خوشباشي اهالي اين شهر.../محسن بافكرليالستاني
گاهي كه نيستم به كنارت خبر بگير-
-ازمن نه بيشتر كه كم ومختصربگير
خوشباشي اهالي اين شهر را از آن
آوازهاي نيمه شب رهگذر بگير
تنها نه راه بسته زعشق بهانه جو
از عقل نيز راه مرا بسته تر بگير
از من مپرس مدت بي خوابي مرا
-در طول شب -ازاول آن تا سحر بگير
مهر تو نيست در دل من سست ومنفصل
اين عشق را هميشگي ومستمر بگير
وقتي كه مي رود همه جا شعرهاي من
انگار خود منم تو مرا در بدر بگير
چون ريخت عاقبت همه ي بام هاي ما
اينك پنا ه را تو زديوار ودر بگير
مرزي نداشت عاطفه ي ما نشان آن
از خاوران خاطره تا باختر بگير
اي نازنين به اين دل عاشق نظر نكن
تاوان من از آن سبك خيره سر بگير
اما مرا هميشه پس از كشتن دلم
بالطف ومهرباني خود در نظر بگير
در تنگناي تير ودي افكنده شد بهار
يعني كه دشت را تو زگل كم اثر بگير
امسال هم ميسر ما شهد ناب نيست
زنبور را براي حمايت شكر بگير
25بهمن 90