لطف معني نو
اگركه عشق تويك لحظه رخ نماياند
زفوج مدعيان موج فتنه بنشاند
بخوان بنام شقايق ترانه اي كه جز اين
نشانه اي زكسي درجهان نمي ماند
دراين كويربرويد هزارگونه گياه
اگركه دانه ي مهري كسي بيفشاند
زمانه بستر انديشه ي گسستگي است
كه هيچكس خط همبستگي نمي خواند
زعمق واقعه اگاه مي شود ناگاه
هرانكه گوش به نجواي مابخواباند
زوسعت غم واندوه عاشقان برخاست
شراره اي كه جهان رادمي بسوزاند
تودربرابرطوفان بايست همچون سرو
نه مثل بيد كه هربادي اش بلرزاند
زنقص قافيه دراين غزل مشو دلتنگ
كه لطف معني نو عيب ها ببوشاند
ابان1370--لاهيجان
ازمجموعه غزل دردست چاب-اقليم هوشياري ما