هرچه در صلح به من داد به پیکار گرفت

یار اما نه به اندازه که بسیار    گرفت


متهم بودم ودرمحکمه ی دولت عشق

به یکی غمزه زمن توبه واقرار گرفت


راه صدمرتبه طی کرده وپای من و..اوست

که تن وجان من از اینهمه   تکرار گرفت


من خود ازدست فرو هشتم ودادم برباد

نتوان گفت که اسکندر وتاتار گرفت


بوده ام عاشق وآزاده وتسلیم شدم

اوبه شمشیر مرا نه -که به زنهار گرفت


نگرفتیم کسی را به ستم ...اما او

بست هر کوچه کسی را وبه آزارگرفت


ما  ندادیم به او دیده ودل از سر میل

اوگرفت آنچه زما ..از سر اجبار گرفت


ازحساب آنچه زما برده فزون بود اما-

اوبه هر دل غمی انداخته  آمارگرفت


مدعی بود زما ..هرچه اگرجایی داشت

دل ودین رشت اگر داد ..به سومار گرفت


رهزنی بود همه شیوه ی او ...درهمه عمر

راه بسیار براین شیوه و   معیار  گرفت


نتوانیم که از دست وی آسوده شویم 

وقتی ازما همه ی قوت  گفتار  گرفت


دیماه 90

نقل ازادب وهنر نقش قلم ---2خرداد91