دستفروشی ودوره گردی
دستفروشی ودوره گردی
محسن بافکرلیالستانی
قسمت چهارم
حساسیت حکومت برآمده ازانقلاب،نسبت به امرآموزش وپرورش وتربیت وتعلیم دانش آموزان،باعث رانده شدن شماربسیاری ازمعلمین، ازشغلهایشان درسراسرکشوروبه ویژه،شهرهای گیلان شد.هیات های بدوی وتجدیدنظربازسازی مسقردرادارات کل مرکزاستانها،به طورتمام وقت ،مشغول بررسی پرونده ها ،جهت صدوررای بودند.برای این کار،گروههای تحقیق خودرا ،به محل زندگی معلمین ،فرستاده وغالبا ازافرادمورداعتمادخود،درموردمعلم تعلیق شده ،پرسش کرده وهمان اظهارات راکه چه بساازروی حب وبغض وکینه،ایرادشده بود،ضمیمه ی پرونده کرده ومبنای قضاوت خود،قرارمیدادند.مهلت قانونی این ارگانها ،تنهادوسال،تعیین شده بودکه پس ازپایان آن ،حجم وسیعی ازپرونده ها،هنوزهم ،باقی مانده بود.بنابراین ازمجلس شورای اسلامی ،تقاضای تمدیدآن به مدت شش ماه دیگرهم شد که پس ازبحث وگفتگوی زیادبااین طرح موافقت شد.باسیاستی که ازطرف این ارگانها اتخاذمیشد،کمترفردی ،می توانست ،امیدوارباشد که ازتیغ اخراج آنها درامان بماند،بنابراین شرط عقل حکم میکرد که معلمین مغضوب ،فعلا دنبال پرونده ی خودنباشند،تاپس ازپایان وقت اضافی فعلی ،بیشتر،شانس بازگست به کارراداشته باشند.هیات بدوی مستقردراداره ی کل استان گیلان ،برای من ،رای بازخرید صادرکرده بود که بااعتراض من ،پرونده ام رابرای رای قطعی ،به هیات تجدیدنظر که دراداره ی کل ساری مستقربود،فرستادند.هنوزنمی دانستیم که ازجانب آن هیات درجلسه ی رسیدگی ای که تعیین خواهندکرد،برای ماهم ،دعوت نامه برای مصاحبه ،خواهندفرستاد،چنانچه درهیات بدوی ،اینکاررانکرده بودند.ادارات شهرستانها،مستخدمان خودرابه عنوان مامورین ابلاغ ،دراسرع وقت به سراغ معلمین بلاتکلیف میفرستادند،که چنانچه هرمعلمی آن دعوت نامه رارویت ودریافت میکرد،ملزم به حضوردرتاریخ تعیین شده برای انجام مصاحبه میشد.
ازمستخدمی که به درخانه ی ما آمده بود،نامه ای رادریافت داشتم که بعدازگشودن آن دانستم که نمی بایدآنرامیگرفتم.شایددرشهرخود،مانفرات اولی بودیم که این هیات بادعوت نامه های خودبه سراغ ماآمده باشد.حتما دیگران ازتجربه ی ما بهره مندشده وازدریافت آن دعوت نامه ها که بوی خیری ازآن ،به مشام نمی رسید، اجتناب کردندوپس ازانقضای آن هیات های تجدیدنظر ،به شغلهای خودبازگشتند.وقت رسیدگی به پرونده ی من ،دریکی ازروزهای بهمن ماه ۶۲ تعیین شده بود.درآنروزپس ازورودبه اداره ی کل آموزش وپرورش مازندران واقع درساری ،چندتن ازمعلمین همشهری خودوشهرستان های دیگراستان گیلان راهم دیده بودم که درکریدورآن اداره ،منتظررسیدن ساعت رسیدگی بودند.حتی دوسه تن ازمعلمین، ازآستاراهم درآنروز،دعوت شده بودند.چندتن ازبانوان همشهری نیزدرمیان مدعوین آنروز،حضورداشتند.دقایقی بعد،به اتاق بزرگی که میزها وصندلیهای جداگانه ی چندی درآن قرارداده شده بود ،فراخوانده شدم ودرمقابل جوان اخمویی که ریش انبوهی داشت قرارگرفتم ونشستم.درفاصله ی کمی ازمن وآن جوان اخمو،چهارپنج معلم دیگرهم برصندلیها،نشسته بودندوبه سوالات بازجویان خود،پاسخ میدادند.جوان اخمویی که حدودبیست سال بیشترنداشت،اولین سوالش راکه درواقع اولین اتهام من بود،به روی صفحه ای نوشت وبه من دادوازمن خواست که درذیل آن ،پاسخ ودفاع خودرابنویسم.اولین اتهام من آنچنان مسخره وبی اساس بودکه باصراحت تمام آنراتکذیب کرده وفردمجهولی راکه آن اتهام رابه من واردکرده بود،متهم به دروغگویی وشیادی کرده ودرهمانجا ازفردمذکوراعلام جرم کرده بودم و........ورقه رابه بازجووشایدهم قاضی خود،عودت دادم تاسوال واتهام بعدی رابنویسد.
