فداي چشم تو و شور كودكانگي ات

كه مهر ميوه دهد در هم اشيانگي ات


كنار تو بنشينم به اب و دانه  مدام

كه تا درخت شود  برسرم جوانگي ات


شوم زخويش برون وبشويم از خود دست

چوميزبان شوي ام باشراب خانگي ات


مرانياز نوازش زخلق هرگز نيست

كه هست بر سرمن سايه ي يگانگي ات


اگرچه دورترين از مني ولي همه گاه

نشانه هاست به قلبم زبي نشانگي ات


منم نشسته به زندان وهم و واهمه ها

تويي و وسعت درياي بيكرانگي ات


نه درگمان به حقيقت مجسمي كه مراست

هزار نكته ي موجود در فسانگي ات


به صد بهانه در ازار دوستان كوشي

ببين چه ميكشم از دست بر بهانگي ات


عتاب وقهر ودرشتي ست قسمت من ونيست

جز اين نصيب من از ناز ونازدانگي ات


من وتو هر دو به يك روزگار  غمزده ايم

حلال باد مرا  زهر  همزمانگي ات


بس از غزل به قصيده رسيده اي وهنوز

مرا خوش است سبيد توو ترانگي ات

                                               27 ابانماه1390