اتوبوسی که مرابه سوی مشهدودانشکده،کوچ داد
اتوبوسی که مرابه مشهدودانشکده،کوچ داد
محسن بافکرلیالستانی
قسمت چهارم
دراینجا،حلقه های چندی اززندانیان، دردوطبقه ی یک بندحضورداشتند.من ازهمان ابتدای ورودبه این بند،جذب حلقه ی فداییان خلق شده بودم،که اکثرشان ازهمشهریان وهمولایتی هایمان بودند.نقی حمیدیان،رحیم کریمیان،محسن فرزانگان ازمازندران،محمدامینی،محمدروحی پور،میرموید،رضاغبرایی ازلاهیجان،نادعلی پورنغمه،همدانشکده ای من،یوسف قانع خشکبیجاری،نجفی تبریزی و....توده ای هاهم حلقه ی جداگانه ای داشتندکه تعدادانگشت شماری بودندوهمه ی آنها،افسرانی که بعدازکودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲درزندان حضورداشتند،رضاشلتوکی،ابوتراب باقرزاده،ذوالقدروشایدیکی دونفردیگر.گروه موتلفه ازجمله ،عسگراولادی وخواهرزاده اش که اززمان ترورحسنعلی منصورنخست وزیردرزندان بودند.به همراه واعظ طبسی وهاشمی نژاد،حلقه دیگری بودندکه دخل وخرج آنهامشترک بود.نهاروشام وصبحانه ی این گروههارامسوولین زندان ،جهت سهولت تقسیم ،بطوریکجابه مسوولینشان که هرروزتعیین میشدند،تحویل میدادندوآنهاهم ،هرکدامشان دریک سفره درکریدورها واتاقهای مشترک ،به صورت جمعی ،صرف میکردند.هدایایی که ازملاقاتی هامیرسیدنیز،به صورت عمومی ومشترک ،مصرف میشد.حتی پول افرادهم به طورداوطلبانه دراختیارکمون ها قرارداده میشد.خلاصه هیچگونه تمایزی بین یک زندانی فقیرباغنی وجودنداشت.مسوولین بندهم ،این دسته بندی هارابه رسمیت میشناختندومعمولا آنهارابانام کمون هایشان ،موردخطاب قرارمیدادند.همراه من حدودسی دانشجوی دیگرنیز،به اسارت افتاده بودندکه هرکدامشان ،جذب یکی ازاین دسته هاشده بودند.حتی میتوان گفت که درجذب تازه واردان، بین دسته ها،رقابت اعلام نشده ای هم وجودداشت.ازدانشجویانی که بامن به زندان افتاده بودند،مختارچاکسری،ناصرمهدویان،رضااسدی نیزجذب فداییان شده بودند.دانشجویان بیشتری به حلقه ی مجاهدین پیوسته بودندکه ازآن جمله،اسامی قاسم هنربخش،یداله عالیخانی شاعر،مشکین فام،ومروجی دریادم مانده است.دوسه تن ازدانشجویان پزشکی ودندانپزشکی هم بودندکه اسامی شان ازخاطرم رفته است .ضمناگروههای چندنفره ی دیگری هم بودندکه به صورت منفرد،زندگی میکردندکه ازمهمترین آنهاگروه معروف به طوفان وستاره ی سرخ وغیره بودند که دراین دسته هاافرادی مانندپوریکتالنگرودی ،هادی غبرایی لنگرودی،احمدشعاعیان وکشتی گیربجنوردی ،باباخانی حضورداشتند.دوستان همدانشگاهی من ،محمدتقی عزیزی وتقی عزیزی که درزندان به تقی بزرگه وتقی کوچکه شهرت داشتند،جذب این گروهها شده بودند.گفتگووارتباط باهمه ی جریانات وگروهها،عملی بودوافراددرکمال دوستی ووسعت نظربه همدیگر،احترام میگذاشتند.بافرارسیدن آذرماه یکسال اززندانی شدن مامیگذشت .دوره محکومیت اکثردستگیرشدگان سال پیش دانشگاه ،یکسال بودکه درطی روزهای بعداز۱۶آذربه پایان میرسید.بنابراین ،یکی پس ازدیگری ،ازبلندگوی زندان ،برای خروج ازبندفراخوانده میشدیم.