آن جوان ،پس ازخواندن اظهارات تندمن ،باژست خاصی ،ورقه رابه کناری گذاشت وضمن سرزنشم،تاکیدکردکه بایدباصداقت به سوالات من پاسخ بدهی.باتندی وباصدای بلندبه اوگفتم،،،،آیاصداقت به این معناست که بایدهرادعای کذب وغیرواقعی راتاییدکنم؟
جوان بازجوبادیدن برافروختگی ام وشنیدن صدای بلندمن که بازجویان ومعلمین داخل اتاق هم آنراشنیده بودند،جاخوردوازترس تکرارچنین مکالماتی ،تاآخرمصاحبه ،دیگر،چیزی نگفت وتنهاسوالات واتهامات دیکته شده ای راکه پیش خودداشت ،یکی یکی برروی ورقه ها مینوشت ومنهم درسکوت مطلق،وباهمان صراحت وتندی لحن ،به آن جواب میدادم.درپاسخ به یکی ازآن اتهامات ،نوشته بودم ،....اگرچنانچه این اتهام ،کمترین سهمی ازواقعیت داشت ،بایدپیشترازاین دردادگاهی دیگر،بابت آن محاکمه وبه مجازات ،محکوم میشدم،بنابراین دراینجا،شکایت خودراازفردی که این اتهام رابه من نسبت داده،اعلام میکنم وتقاضای تعقیب اورادارم.به نظرمیرسید که این هیات هادرفرصت کمی که برایشان مانده بود،میخواستندکه باتاییدآن اتهامات ازطرف معلمین متهم بیکارشده ،کارصدوررای قطعی ونهایی را،برای خود،سریع وآسان کنند.انکارورد آن اتهامات ،صدوررای رابه ارسال گزارشات دیگری ازمحل زندگی معلمین ،موکول ونیازمندمیساخت که باعنایت به فرصت کمی که داشتندوپرونده های زیادی که هنوزدردستشان مانده بود ،آنهارابه دردسروتنگنامی انداخت.
باچندتن ازهمان معلمان ،که دوستانمان بودند،پس ازپایان بازجویی ها،پیکانی راکرایه کرده وبه لاهیجان برگشتیم ومنتطررای آن هیات ماندیم.هیچکدام ازآرایی که درروزهای بعدبه مااعلام شد،بازگشت به کارنبود،.عذرهمه ی ماراازمعلمی ،برای همیشه،خواسته بودند.فرصت ششماهه ی اضافی این هیات ،اما،بزودی تمام شد وتعدادزیادی ازپرونده های معلمان،بدون رسیدگی ماندکه درطی هفته هاوماههای بعد،خوشبختانه ،همه ی آنها رابه کارهایشان ،عودت دادند.من به اتفاق چندتن ازدوستان معلمم ،تصادفا،زودترازدیگران درمقابل غربال تنگ نظری حضرات قرارگرفتیم وبابیرحمی تمام الک شدیم.بعدهاکه من باراهنمایی یکی ازاهالی فن ،برای مشاوره ،به دفترحقوقی وزارت آموزش وپرورش درتهران مراجعه کردم،آن مسوول مربوط ومحترم ،ضمن تاییدبی قانونی هایی که درموردپرونده ی من،صورت گرفته بود،به هرصورت ،کارراتمام شده وغیرقابل بازگشت دانسته بود.سیاست قهرآمیزوحذفی حضرات، نسبت به کثیری ازفرهنگیان کشور،که ازنظرمادی ومعنوی ،شدیداوابسته به شغل ها وحقوقشان بوده اند،تنهایک راه برایشان گذاشت وآنهم مهاجرت همگانی شان ،به سرزمین های دیگربود.سختی معیشت ،اغلب آنهاراواداربه پذیرش خطرریسک کوچ به سرزمین های دیگروزندگی درآن کرد.بسیاری راکه من میشناختم،یکی پس ازدیگری ،هنگامیکه عرصه ی زندگی دروطن رابرای خودوخانواده شان تنگ دیدند،ازراههای قانونی وغیرقانونی ،تن به مهاجرت وکوچ بی بازگشت دادند.بهرام،عزیز،حمید،حسن،گیلان،هادی ،و.....رفتندودیگربازنگشتندوازبرکت این کوچ بی بازگشت شان ،آینده ی روشن ومطمئنی رابرای فرزندان ونوه هایشان رقم زدند.آینده ای راکه ماباماندن دروطن ،ازفرزندان ونوه های خوددریغ کردیم .
