
از شعرهاي نوشته شده سخن بسيار رفته است. آنها كه ماندگار شدند و آنها كه
رفتگار. شعرهايي كه بعد از شاعرانشان ماندند و شعرهايي كه در زمان حيات
شاعرانشان رفتند آن همه جار و جنجال، زيرآب زدنها، بامبول بازيها،
هوچيگريها، تهمتزنيها و زدوبند براي چند روز شهرت، همه و همه رفتند تا
نامهاي بزرگ با شعرهاي بزرگ بمانند و حقانيت تلاش صادقانه شاعران واقعي
اثبات شود.
حال جاي آن دارد كه مبتلايان به آنفلوانزاي شعري، سرگذشت عبرتبار از يادرفتگان حوزه شعر را بخوانند و درس بگيرند.
شاعران موسمي هر دوره را دقيق از نظر بگذرانند و به غربال زمان ايمان
بياورند و دست از سر شعر بردارند و به شغل سودآور ديگري بپردازند. بگذارند
آن گروه اندك انديشهورز كه فارغ از تمام معادلات بازار بورس، آبروي فقر و
قناعت نبردهاند و با بيماري خاص خود كنار آمدهاند، در ارتقاي شعر امروز
بكوشند و شعرهاي نوشته نشده خود را بنويسند و منتشر كنند.
نمايشگاه كتاب فرصت مغتنمي است براي اهل كتاب، به ويژه جماعت شاعر كه
استقبال مردم را از نزديك ببينند و براي سال بعد خود برنامهريزي كنند.
رمز استقبال مخاطب شعر امروز را درك نمايند و تجديد چاپها را در عرصه
كتاب جدي بگيرند و در اشاعه شعر شريف با زباني ساده و محتوايي شگرف بكوشند
تا كتاب شعر نيز مثل خمير دندان، دستمال كاغذي، ربگوجه، آب معدني و... در
سبد خريد مردم باشد.
شعرهاي نوشته نشدهاي در راهند. بيشك دهه نود، دهه شعرهاي نوشته نشده
است. شعرهايي كه از خاكستر شعر مردمي دهه هشتاد قد برميكشند؛ با شكوهتر
از تمام ادوار شعر فارسي.... دههاي كه تلاش مؤمنانه نيما يوشيج به ثمر
مينشيند.
شعرهاي منتشر نشده شعرهاي پرمخاطبي خواهند بود كه نياز مخاطب فهيم را
برآورده خواهد ساخت. به زبان مردم از درد مردم سروده خواهد شد و تقليد و
كليشه در آن راهي نخواهد داشت.
شعرهايي كوتاه، پربار، ملموس، ساختارمند و زيباشناسانه. شعري خوشاخلاق كه بر قريحه دلها خواهد درخشيد.
لوح فشرده ملتي بزرگ، شعري جسور از رازهاي سرزمين ما، آئينه تمامنماي
ظرفيت و ظرافت زبان فارسي كه شعار نميدهد، حزبي عمل نميكند و از ابتذال
دور است. پشتوانهاي از تجربه و انديشه دارد و از رودكي تا هنوز
وردزبانهاست. از دهه هشتاد نامش را فرا نو گذاشتهام تا شما چه بناميدش!
*
از شعرهاي نوشته نشده ذكر مصيبتي كردم، يادم افتاد كه اين عبارت، نام
مجموعه شعري است از «محسن با فكر ليالستاني» كه از دهه پنجاه همگام با
برادر شاعرش «بهرام بافكر» از مزارع چاي لاهيجان ميوزند و در شكوفايي شعر
شهرستان سهمي دارند. محسن طبق معمول از رنج چايكار مينويسد. او فوارهاي
به ارتفاع سالياني كه زيستم را در سال 80 منتشر كرد، با شعرهايي در قالب
آزاد، با لحني هميشه سبز. و اينك مجموعه شعر «شعرهاي نوشته نشده»:
اي شعرهايي كه / در سمت چپ دفترم زنداني شديد / شما نوشته شديد / تا من
همواره به ياد داشته باشم / راههاي ناهمواري را كه هيچگاه طي نشدند.
