دعوت نامه ی غیرمترقبه

بایادو خاطره ی پدرم

پدر،آنروزهم،مطابق برنامه ی هرروزه اش،به محل کارش میرفت که یک واحد،کارخانه چایسازی ،واقع دریک کیلومتری خانه اش،بود.اما،قبل ازآن ،باید،خودرابه یک مرکز امنیتی نظامی ،معرفی می‌کرد، که روزقبل ،دعوت نامه ای رابرایش ،فرستاده ،که درآن ،ازاو خواسته بودندکه جهت پاره ای ازمذاکرات ،به آن مرکز مراجعه کند.دعوت به حضوردرچنین مراجعی ،اگرچه هیچوقت ،بارایحه ی خوشی ،همراه نبوده ونیست،امااوفکرمیکرد،که چون ریگی به کفش ندارم ،لزومی هم ندارد که نگران باشم.باوجوداین،لازم دانست که پسربزرگش راکه یکی ازده فرزندش بود،وتاکنون ،غیرازاو ،هیچکدامشان، هم ،هنوزازدواج ،نکرده ودرخانه اش ،زندگی میکردند،درجریان این دعوت مرموزو غیر مترقبه ،قراردهد.
ساعات کار روزانه ی او،معمولا ،تاساعتی بعدازغروب آفتاب ،ادامه می یافت وبعدازآن ،برای صرف شام واستراحت،به خانه مراجعه میکرد.
ساعت نه شب ،فرارسید وازایشان ،خبری نشد،که نگرانی اهل خانه رادرپی داشت.
درمراجعه به محل کار،معلوم شد که او درآنروز،اصلا ،به کارخانه،نیامده است،بنابراین ،چاره ای نداشتند،جزاینکه،به همان مرکزامنیتی نظامی ،مراجعه کنند،که مسوول شیفت شب آن مرکز ،ازوجودوحضورچنین شخصی،اظهاربی اطلاعی کردکه درروزهای بعد،معلوم شدکه پدرازهمان روز،درهمان مرکز ،بازداشت بوده است.

پدر،به خاطر خط خوش واندک سوادی که داشت،مرجع ومحل مراجعه ی عموم اهالی روستای خود وحتی روستاهای قرب وجواربود.اکثرصورت جلسه های عقدوازدواج اهالی ،معاملات ملکی وقولنامه ها "درنبودمشاورین املاک"باانشا وخط او بود،بدون اینکه ،دیناری ،ازبابت اینگونه خدمات ،ازکسی دریافت کند.مردم،حتی برای حل اختلافات ملکی وخانوادگی خود،به جای مراجعه به کدخدا ودادگستری ،راه خانه ی پدررا،درپیش می‌گرفتندو معمولا ،بابهترین شیوه،به راه حل آشتی جویانه ورضایتمندانه ای می‌رسیدند.این رانیز باید دراینجا ،یادآوری کردکه مقدارسه هزارمترمربع،ازمرغوب ترین زمینهای خودراکه دروسط محله ،قرارداشت، برای ساختن مدرسه ،به آموزش وپرورش ،اهدامیکندتابعدها ،همین اداره،دوتن ازفرزندانش رابه بهانه های واهی ،ازاشتغال به معلمی ،محروم کند.
هیچکدام ازاینها ،البته ،ارتباطی بابازداشت اونداشت،جزاینکه دریک مورد،فردی ازاهالی ،به خاطر بدهی سنگین ،به زندان می‌افتد واززندان ،توسط یکی ازبرادرانش ،به پدر،پیغام میفرستد،که یک قطعه ازباغ چایی اش راکه درکنارجاده ی اصلی قرارداشت،بفروشد،تاباپرداخت پول آن ،به طلبکار ،اززندان،خلاصی یابد.
معامله،بایک نماینده ی مجلس شورای ملی ،انجام میگیرد،که برای تاسیس یک واحد کلینیک پزشکی،درجستجوی زمینی مناسب ،درمحله بود.فردی که پس ازبهمن ماه ۱۳۵۷،مثل اغلب صاحبمنصبان آن سالها ،مدتي، خودراازانظار،پنهان میکندوبنابراین،ملک خریداری شده ،توسط او ،بی صاحب وبلاتکلیف میماندودراختیارنمایندگان محلی دولت ،قرارمیگیردوچون خریدارآن زمین ،دیگرهیچگاه ،برای تصرف زمین خود،به محل مراجعه نمیکند،آن زمین،مصادره وبه صاحبان ساختمان‌ها وکارگاههایی که بعدابرروی آن زمین ،بناشده است ،فروخته می‌شود.اینکه،منابع محلی ،درمورداین معامله واین زمین ،چه گزارشی به مراجع بالا دستی داده باشند که ازطرف آنها ،این واکنش واقدامشان درجلب وبازداشت پدررا،درپی داشته ،تاکنون،نامعلوم است ،اماازفردای آنروز درچنددفعه،پسرآن مرد ،بامسوول رسیدگی به پرونده ،درجهت روشن شدن ماهیت وذات واقعی این معامله ی کذایی ،گفتگو میکندتاسرانجام بعدازبیست وپنج روز،حکم آزادی پدر،صادرمیشودودریکی ازروزهای اوایل مهرماه ،به آغوش گرم خانواده ،بازمی‌گردد.