درمیان معلمینی که ازبازجویی های ساری به لاهیجان برمی گشتیم ،حمزه واکبرهم بودند.حمزه که دراینمدت ،حسابداری رایادگرفته بود ،بعدادربرخی ازشرکت های خصوصی لاهیجان ،به همین کاروتازمان بازنشستگی ،مشغول شد،اگرچه که این ضربه ی ناشی ازاخراج ازمعلمی اش ،خواه ناخواه درزندگی خصوصی اش، تاثیرسویی برجای گذاشت.اکبرمعلم ریاضی دوره های راهنمایی بودومیگفت که به کارتدریس خصوصی درخانه های خودوهمشهریان ،ادامه میدهد.دربین راه ازمن پرسیدکه به غیرازتاریخ وجغرافیا ،آیابه درسهای دیگری هم مسلط هستی که بتوانی تدریس کنی؟وقتیکه شنیدکه به عربی ودستورزبان فارسی هم تاسطح دبیرستان وکنکورمسلطم،خوشحال شد وگفت که دراین رشته ها دانش آموزمتقاضی ،زیاداست.
پیشترازاین ،گاهی که درس عربی خواهرکوچکم راکه هنوزدانش آموزدبیرستان بود،برای کمک به او نگاه میکردم ،متوجه میشدم که معلمشان ،به برخی ازنکته هاوومسایل درسی شان ،پاسخ اشتباه وغلط میدهد ،اما فکرنمی کردم که این میزان ازآگاهی وتسلطم به زبان عربی ،که بتازگی واردسیستم آموزشی درتمام سالهاو رشته ها ی تحصیلی مدارس شده ،درشرایطی که ازآموزش وپرورش رانده شده بودم ،بتواندکمکی به من بکند.درزمان دانش آموزی ،همیشه،نمرات درس عربی وادبیاتم،عالی بودودردانشکده ی ادبیات هم ،بنابه همین علاقه وتسلطم ،زبان وادبیات عرب رابه عنوان رشته ی فرعی انتخاب کرده بودم که همیشه باکمترین زحمت ،به عالیترین نمرات دست می یافتم.این پشتوانه ی فرهنگی،خوشبختانه ،دراین مقطع اززندگی ،به کمکم آمد ودرطی ماههای بعد، ازطرف اکبر وتیم تدریسی که اوتشکیل داده بود ،تعدادقابل توجهی دانش آموز درتمامی مقاطع تحصیلی وحتی داوطلبان کنکور،به من معرفی شد وروزانه ،گاهی تاشش ساعت درخانه های مردم ،به تدریس می پرداختم.این اتفاق ،نه تنها ازنظرمادی ،بلکه ازجهت معنوی وروحی هم ،برایم موثربود.احساس میکردم که ازطرف مردم ،به شغل معلمی ام که ،حکومت آنراازمن گرفته بود برگشته ام.برخی ازدانش آموزان شهری وروستایی به خانه ام نیزمیآمدندودرکنارهرشغل وحرفه ی دیگری که بعدهابرای امرارمعاش برمیگزیدم ،تاسالهای مدیدبه معلمی هم ،میپرداختم .جمعی ازدوستان فرهنگی وغیرفرهنگی نیز ،برای تدریس خصوصی فرزندانشان به من مراجعه میکردند.درابتدانظربه اینکه درس عربی بتازگی وارد سیستم آموزش مدارس شده بوددوهنوزمعلمان رسمی ،تجربه وسوادکافی تدریس رانداشتند،وضع کلاسهای خصوصی ام خوب بود،اماتدریجاکه آن معلمان درنتیجه ی ممارست وتمرین همان درسهای تکراری ،تجربه ی کافی رابه دست میآوردندودرکنارتدریس رسمی درمدارس ،به دایرکردن کلاس های خصوصی نیز،پرداخته بودند،ازتعدادمراجعین به من کاسته شد.بادرآمدی که ازراه تدریس خصوصی ،درهمان سال اول کسب کردم ،توانستم ،ساخت خانه ای راکه سه سال پیش شروع کرده بودم وهنوزنیمه کاره مانده بود تکمیل کرده ودرشهریور۱۳۶۳باتمام شدن موقتی آن کلاسها،ازخانه ی خاله جان،به آن اسباب کشی کنم.