*
زبان شعرهاي اين مجموعه؛ آن كه سه دهه از زبان شعر امروز به دور است و حال
و هواي دهه پنجاه را دارد و كمي تا قسمتي به شعر منثور نزديك است، باطراوت
و دلنشين است. سطرهاي سادهاي كه با وجود زبان نرم و سادهاش طوفان در
آرامش آن پنهان است.
هرچند حادثهاي در آن اتفاق نيفتاده، جاذبه دارد. محسن با فكر كه حالا
پدربزرگ شده است، بايد كمي براي شعر وقت بگذارد و در كنار پرداختن به
روزمرگي به وظيفه پرسنلي خود يعني شاعري نيز برسد.
چرا كه او آوازهخوان دردهاي مشترك انسان معاصر است. او اسطورگي رنج
چايكاران را در لابلاي بوتههاي چاي به جستجو آمده است. او برگ بهاره
احساس و عاطفه و شعور است و دل دردآشنايش در لابلاي چرخ كارخانجات چاي گير
كرده است:
همراه با زنهاي ديگر / دخترك / با دستهاي كوچكش، زنبيل را پر ميكند /
از غنچههاي چاي هر روز / و مينشيند خستگي هر لحظه بر جانش / در هر غروب
از چاي خالي ميشود زنبيل / اما خستگي هر شب بر چهرهاش طرح نويني
ميافكند (ص13 كتاب)
محسن با فكر، شعورِ شور و زمزمه است. او مانند آب ميگذرد، آرام بر روي
سنگ و صخره و شنزار و رودخانه، شعر را از كوه تا جلگه ميگستراند. با هر
طنين گامش، شاليزار احساس، ترانه رستن را سر ميدهد و صد جوانه از اعماق
خاك بيدار ميشود.
او باربد خنياگر خستگيهاي كشاورزان ليالستان و عطر چاي شعر لاهيجان است. كران تا كرانه سبز. او هر جا كه درد خيمه بزند، آنجاست.
شعر زلزله بم او براي دوست دوران سربازي يك نوستالژي ماندگار است: اي رفيق
روزهاي تمرّد و فرار / اي همنشين كوتاه جوانسالي / چه بر سر خواهران و
برادرانت آمد / فرصتي نشد تا از نوههايمان بگوئيم / ما هيچگاه همديگر را
نديديم...
*
با فكر، شاعر دل پاك روستايي پراحساس، آدم سادهاي است. كشاورزي كتابخوان.
چه صفايي دارد ظهر ارديبهشت با چكمه و پيژاما همراه با عطر ميرزاقاسمي و
باقلاقاتق از خانههاي همسايه، شعري از او بشنوي و روز خاطرهانگيزي داشته
باشي.
افسوس كه فرصت نشد تا از نوههايمان بگوييم! او از رها بگويد و من از حديث.
اما آخرين شعر اين مجموعه با كودكان فردا بشارت روزهاي آفتابي است:
ما كودكان ديروزمان را / در دنيايي از جعل و نيرنگ زائيديم / و كودكان
امروزمان را ميپروريم / در بياباني از خشم و نفرت كودكان فردا شايد / جنگ
را نشناسند و بمب و فقر را / و بسياري از چيزهاي بد ديگر را / و تنها
آفتاب و باران را بفهمند / و عدالت و آشتي را / و بسياري از چيزهاي خوب
را...
*
براي شعر محسن بافكر ليالستاني، سرسبزي و طراوت فكر و براي دوستان عزيزم
آقايان مهدي صياد و حبيب رضاپور كه از خيالستان ليالستان برايم چاي نوشته
نشده آورده بودند، كلوچه آرزومندم!
لينک خبر: http://www.ettelaat.com/new/index.asp?fname=2009\\07\\07-28\\12-19-09.htm