۳۸۰

چای زاران است وباران است وباغستان سبز

چای زاران است وباران است وباغستان سبز
---------------------------------------------------

از کدام ابر است این نم نم که می باراندم
برکدامین سمت طوفان بلا می خواندم

بسته ام دل در کمند سالهای دیر ودور
این نشان پیوسته در ذهن وزبان می ماندم

تا به شکل تازه ای از خاک سر بر آورم
سال وماه عمر همچون دانه می افشاندم

همچو سنگم پای برجا در ستیز ناکسان
دشمن اما درلباس دوست می غلطاندم

بی تو محوم باتو باقی تا جهان باقیست چون -
در کنار دوست جان کندن نمی میراندم

مطلبی پنهانم از فهم کسان گنگ ونهان
این عجب !یار نکو اندیش من می داندم

من کجا و درک رمز وراز عشق ودوستی !
اوست هم این نکته با تدبیر می فهماندم

شرط من در عشق او پیمودن راه بلاست
گر نگریاند مرا از خویش می رنجاندم

بین مهر وکینه اش فرصت به مویی بسته است
گاه می خواند به خود گاهی زخود می راندم

آزمودم همچو حافظ بخت خود را در وطن
ماندن اینجا بیش از این برخاک می مالاندم

گرچه نتوانم که عیب این غزل پنهان کنم
من خود آن نقصم که لطف یار می پوشاندم

جاده لغزان است وخوف رهزن وبیم سقوط
نیست یاری غیر خود تا باز برخیزاندم

چای زاران است وباران است وباغستان سبز
شور عشق است آنکه دراین عرصه می رقصاندم

محسن بافکرلیالستانی
اردیبهشت 81
از دفتر :اقلیم هوشیاری ما،چاپ وانتشار۱۳۹۰،ایلیا

درتب وتاب بسی واقعه قائم شده ام

در تب وتاب بسی واقعه قایم شده ام
داستان داشت!که اینگونه مقاوم شده ام

باعث درد سرت بوده ام از روز نخست
باید ای دوست ببخشی که مزاحم شده ام

خلق وخویم همه طوفانی ودریایی بود
دیدم اورا وکمی نرم وملایم شده ام

اثر تندی خوی تو ورفتارتو بود
اگر اندازه ی دریا متلاطم شده ام

گفته بودی که نیازی به تو چون نیست برو
باز امروز چرا اینهمه لازم شده ام ؟

چونکه بود علت مطرودی من جاهلی ام
بعد از آن تجربه آوردم وعالم شده ام

هرگز ای یار پس ازاین نپذیری مارا
بار ها چونکه بدی کردم ونادم شده ام

واژگون می کنی آخر تو مرا با ستمت
چون گمان می بری آلوده وظالم شده ام

عشق بوده ست ستایشکده ی من که چنین
قد وبالای ترا عابد وخادم شده ام

وقتی امید به دیدار تو پیدا کردم
سوی شهر تو از آن ثانیه عازم شده ام

تا به گوشت برسد قصه ی شوریدگی ام
چند روزیست که لب بستم وصایم *شده ام

کلمات از تو به نوک قلمم جاری شد
نیست اینگونه که خود شاعر دایم شده ام

بارش ابری و انبوه وپراکنده که من
سبز چون دشت از آن لطف مداوم شده ام

عاشقانه ست اگر این غزل تازه ی من
شاید از عارضه ی دغدغه سالم شده ام !!

شعر - این است که امروز نوشتم آنرا
تو مپندار جفنگی ست که راقم شده ام

محسن بافکر لیالستانی
*صایم :روزه دار -وکسیکه برای رساندن صدای اعتراض خود لب از خوردن غذا می بندد