همزمان بااستقراردرخانه ی نوسازخودکه البته هنوزهم ازبسیاری جهات،نیمه کاره مانده بود،کلاسهای خصوصی ام نیزپایان یافته وباچندبرگ اسکناس صدتومانی رایج آن سالهاکه درجیبم داشتم ،به افق های تیره ی آینده،چشم دوختم.معلوم نبودکه باردیگرازچه زمانی ،به تدریس ،فراخوانده میشوم وآیادرآمدحاصل ازآن،میتواند،عهده دارتامین مخارج زندگی ماواقع شود؟درماههای اخیر،غیرازتدریس وپرورش کرم ابریشم ،مطلقا به شغل وحرفه ی دیگری نیندیشیده بودم وچشم اندازشغلی دیگری هم درنظرنداشتم .مهدی پیرو،ازدوستان مهربان آن سالهای من که سابقه ی تحمل حبس سالهای تابهمن ۱۳۵۷ رانیزداشت وگاهی دربازارگردی های سال گذشته ،باهم ،همراه وهمسفرمیشدیم،روزی ،بدون اینکه چیزی ازمن بپرسد ،دستم راگرفت وبه بازارروزتازه احداث شماره ۲لاهیجان ،پیش بهرام نژادقنبربرد.بهرام رامی شناختم ومیدانستم که دیپلم دانشسرای مقدماتی رابه عشق معلمی گرفته وبه علت غیرخودی بودن ،ازآن ،محروم مانده بود.بهرام پس ازآن به تره بارفروشی ،روی آورده وانگارحالا به دنبال شریک مطمئنی میگشت که علت آوردن من ازطرف مهدی به اینجاهم همین بود.پیشتر،همه ی حرفهاراباهم زده بودندولابدمیدانستندکه ازطرف من بامخالفتی روبرو نخواهندشد.حدودا ده ماه ،به اتفاق بهرام ،درهمین بازاربه تره بارفروشی مشغول بودم وبادرآمدحاصل ازآن وتدریس خصوصی ،خوشبختانه ،چرخ زندگی ما همچنان به حرکت خودادامه داد.در۱۹بهمن همانسال،برادرمن،بهرام که مثل من ازآموزش وپرورش رانده شده بود ،تن به مهاجرت دایمی به آلمان میدهد که تافرودگاه تهران ،بدرقه اش کرده بودم .یکماه بعدبراثربارش کم سابقه ی برف سنگینی ،راهها به مدت یکهفته مسدودشدکه اینمدت رامانندبسیاری دیگر،پیاده ازلیالستان به لاهیجان،رفت وآمدمیکردم.درتیرماه سال بعد،ازطرف یکی ازکارخانجات چایسازی دیوشل که باپدرم معامله خرید وفروش چای داشت ،به همکاری جهت حسابداری وقپانداری ومدیریت داخلی دعوت شدم.بهرام هم چندماه پس ازآن، ازطریق ترکیه به آلمان کوچ کرده ودرهمانجا ازدواج میکندوبه ورزش موردعلاقه اش،کشتی ادامه میدهدوتاکنون تبعه ومقیم آن کشوراست .مهدی پیرودرسال بعدتاهل اختیارکرده ودوستی ماهمچنان ادامه می یابدودرسال ۱۳۹۹پس ازتحمل دوره ی کوتاهی ازبیماری ،تسلیم مرگ میشود.همسرمهربانش نیزچندسال قبل ازاو،به همین سرنوشت دچارشده وازهردوی ایشان پسری به یادگارمیماندکه خلق وخصلت انسانی شان رابه ارث برده است .درطی همان سال وسال قبل وبعد،درپی تنگ ترشدن فضای عمومی ومعیشتی ،غیرازاین بهرام وآن بهرام وعزیز،بسیاری ازدوستان وآشنایان دیگرمن هم بنابه توصیه ی حافظ که....
ماآزموده ایم دراین شهر،بخت خویش
بایدبرون کشید،ازاین ورطه ،رخت خویش
ازوطن کوچ کردندوهیچگاه،بازنگشتند.امامن همچنان اینجاماندم تانشانی آنانی باشم که شایدروزگاری بازگردندوخانه هایشان راجستجوکنند،درغباربرخاسته ازاینهمه سال وفاصله