با كودكان فردا


براي نوه ام رها


بي قراري هاي گاه گاهت

پريشاني هايم را دامن ميزند

نميدانم تا رسيدن به ارامش ساحل

چند دريا را در كنار تو خواهم بود

حالا كه در دستهايم گنجشكي ميشوي

تا پرواز را تجربه كني

و پروانه ها و تابلوها را از ديوار و درخت و پنجره

به چنگ مياوري

فردا حتما

شاهيني خواهي شد , رها

بر فراز گستره اي از جلگه و كوهستان

كه پرستوهاي بسياري را زير بر ميگيري!

بيداري هاي سحرگاهانت

روياي ديدن زلالي اب است

در دنياي كدر

و خواهبهايت , آه خوابهايت

توقف گاه هايم هستند

در سرگذشتي كه مرور ميكنم

ما , كودكان ديروزمان را

در دنيايي از جعل و نيرنگ زاييديم

و كودكان امروزمان را ميپروريم

در بياباني از خشم و نفرت

كودكان فردايت شايد

جنگ را نشناسند و بمب و فقر را

و بسياري از چيزهاي بد ديگر را

و تنها افتاب و باران را بفهمند و عدالت و اشتي را

و بسياري از چيزهاي خوب ديگر را

دي ماه 86

از مجموعه شعر شعرهاي نوشته نشده , از انتشارات ايليا