سوی صف سپاه سپیدارباغ
دراولین دقایق فصل زرد
به واپسین دم فصل شکفتگی
بدرود،
گفتم
ودرکلام جاری دلگیرهردرخت
آوازغمگنانه ی وحشت را
سردادم
اینک منم که حمله ی طوفان را
سوی سپاه غمزده ی گل ها
بابغض های خسته ی خود،خیره میشوم
ودرغریو خشم
فریاددادخواهی فوجی پرنده را
ازانحنای زرد افق ،گوش میدهم
اینک،دلم به سختی آشوب میکند
زیراکه بادهرزه ی سرکش
،وحشی ترازهمیشه،
درصحن باغ شورش گل هارا
می خواباند
اینک
من قتل عام سلسله ی سبز باغ را
میبینم
دستان من کبودی شب رایافت
وکتف من زدشنه ی بیداد
زخمی شد ای رفیق
اینک،دلم به سختی آشوب میکند
رگباربادوابر
لرزیدن مداوم گل ،روی شاخه ها
تبعیدصدپرنده به دهلیزهای سرد
باید
سوی صف سپاه سپیدارباغ رفت
آنجاهنوز
باغ ازهجوم همهمه ی باد،خالی است
ونسل سبز،درشُرف رشدورویش است
محسن بافکرلیالستانی
پاییز۱۳۵۳مشهد
+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم مهر ۱۴۰۱ ساعت 23:22 توسط محسن بافكر ليالستاني
|