اتوبوسی که مرابه سوی مشهدودانشکده ،کوچ داد
اتوبوسی که مرابه سوی مشهدودانشکده ،کوچ داد محسن بافکرلیالستانی قسمت سوم .....مهرماه 53 آغازشد وما با تکانیدن همه ی تنبلیهای ناشی از چهارماه تعطیلی اکنون سرکلاس بودیم وگمان می کردم که آخرین سال دانشگاهم را می گذرانم .اما ازهمان آغاز وضع اجتماعی وسیاسی دانشکده به شدت ملتهب بود. اعلامیه ها ی چندی پخش میشد که اغلب آنها کپی برداری از مطالب وبیانیه های رادیو میهن پرستان بود ..محتوای برخی ازآنها آگاهی بخشی درباره حادثه ی 16آذر1332 بود .جوبه شدت سیاسی وضد حکومتی دانشکده، هرگونه فضای اجتماعی وادبی دیگری را تحت الشعاع قرارداده بود .درطی دوسه سال اخیر بسیاری از دانشجویان مبارز دانشگاه توسط ساواک دستگیر واغلب آنها دردادگاههای نظامی محاکمه وبه حبس محکوم شده بودند .درواقع دانشجویان هرماه شاهد ربودن بعضی ازرفقای خودتوسط ساواک بودند وکینه ها وبغض های موجود حاصل همه فشارها طی سالها وماههای اخیربود .درگوشه وکنار دانشکده معمولا افرادی مشغول پچ پچ وگفتگو بودند وفعالیت ماموران وخبرچینان ناشناخته وشناخته شده ی سازمان امنیت نیز بیشترشده بود .ازهرنظرانتظارمی رفت که در16آذرامسال دانشجویان دست به اعتراض وسیعی بزنند .خودمسوولان دانشکده هم درهماهنگی کامل با ماموران امنیتی، طبقات بالای ساختمانهای اداری را مجهز به دوربینها ی عکس برداری کرده بودند تادرصورت بروزهرگونه حرکتی ،جزییات ودقایق این اتفاق را جهت شناسایی افراد ووجمع آوری مدارک برعلیه آنان ثبت وضبط نمایند . بالاخره روزموعودفرارسید .مقارن با شروع کلاسها یک هسته 5نفره ازدانشجویان باسردادن شعارهایی ابتدا درکریدورهای طبقه ی بالا، دانشجویان را دعوت به ترک کلاسها کردند .درحالیکه دانشجویان به آرامی کلاسهای درس را ترک میکردند، آن هسته ی 5نفره واردطبقه ی پایین شده وباا دامه ی آن شعارها، بقیه ی دانشجویان را به اعتصاب فرا خواندند وپس از آن درموج عظیمی ازدانشجویانی که به حیاط آمده بودند آن 5نفر نیز ازدیده ها ناپدید شدند .درابتدا حرکت دانشجویان به صورت راهپیمایی درحیاط ودادن شعارهای صنفی وسیاسی بود اما پس ازاینکه دانشجویان متوجه حضورتک وتوک خیرچینان دانشجونما شدند وبعدهم متوجه افرادی درطبقه ی بالای ساختمان اداری دانشکده شده بودند که جهت عکسبرداری حضورداشتند ،کاملا خویشتنداری خودرا ازدست دادند وبه هرجای دورونزدیکی که امکان داشت سنگ پراندند .دانشکده درمحاصره ی کامل نیروهای پلیس ضدشورش شهربانی بود ...........آن شب درهراس ناشی ازدستگیری گذشت .روزبعد جهت ارضای کنجکاوی ام به طرف خیابانهای دانشگاه رفتم .آن منطقه شبیه شهری شده بود که درآن حکومت نظامی برقرار کرده باشند .خیابانها وکوچه های آن که درروزهای قبل مملو ازجمعیت درحال عبورومروردانشجویان بود بطورآشکاری خالی وعاری ازهرگونه عبور ومروربود .هیچ دانشجویی را درهیچ گوشه ای نمیشد که ببینی درحالیکه درچند جای این خیابان تانک های ارتش مستقرشده بود . تاافتادن آب ازآسیاب،بیگمان ،چندروزی طول میکشید وتاآنزمان ،گمان نمی بردم که کلاسهای درس دانشکده ،بازگشایی شود،بنابراین ،همانروزسواراتوبوس شدم تاچندروزی رادرلاهیجان وپیش خانواده ،باشم.هفته ی بعددوباره درمشهدبودم ،امابدون اینکه فرصت ورودبه دانشکده راپیداکنم ازطریق گارد دانشگاه ،به شهربانی مشهد،انتقال داده شدم.فرمانده مسوول این مرکزازحرکت دانشجویان،آشکاراعصبی به نظرمیرسید،وازاینکه دراین چندروزه ،مامورانش، موفق به یافتن من نشده بودند،دادوقال میکرد،دقایقی بعددومامورلباس شخصی ازراه رسیدندومرابه داخل ماشین پیکانشان هدایت کردندوبه مقصدی دیگربردند.اتومبیل به سرعت واردخیابان احمدآبادمیشودوتقریبا درانتهای آن واردیک کوچه ی بن بست شدودرمقابل یک ساختمان میایستد.