درفصل شب.....ازحسین وثوقی رودبنه ای

بایادآذرماه ۱۳۵۳

به محسن بافکرلیالستانی

وقتی تودرآن روز،

روزسکوت ورستخیز روشنان باغ

گفتی که من برآستان خانه ی تاتارهاروییدنی هستم،

گلخنده ی اين زخمی بیدار،پژمرد.

اکنون بگو ای رفته باهمگام وناهمگام های خویش

درجستجوی خانه ی خورشید،

آیاتوانی یک سبدازمیوه های روشنایی هدیه مان آری؟

وزشهرتاریک قفس هابگذری،پیروزوسرافراز؟

آیاتوانی درتوخواهدمانددرفرجام،

تاباسبدهای پرازگلخوشه های نور،رویش رادهی آواز؟

برآستان خانه های تاروگالی پوش قریه؟

ای باعصای خوب مولانا،روان بربام های بادهای فصل شبگون!

گربازگردی ورنگردی،

بایدتورابشکوه دانست.

وگوسفندان ستایش رابه یمن گام های روشن فکرت،

درلحظه های عیدگفتن ازتو،قربان کردای مردسرافرازقبیله!

درفصل شب ،بشکن سکوت باغ مارا.

حسین وثوقی رودبنه ای

ازمجموعه:درحریم سپیدشب.چاپ وانتشار.تابستان ۱۳۸۳

برای مبارزان آزادی کوبانی

برای مبارزان راه آزادی کوبانی
-------------------------------

دراین هوای غم انگیز سرد وبارانی
نشسته برهمه جا سایه ی پریشانی

اگرچه پنجره ها باز شد به دانش وداد
ولی در آمده ازدر سپاه نادانی

گمان کنم که نشانی زبی عدالتی است
ظهور داعش واندیشه های شیطانی

بایست ای بشراکنون که کرده اند آنان
به کشتن بشریت عمل به عریانی

دوباره رونق بازار بردگی شده اند
اسیر جنگی و زن های ماه پیشانی

همان کسان که به این جانیان کمک کردند
کنند کاش سر سوزنی پشیمانی

نجات مردم دنیا کنون به دست شماست
ازاین جنون زدگان ستمگر جانی

مباد ازکفتان افتد این درفش بلند
مباد برسرتان گرد وخاک ویرانی

برای دفع زبونان ننگ جمع شدید
هلا دلیر زنان ای یلان کوبانی

به حاکمان توبگو عدل وداد پیشه کنند
که رنجه تا نشود هیچکس به آسانی

به دام فرقه ی افراطیان کسی نرود
که ریشه کن شود این خلق وخوی حیوانی

محسن بافکرلیالستانی
جمعه 18مهرماه 93

نقل ازمجموعه:شقایق بردرخت انار،چاپ۱۳۹۴نشرفرهنگ ایلیا

دخترکی که مرگ راباورنمی کند

گفتی:پدربزرگ،کدامینِ شان

گفتی:کدامیک نفرازایشان،

زیباتراند؟

مهسای نازنین؟

نیکای شوخ چشم؟

سارینه وحدیث وغزاله؟

ماندم،که درجواب،چه گویم عزیزکم،

وقتی که مرگ را

درچهره های هیچیک ازاینان

باورنکرده ای

محسن بافکرلیالستانی

سوی صف سپاه سپیدارباغ

دراولین دقایق فصل زرد

به واپسین دم فصل شکفتگی

بدرود،

گفتم

ودرکلام جاری دلگیرهردرخت

آوازغمگنانه ی وحشت را

سردادم

اینک منم که حمله ی طوفان را

سوی سپاه غمزده ی گل ها

بابغض های خسته ی خود،خیره میشوم

ودرغریو خشم

فریاددادخواهی فوجی پرنده را

ازانحنای زرد افق ،گوش می‌دهم

اینک،دلم به سختی آشوب می‌کند

زیراکه بادهرزه ی سرکش

،وحشی ترازهمیشه،

درصحن باغ شورش گل هارا

می خواباند

اینک

من قتل عام سلسله ی سبز باغ را

میبینم

دستان من کبودی شب رایافت

وکتف من زدشنه ی بیداد

زخمی شد ای رفیق

اینک،دلم به سختی آشوب می‌کند

رگباربادوابر

لرزیدن مداوم گل ،روی شاخه ها

تبعیدصدپرنده به دهلیزهای سرد

باید

سوی صف سپاه سپیدارباغ رفت

آنجاهنوز

باغ ازهجوم همهمه ی باد،خالی است

ونسل سبز،درشُرف رشدورویش است

محسن بافکرلیالستانی

پاییز۱۳۵۳مشهد

سودای عشق درشب پایان......علی صبوری

به محسن بافکرلیالستانی

سودای عشق درشب پایان شنیدنی ست

آری،حکایت شب ومیدان،شنیدنی ست

آوازما،که سّردرون را،کند.عیان

بانغمه های نم نم باران شنیدنی ست

ماگوش جان شدیم وتوآوازعاشقان

باعاشقان،حکایت پنهان شنیدنی ست

گاهی سخن به لطف بگو،گاه نازکن

گاهی سخن نگفتن یاران ،شنیدنی ست

اینک که مابه کنج قفس،لال گشته ایم

ازما،سخن ،به گوشه ی چشمان،شنیدنی ست

بهمن ماه ۹۱،علی صبوری

ازدفترهفتادغزل غاشقانه،

نامه وشعری ازاستادجلیل قریشی زاده،وفاکرمانشاهی

حضورمحترم گرانقدرمهربانی،شاعرآزاداندیش،جناب محسن بافکرلیالستانی،بادرود

قلمی برای سپاسگزاری ازآنهمه زحمت ندارم،پوزشم رابپذیر،امیدبتوانم ازعهده ی بزرگواریهای شمابرآیم ودردیداری که دست خواهدداد،حضوری پاسخگوی محبتهای شماباشم.خدمت خانم وبچه هاسلام مرابرسان وعذرزحمات مارابخواهید،امیدکه پیروزوکامیاب باشید.قربانت،جلیل وفاکرمانشاهی

حضور

برای محسن بافکرلیالستانی

حضورچشمه ی جوشان جاری ام باتو

فراززمزمه ی بیقراری ام باتو

خروش سینه ی تنگم،زخواب بیزارم

حریف مستی وشب زنده داری ام باتو

درنگ،نیست سزاوارشورفریادم

سرودسرخ ستم سوزجاری ام باتو

برآی،تاکه برآیم به کشتن غم ودرد

توان بازوی بی باک یاری ام باتو

به خشم خصم بداندیش خویش،می خندم

رها زوسوسه ی آه وزاری ام باتو

برآورم سرازآغوش صبح پیروزی

به پهلوی شب غم ،زخم کاری ام باتو

زتیغ خصم ندارم هراس وباکی نیست

برآستان هنر،سرگذاری ام باتو

غزلسرودمن ازغنچه،لب به خنده گشود

به کوی دوست،نسیم بهاری ام باتو

هوای می نکنم،ناب شعر،باده ی ماست

همیشه،مست ازاین میگساری ام باتو

دراین قفس،که ستم بسته،بال پروازم

به مویه رونکنم ،تاحصاری ام باتو

به بازوی هنرعشق،محسن بافکر

حضورجاری بی باک آری ام باتو

جلیل قریشی زاده،وفاکرمانشاهی

دیماه۷۱