دستفروشی ودوره گردی
دستفروشی ودوره گردی
محسن بافکرلیالستلنی
قسمت سوم
بانزدیک شدن به سال نو۱۳۶۲،روزها وماههای تره بارفروشی ودستفروشی ودوره گردی من هم ،موقتا ،به پایان رسیده بود.هیچکدام ازاین شغل ها وکوششها ،نتوانسته بود ،حداقل درآمدی راکه برای گذران زندگی روزمره به آن احتیاج داشتیم ،تامین کند.این شیوه ازکسب وکارکه باسخاوت ومهربانی اش والبته باسختی های فراوانش ،بسیاری ازافرادضعیف وتهیدست جامعه رادرخودجای داده و ازسفره ی گسترده اش ،اگرچه ،درحدبرآوردن اولیه ترین نیازها،بهره مندساخته بود ،مرانپذیرفته بود.درماههای آخرمعلمی وباامیدبه تداوم آن ،طرح خانه ای راروی زمین اهدایی پدر،ریخته بودم که درطی این مدت،نتوانسته بودم ،خشتی برآن اضافه کنم.همچنان ،درخانه ی خاله جان،زندگی میکردیم .همسرم بافداکاری کم نظیری ،کاررُفت وروب وپخت وپزخانواده ی شش نفره شان راکه ماهم به آن ،اضافه شده بودیم ،به عهده داشت.خانه ی پدری ام که تقریباهمه ی برادران وخواهرانم که هنوز،ازدواج نکرده ودرآن زندگی میکردند،درنقطه ی دیگرروستا قرارداشت ومن،فاصله ی این دوخانه را،روزانه درچندنوبت ،وبادوچرخه ،طی میکردم .درهرکجا که شب ،فرامیرسید،میخوابیدم ودرهرکجا که سفره ،پهن میشدمینشستم.حمایت آن زنده یادان درآن سالهای ستم فقر،ستودنی وفراموش ناشدنی ست.وضعیت اشتغال من درآموزش وپرورش به حالت تعلیق درآمده بودوقطعی شدن آن درگروی رای دادگاهی بودکه بایدتشکیل میشد.ای بسا ،مهمانهایی که دراین سالها ازراه دورونزدیک به پیشم میآمدندودراین خانه ها ،به نوبت پذیرفته وپذیرایی میشدند.رفیق نازنین فقیدخراسانی ام ،رضاافضلی شاعروخانواده اش ونیزهمکلاسی دانشکده ام ،محمدرضا خدادادی وهمسروفرزندانش،ازجمله دوستانی بودندکه دراین سالها ازمشهدبه دیدنم میآمدندودراین خانه ها ازطرف صاحبان مهربان ومهمان نوازششان ،استقبال وپذیرایی میشدند.روزبیستم فروردین ماه ،آفتاب نزدیک به وسط آسمان رسیده بود وماهنوزدربسترافتاده بودیم.گیل آوای دوونیم ساله،پس ازقطع امیدازبیداری ما ،به روی پله رفت ولحن آوازسوزناکی راکه ازمادربزرگش ،بارهاشنیده بود ،زمزمه میکرد.به سختی بلندشدیم وخانه را،ازتمام ساکنین اش خالی یافتیم.هوای گرم وآفتابی ،خاله جان رابه باغ چای کشانیده بود.شوهرخاله هم برای خریدروزانه ی اجناس مغازه به بازارهای شهروبرادران کوچکترهم به مدرسه رفته بودند.آنفلانزای شدیدوگلودرد،مارانیازمنددوا ودکترکرده بود.اشتهایی نداشتیم وتوان تهیه ی غذا،برای گیل آواهم درمانبود.بچه رابرداشتیم وبه مغازه ،که یکی ازبرادران روح انگیز،درآنجابودرفته ،وبه او سپردیم وافتان وخیزان ،به مطب دکترانصاری رفتیم وباکلی دارو برگشتیم.اتفاقی که باعث نقطه ی عطفی درزندگی من شد .ازآغازجوانی تاآنزمان روزانه،سه بسته سیگارمیکشیدم که ازآن روزببعد،دیگررغبتی به این کارنیافتم.
چشم اندازروشنی وجودنداشت .سالهای ابتدای جنگ بود.چای وچایکاری ،اصلی ترین منبع درآمدخانواده های مابود.پدرم ازدوسال پیش، باخریدمغازه ای، درآستانه ی اشرفیه ،رسما واردشغل چای فروشی هم شده بود.به علت وضعیت خاص جامعه وشرایط جنگ ،ورودچای خارجی به کشورممنوع شدودرطی مدت کوتاهی ،همه ی موجودی های چای ،به فروش ومصرف مردم رسیده بود.کمبودچای،به طورآشکاری محسوس،بود.دولت ،چاره ای جز به انحصاردرآوردن خریدوفروش وسهمیه بندی وکوپنی کردن آن نداشت.کاری که درموردسایرمایحتاج اساسی مردم هم ،انجام داده بود.برای بهره برداری سال جاری،همه ی کارخانجات چایسازی شمال ،حتی باحداقل امکانات،به عقدقراردادبادولت ،مجبورشده بودند.سازمان چای کشور،به عنوان متولی امر،مسوول خریدبرگ سبزچای ازکشاورزان وفروش محصولات استحصالی به عاملین فروش دربسته بندی های مشخص بود.صاحبان کارخانجات چایسازی درمقابل عملیات واستحصال چای خشک ،مبالغی رابه عنوان اجرت تولید،دریافت میکردند.شیوه ای که تادودهه ی دیگرنیزادامه یافت .بازارسنتی چای،امادرجستجوی راهی بودکه بتواندعلیرغم موانع ایجادشده ،به حیات خودادامه دهد.تولیدچای سنتی که ازسالهاپیش به محاق فراموشی رفته بود ،دوباره دردستورکارقرارگرفت .اینجا وآنجا ودرروستاهای چندی ،ابزارتولیدچای خشک بازمانده ازچهل سال پیش،ازقبیل لاک وفرم ،ازانبارها وبایگانیهای خانه های قدیمی ،بیرون آورده شدندوکارتولیدچای خشک دستی راازسرگرفتند.دلالان ومشتری ها برای این محصولات ،صف بسته بودندوبابهای خوبی آنرامی خریدند.درمنزل ما،نشانه ای ازاین ابزار،وجودنداشت،اماپدر،بنابه نیازی که به آن احساس میکرد،سریعا نسبت به ساخت مشابه آن اقدام کرد.کارگاه تولیدچای سنتی ،به همین زودی وسادگی درانباری منزل مانیز،شروع به کارکردومن باآموزشی که ازپدردیده بودم ،روزانه تاحدودپنج کیلو چای خشک تولیدمیکردم.برگ سبزآن هم ازباغات چای خودمابود.این کارتاپایان بهره برداری همان سال ،ادامه یافت،وبادرآمدقابل توجه حاصل ازاین فعالیت ویژه ،توانسته بودم ،خانه ای راکه درهمان مرحله ی ابتدایی ساخت،رهاکرده بودم ،بسازم ،شرایط وموقعیتی که درسالهای بعد ،هرگزتکرارنشد.
ادامه دارد