ماگمان میکردیم که خروج ماازبندوزندان ،به معنای ورودبه دنیای آزادی است ،اماپس ازچندموردپیوستن زندانیان آزادشده ی اخیربه جنبش های چریکی،ساواک ،همه ی مارابه بازداشتگاه داخل پادگان نظامی انتقال میدهدوبدون هیچگونه بازجویی،برای مدتی نامعلوم،نگهداری میکند.حدودیکماه درسلول عمومی این بازداشتگاه بودیم ودرنبودن کتاب وروزنامه،وقتمان رابه بازیهایی جون گلبازی،وتخته نردوشطرنج،که بچه هاباظرافت خاصی باخمیرنان وشکروکاغذساخته بودندسپری میکردیم.سرانجام،همه ی ماراکه متجاوزاز۱۵نفرمیشدیم به اداره ساواک واقع درانتهای خیابان احمدآبادبردند.درداخل همان کوچه ی بن بست بی نام ونشان.،ماشین مینی بوس توری دارزندان وکیل آبادراباعده ای پاسبان دیدیم که منتظرمابودند.پاسبانان زندان که گمان میکردند برای انتقال زندانیان تازه به اینجاآمده اند،ازدیدن دوباره ی ماتعجب کردندوخنده شان گرفته بود.باهمان زندانبانان به زندان وکیل آبادبرگشتیم وبه بندقرنطینه ی آن منتقل شدیم وتقریبایکماه درآنجاماندیم .دریکی ازروزهای بهمن ماه ۵۴ ازطریق یک زندانی عادی که به تازگی وارد زندان شده بود،فهمیدیم که ناهیدی،همان معاون خشن ساواک وکسیکه دراولین روزبازداشتم ،اولین سیلی راازدست اودریافت کرده بودم ،دربامداددوسه روزپیش،درروبروی خانه اش باگلوله ی دونفرموتورسواربه قتل رسیده است.دقیقا روز۱۹بهمن ،آخرین سه نفری که باقی مانده بودیم ،فراخوانده شدیم.حضورتهرانی،بازجوی ساواک دردفترریاست زندان احساس ناخوشایندی رابرایم ایجادکرد.باوجودی که رابطه اس راباما آشکارا،دوستانه نشان میداد،امامطلقا حدس نمی زدیم که مقصدبعدی مادقیقاکجاست.بعدازانجام مختصری تشریفات،اززندان وکیل آبادخارج شدیم،پیکانی که برآن سواربودیم ،به سرعت ازجاده ی وکبل آبادبه سوی مشهدمیراندومن باغهای توت اطراف آنراکه سالهای گذشته ،گاهی بادوستان به اینجامیآمدم،نگاه کرده وآزادی راکه فرسنگهاخودراازآن دورمیدانستم آرزومیکردم.خیابانهای مشهد،یکی پس ازدیگری طی شد،تااینکه انومبیل بازهم مقابل اداره ی ساواک درکوچه ی بن بست ،انتهای خیابان احمدآبادمتوقف شد.به اتفاق تهرانی،واردشدیم،.آقای قوامی،بازجوی من هم درآنجامنتظرمابود.دعوت به نشستن شدیم.آقای تهرانی،انگارکه میدانست سیگاری هستم،سیگاری به من تعارف کرد.دلیلی برردآن نمی دیدم.خودنیزسیگاری برداشت وکبریت کشیدوجلوی سیگارمن که برلب گذاشته بودم گرفت.همراه بوی دودسیگار،بوی صلح وآشتی به مشام رسید.همراهان من ،یک دانشجوی پزشکی شیرازی ویک دانشجوی دندانپزشکی مازندرانی بودند.فرم های مخصوصی راجلوی ماگذاشتندوآقای قوامی گفت...
....کاری به کارخلق زحمتکش نداشته باشید،بروید، درستان رابخوانید.حالا مسولان دانشگاه منتظرشماهستندکه برای ثبت نام ترم دوم بروید،درحالیکه دیروزمهلت آخرثبت نام بودوامروز،پنجشنبه،باوجودتعطیلی،به توصیه ی ماکادرثبت نام دانشگاه،برای ثبت نامتان آماده هستند.
به ورقه هایی که جلو ماگذاشته بودند،نگاهی کردیم وهرسه نفرمابه محتوای آن اعتراض کردیم،وهرکدام چیزی شبیه این مضمون به زبان آوردیم .