روزهای بازداشت پدر،مصادف شده بود بافصل برداشت برنج،که موقع آن درشهریورماه بودواوباید ،طبق روال هرسال،خودبرآن،نظارت نزدیک ودقیق میکرد.درغیاب او ،فرزندانش ،به خوبی ازعهده ی انجام کاربرمیآیند.خوشبختانه،مشکل ملاقات وجودنداشت وهمسروفرزندانش ،هرزمان که میخواستند،میتوانستند،بامراجعه به آن مرکز،باپدر،درسالن ملاقات ،بنشینند وگفتگوکنند.ماموران حاضرنیز،عموما،دارای خلق وخوی بدی نبودندوکم وبیش ،متوجه شده بودندکه زندانی شان ،بیشترین بهره راازادب ونزاکت و خصایل انسانی ومتانت ووقارراباخوددارد،چنانچه درموردملاقات کنندگانش نیز،همین گمان راداشتند،اماهرچه بودزندان بود وبلاتکلیفی ناشی ازگمان ارتباط باعنصر احیانانامطلوب سیستم گذشته ،که کم وبیش تاثیر بدی برروحیه ی مردی میگذاشت که درآستانه ی شصت سالگی اش بود وتاکنون ،هیچگاه،پایش ،به چنین مراکزی ،کشیده نشده بود.
این بود ،که به فکرافتاد،تاازدوتن ازکسانی که درطی سالهای اخیربااو،مراوده ودوستی خانوادگی داشتند ،وگمان میکرد که درشخص مسوول پرونده ،تاثیرونفوذدارند ،کمک بگیرد.یکی ازآنها درنتیجه ی تحولات بعدازبهمن ،به یکی ازمقامات شهر،تبدیل شده بودودیگری ،بازاری خوشنام وبانفوذی بودکه به گمان پدر،بامقامات جدیدشهر،سروسّری ،پیداکرده بود.
پسربزرگ او ،که درطی اینمدت ،به طور مرتب پیگیرکاراوبود،وبرای رهایی اش ازبند،به هردری زده بود،بااین دوشخص محترم نیز ملاقات کرد.ملاقاتی که هیچگونه ،ثمری دربرنداشت،به جزابرازخشک وخالی تاسف!
برخلاف تصورپدر،به نظرمیرسید که ازدست هیچکدامشان ،دراین مورد،کاری ساخته نیست ،وباید ،تنها بعدازگذشت بیست وپنج روز،بیگناهیش ،آشکارشودواززندان ،رهایی یابد.....

محسن بافکرلیالستانی
۳۰شهریور۱۴۰۴