ازدفتر،شقایق بردرخت انار،چاپ وانتشار۱۳۹۴نشرفرفنگ ایلیا

نوشته ای ازمجیدوجدی

شاعر معروف ترین باغ چای دنیا لیالستان
محسن بافکر لیالستانی دوست فرهیخته و خوشرو ،را هر صبح بهنگام دم دادن چای بیاد می آورم و
البته با شعرهای ناب اش که بوی کوه ها و سبزه زاران گیلان می دهد .مناظر زیبا و بی مثال لیالستان بسیار دلفریب اند اما
شاعر خوش کلام ،درد و رنج کارگران و زحمتکشان مزارع و چای باغ را بیاد دارد و بی رخ زیبای چهره های مظلوم دختران و مادران و مردان زحمتکش ، شعر نمی گوید.
شعر متعهد بافکر از انسان و از طبیعت جنگل و کوه ریشه میگیرد............
برای رسیدن به " بام مه آلود قله ی زیبای درفک " با استاد محسن بافکر گپ و گفت کوتاهی داشتیم ، تا قبل از دورهمی ،که از همان ابتدا بدل ما ن نشست.
وقتی دفتر شعرش را بدست گرفت ، ناله های سه تار شیون گرفت و خود بخود ترانه ای شد تا دفتر های زیبای نان و ریحان و بید مشکون شاخان بگوش دوستان مشتاق برسد.....
یادی نمیکنم دگر از خانه و وطن ،درجاده ی خیال ،مسافر اگر شدم. باغم اگرچه خشک ، ولی بارور شدم ،از بارش بهار تو دایراگرشدم .............(دشواری وظیفه ی شعر و زند گی)...
امید و سرزندگی و نشاط در اشعار شاعر لیالستانی موج می زند...درتماشاگه جلوه های مسیر می سراید
چنین که چنگل ما شد،تهی ،زغرش شیر/ نمانده نیز درآن ،زوزه ی شغال دلیر
عجب که با همه ی خشکسالی و قحطی ، فراهم آمده ست ، هنوز آب و نان و چای و پنیر
خشن مباش که زخم گلوله خواهد کرد ؛ میان پیر و جوان ، خشم و کینه را تکثیر
میان برزخ اقبال و نفی عام ،اگر گم است / غزل اگر نکند ، رنج خلق را تصویر........
حجره ی باصفای جناب دوست محسن بافکر عزیز در روستای زیبای لیالستان به بوی چای خوش طعم آغشته ست.میگوید قیمت ها همان است که از بهار گفتم و هیچ تغیری نمیکند.حجره ی کوچک بهانه ای ست برای دیدار با دوستان اش از شاعر جناب علی صبوری تا وفا کرمانشاهی از زنده یاد رضا افضلی شاعر مشهدی از محسنی آزاد تا هادی غلامدوست و دیگر دوستان و رفیقان شاعر خوشرو و خوش سخن از دکتر صدرا روحانی تا بچه های گروه کوهنوردی دامون که بعد چندسال هنوز با استاد بافکر تماس دارند و از صدایش و از عطرو بوی چایش نءشه اند..............
شاعر شیرین سخن بافکر بوقت تحصیل دردانشگاه ادبیات مشهد با بزرگان شعر از شفیعی کدکنی تا محمد امینی و...حشر و نشر داشتند ودل سوخته ی این دیارند و درد و رنج بسیاری کشیدند..............
مرا یک شب،تو با چشمان غمگینت/ به سوی خویشتن خواندی/ که از بهرت ببافم ،خوشه های شعر/ ومن ، می بافتم ، با خوشه های شعر هم چون،/ خوشه ی شیرین گرماخورده ی انگور،/ از بهرتو گردن بند...........
زیبای و شیوایی و موزنی اشعار استا دمحسن بافکر گفتنی نیست و باید ورق بزنی و با شعرهایش بخوانی و بنوازی
دوبیتی های بیشمارش برای نواختن جان میدهند....خرداد رسید و دیلمان می خواهم/ آواز بیات و اصفهان می خواهم
درکوچ بهارانه ی زنبور عسل / آویشن و عطر زعفران می خواهم..........
شیرینی های دوبیتی های استاد عین عسل های بی نقص و خوشبوی او هستند و کلمات و واژه ها روان..
این گونه که رام می شوندم ،کلمات/ می آورمت به شعر خود در دفعات / می خوانمت آتشین ترین شیوه به مهر/ شیرین اگرم کنی دهان را به نبات/ ..................
اگر چه خود پدریم و پدر بزرگ ، ولی چو کودکان غمین سال ها شدیم یتیم..............
مجموعه اشعار محسن خان بافکر شعرهای نوشته نشده/ می خواستم برای تو آیینگی کنم غزل فارسی/ اقلیم هشیاری ما/
فواره ای به ارتفاع سالیانی که زیستم /شعرهای سپید/ شقایق بر درخت انار/ خاطره ای از یک سحر بارانی / نان و ریحان شعرهای نیمایی/ بید مشکون شاخه های بید مشک ها/...............................آقا محسن رفیق بیشتر کوهنوردان گیلانی ست و
با تماسی آنها را با ما آشنا میکند چون رومن رولان گفته بود " دوست دوست من ،دوست من است"....
آشنایی با این عزیز هم سایه ی شمالی را عزیز میداریم و درکنارش درس میگیریم و افتخار میکنیم
آرزوی سلامتی و شادابی و سربلندی برای شاعر کار و زحمت و تلاش و عطر وبوی خوش.بهار1402