....البته فعالیت سیاسی نخواهم کرداماتعهدی هم به همکاری باشمانمی دهم،میخواهم که درآرامش زندگی کنم
معلوم بودکه قصدگلاویزشدن باماراندارند،بنابراین به ما توصیه کردندکه همین مطلبی راکه گفتیددربالای امضایتان به آن فرم اضافه کنید.ماهم همین کارراکردیم ودرپایان آقای قوامی بازهم به خاطراینکه باخاطره ی خوبی ازاو جداشویم،اضافه کرد..
.....من ،اصلا راضی به محکومیت شمانبودم.اگرکه من بازجویتان بودم، آزادمیشدید.
درواقع بازجوی ساواک،اعتراف میکردکه مدت محکومیت متهمین ،دربازداشتگاه تعیین میشود،نه آنطورکه تشریفات نشان میداددردادگاههای بدوی وتجدیدنظرنظامی.
قوامی برای اثبات اینکه درمحکونیت مانقشی نداشته ازبازجویان هرکدام ماپرسید.که من به اوگفتم شمابودید.قوامی ،یکه خوردواندکی هم تظاهربه شرمندگی کرد.ازآخرین نفری که درموردبازجویش پرسید،اونام ناهیدی رابه زبان آورد.سکوت سمج ورنج آوری برفضای گفتگوی دوستانه ی ماسایه افکند.بازهم بوی قهروجنگ به مشام رسید.زخم آنهاتازه شد.به چهره وچشم تک تک ماچشم دوختند.جواستنطاق وبازجویی برفضای تفاهم ودوستی حاکم شد..
.....شمادرموردناهیدی ،چیزی درزندان نشنیدید؟
این راقوامی پرسید.چون سوال ازفردخاصی نشده بود،هیچکدام ما خودراملزم به پاسخگویی ندانستیم وهمچنان سکوت کردیم،درحالیکه برای فرارازگزش نگاه های بازجویانه شان ،سرهارابه زیرافکندبودیم.قوامی که آشکارشدجانشین ناهیدی شده بود،سرلج داشت وکوتاه نمی آمد.این بارسوال راابتداازمن وسپس ازآن دونفردیگرکرد.جواب هرسه ی مابطورناشیانه ای انکارشنیدن قتل ناهیدی بود.بازهم سکوت بود که ادامه پیداکرد.هرسه ی ما دروضعیت بین آزادی واسارت دوباره ،معلق شده بودیم.سرنوشت مابه یک لحظه تصمیم قوامی گره میخورد.سرانجام،تهرانی پادرمیانی کردوازگناهی که انگارماهم درارتکاب آن ،سهیم بودیم ،قوامی رادعوت به اغماض وچشم پوشی کرد.ساعتی بعدبالباسهایی که مدت یکسال درکیسه هامانده وکاملاچروک بودواساسا شباهتی به پوشاک دانشجویان نداشت درخیابانهای مشهددرجستجوی سازمان مرکزی دانشگاه برای ثبت نام ،سرگردان بودیم.نظربه اینکه ساختمان امورمربوط به ثبت نام وانتخاب واحد،تغییرمکان داده بود،یافتن آن ازطرف مابه درازاکشید.چندنفردرطبقه ی بالای یک ساختمان درچهاراه دکترا،منتظرمابودندوازپنجره ی آن به پایین مینگریستند.هنگامیکه چون لشکرشکست خورده ازکنارآن ساختمان عبورمیکردیم ،ازآنجاکه رفتارماهیچ شباهتی به دانشجویان نداشت،چندان توجهی به مانکردند،.ساعتی بعد،ازساختمان اموردانشجویان،که مبدل به خوابگاه دختران شده بودبه وسیله ی تاکسی،دوباره خودرابه چهاراه دکترارساندیم.درطبقه ی بالای ساختمان ،هنوزهم دوسه نفربه پایین مینگریستند.پله هارابه سرعت بالا رفتیم .مسولین دانشکده های پزشکی ودندان پزشکی ونیزدکترعلایی ،معاون دانشکده ی ادبیات درکنارکادراداری ،منتظرمابودند.علاقه ی ساواک براینکه ازفردای آزادی ،همچنان دردسترس وتحت نظروکنترل مامورانشان باشیم به نفع ماشده بودودرشرایطی که به راحتی ازیک ترم،عقب میماندیم ،ازفرصت ادامه ی تحصیل بلافاصله پس ازآزادی بهره مندشدیم.
