در باغهاي چاي ...(دلتنگي هاي يك چايكار )/محسن بافكر ليالستاني
نثار همه ي مادراني كه در ايجاد واحياي باغ هاي چاي شمال دوشادوش مردانشان
زحمت بسيار كشيدندكه اغلب آنها سالهاست كه در خاك آرميده اند .
چون نيست در كف تو رباب وسه تار ودف
اي دل بنال زار ز بي تابي واسف
باغي كه در زمان تو بوده ست سبز گون
از بوته هاي چاي وبه وتوت صف به صف
حالا شده ست جنگلي وزرد وبي نشاط
يا پر زخار وهرزه گياهان واز علف
با دست هاي ناز تو مادر بزرگ خوب
آباد بود آنچه كه من دادمش زكف
مي روفتي به آب دوچشم از سپيده دم
تا شامگاه خاك وغبار از پي هدف
در باغ هاي چاي تو بودي كه هر زمان
مي ريختي ميان سبد شادي وشعف
مي خواندي ام به گوش سرود وترانه ها
مي دادي ام ندا تو ز آّبادي و شرف
مي گفتي ام تباه شود عمر در سكون
آنگاه ميزدي نو نهيبم كه ......را دكف *
با آنكه ياد داده اي ام با تلاش خويش
صد گونه كار ودانش واستادي وحرف
اما ندانم آنكه چرا بعد رفتنت
اينگونه از پي تو شدم سست ونا خلف
خالي زشور وزمزمه كرديم باغ ونيست
در آن بجز شغال كه كرده ست خواب وخف
............................................................
حالا بده زدودن اندوه را از آن -
-جامي كه ما گذاشته بوديم روي رف
بهمن ماه 1390
*رادكف ...به زبان گيلكي وبمعناي ..راه بيفت .حركت كن