درروزهای بعددانستیم که همه ی دوستان همبندماکه قبل ازماآزادشده بودنددردانشکده هایشان مشغول ادامه ی تحصیلند،به جزسه نفر،به اسامی مختارچاکسری ،ناصرمهدویان ورضااسدی که تایکسال ،آنهارابرای ادامه ی فشاربه تهران بردندودرزندانهای کمیته ی مشترک واوین ،نگهداری میکردند.تنهاپس ازآزادی آنهادانستیم که اسامی شان برای شرکت درعملیات چریکی اززندان به بیرون فرستاده میشود،امادرطی یک درگیری درراه آهن مشهد،درداخل ساکی جامیماند.ساواک،پس ازکشف این اسامی ،نسبت به همه ی کسانی که آزادمیشدندگمان جذب درگروههای زیرزمینی راداشت،وبرعکس خوددانشگاه که برای آنهامحروم شدن چنددانشجو،برای مدت یک یاچندترم ،اهمیت چندانی نداشت ،به ادامه ی تحصیل همه ی آزادشدگان پس ازآزادی ،اهمیت میداد.درموردآن سه نفرهم که نامزد شرکت درعملیات چریکی شده بودندنیزبایدگفت که سرنوشت حتمی آنهانیزهمچون برخی ازافراددیگردرصورت عدم کشف اسامی آنها،مرگ وشهادت بود،اگرچه گفته اند،چگونه به پاهای پرازآبله ،بایدگفت که تمام راههایی که پیموده ای اشتباه بوده است.امااکثررهبران ورهروانی که ازپس آن اتفاقات وحوادث ،خوشبختانه هنوززنده اند،ضمن ادای احترام به شهیدانشان ،نسبت به درستی راهی که پیموده بودند،بطورجدی تردیدمیکنند.آنشب رابه خانه ی یکی ازدوستانم که سال قبل متاهل شده بودرفتم.ازدیدن من بیش ازآنکه خوشحال شده باشدیکه خورد.پس ازشام به من گوشزد کرد،نظربه اینکه احتمال داردتحت نظروتعقیب باشی ازرفت وآمدبامن بپرهیز.اگرچه این رویه راازاوانتظارنداشتم ،اماوقتی که کلاهم راقاضی کردم دیدم راست میگوید.چرابایدآرامش اورابرهم بزنم؟بلافاصله خداحافظی کردم ودرخیابانهای مشهدبه راه افتادم،درحالیکه،آدرس هیچکدام ازدوستان دیگرم راهم نداشتم.به فکرم رسیدکه به همان خانه ی مستاجری ام بروم وشب رادرصورت امکان درآنجابمانم.میدانستم که پدرم اتاق راتخلیه کرده ووسایلم رادرزیرزمین همان خانه به امانت گذاشته است.پیرمردوپیرزن ،پس ازپانزده ماه ،مراشناختندوازآزادی ام ،اظهارخوشحالی کردند.آنهااتاق مرابه شخص دیگری ،اجاره داده بودند.روزبعدکه جمعه بودوامکان پیداکردن خانه فراهم نبود،شال وکلاه کردم وبرای دیدن احتمالی برخی ازدوستان دانشکده به خیابان ارک رفتم.پیرمردوپیرزن تاکیدکرده بودندکه حتمابرای ناهاربرگردم.وقتی که برگشتم متوجه شدم که صاحبخانه ی من ،یکی ازاتاقهایشان راتخلیه کرده ووسایلم رااززیرزمین ،آورده ودرآن چیده اند.به شدت تحت تاثیرمهرمادرانه وپدرانه ی آنهاقرارگرفتم .مشکل مسکن من دراین فصل سال ووضعیت خاص که میتوانست حسابی مرابه دردسربیندازدبه همین سادگی حل شده بود.همسردوست هراسان دیشبی من ،پس ازرفتنم ازخانه شان ،گویاشوهرش راازبابت آن نوع برخورد،سرزنش کرده وآنها به اتفاق به خانه ی ماآمده وپیغام داده بودندکه برای شام به خانه شان بروم ،که البته تامدت ها سعی کردم، علیرغم اصرارشان ازرفتن به خانه شان بپرهیزم
+ نوشته شده در شنبه هشتم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 0:5 توسط محسن بافكر ليالستاني
|