ساختمان به مانندکوچه ،هیچ نشان وتابلویی نداشت .کسی که مراازایشان تحویل گرفت وروزهای بعد،بازجوی من شد،ازدستگیری ام توسط آنان تشکرکرد.هیچ گونه نیازی ندیدم که تصورآن بازجورااصلاح کنم وبگویم که من باپای خوددردامتان افتادم وتلاش مامورانتان برای بازداشت من ناکام مانده بود.بلافاصله درجایی،شبیه زیرزمین دریکی ازسلولها اسکان داده شدم.آنطورکه بعدادانستم ،غیرازمن،سه چهاردانشجوی دیگرنیزدرآنروز،به تناوب وارداین سلولهاشده بودندونگهبان ویژه ای هم دراینجانبودتادرصورت نیاز،مارابه دستشویی ببرد.یکباربعدازحدودنیم ساعت درزدن ممتد،پیرمردی که تصادفاازآنجاردمیشد،آمدومرابه دستشویی برد.باردوم بعدازده دقیقه ،درزدن ونگهبان نگهبان گفتن،دریچه ی سلول گشوده شد ومن درفاصله ی یک چارک، چشم درچشم وچهره ی خشن یک مردماندم .درسلول بازشد .مردی به ارتفاع دومترواردشدکه باسیلی اوبه انتهای سلول، پرت شدم.بعددانستم که او،ناهیدی ومعاون ساواک ویکی دیگرازبازجوهاست،که به رفتارخشونت آمیزدربرخوردبامتهمین ،شهرت دارد.همانشب مرابه همراه سه دانشجوی دیگر،به داخل لندرووری هدایت کردندوبه بازداشتگاه محل بازجویی واقرارواعتراف ساواک،که درداخل یک پادگان نظامی بودبردند.دراینجاغیرازدانشجویان که به خاطرشرکت دراعتصاب ۱۶آذرگرفتارشده بودند،افراددیگری نیزبااتهامات مختلف حضورداشتند.برخی ازافغانهاراکه به صورت غیرقانونی ازمرز،داخل میشدندوساواک ،نسبت به آنهاگمان بدی داشت به شدت تحت فشاروشکنجه قرارمیدادند.اخترمحمدیکی ازآنهابودکه ۱۷سال داشت ودرجستجوی کاربه ایران آمده بودکه ازهمان تایباد،گرفتارشده بود.تعریف میکردکه درزیرشکنجه ی باکابل،درجواب بازجوکه ازاومیخواست راست بگوید،میگفتم ،توبگو،چه بگویم تامنهم بگویم.ازبسکه جوان ساده وآرامی بودبارهاتوسط فردی که مدعی هیپنوتیزم بود،به خواب رفته ودرخواب تسلیم همه ی القائات آن فردمدعی شده بود.سرانجام برای بازجویی،سراغ من آمدندواین شایدازشانس من بودکه شخص بازجوکه نام قوامی رابرخودداشت ،شخص آرامی بودوبه کاربردعدم خشونت دربازجویی،شهرت داشت ،وخودنیزبارهااین شیوه رابه رخ این وآن میکشید،وبه آن مباهات میکردوتامیتوانست برسرگرفتاران وبازجویی شوندگان منت میگذاشت.باوجودی که برای اعتراف به شرکت دراعتصاب وتظاهرات دانشجویی ،چندبارهم مراتاتخت شلاق بردند،اماهرگزآن وسیله ی مخوف رادرموردمن ،به کارنبردند.هدف آنها،صرفانشان دادن ابزارخشن بازجویی به من بودواگرکه آنرادرموردمن بکارنبردند،میدانستندکه چیزقابل توجهی برای اقرارواعتراف ندارم.بازجوی من که گرفتارلکنت شدیدی بودوگاهی درادای برخی ازکلمات،آنچنان گیرمیکردکه من جهت مراعات حالش،مجبورمیشدم ،سرم راپایین بیندازم.سرانجام ،پس ازاینکه ازاقرارمن به جرم،ناامیدشدمدارک خودرا که عبارت ازچندعکس بودنشانم دادوازمن خواست که دربرگ بازجویی،تعلق آن تصویرهارابه خودتاییدکنم.تازه متوجه شدم که بی دلیل نبودکه دانشجویان اعتصابی ،تمام شیشه ها وپنجره های طبقات بالای ساختمانهای دانشکده رازیررگبارسنگ وکلوخ خود،خوردکرده بودند.بااتمام بازجویی وتکمبل پرونده اتهامی ازسلول انفرادی به سلول عمومی بازداشتگاه منتقل شدم.تاچندروزی راهم درآن باشم.آنچه دستگیرم شداین بودکه سازمان امنیت ،تنهاتعدادمعدودی ازآنهمه شرکت کنندگان دراعتصاب رابرای تنبیه وارعاب سایرین برگزیده وبه زندان افکنده بود.ضمن اینکه برخی ازافرادودوستان دیگرراهم شناسایی کرده ،امامجازاتشان رادرصورت تکرارآن حرکات ،به آینده ،محول وموکول کرده بودند.احتمالا هسته ی اصلی برانگیختن این حرکت دانشجویی برای سازمان امنیت ناشناخته مانده ودربازجویی های به عمل آمده ،اشاره ای به آن نشده بود.همه ی بازداست شدگان اینجاازدانشجویان اعتصابی نبودند،چراکه دربرخی ازساعات شبانه روز،فریاددلخراش افرادی رادرحال شکنجه میشنیدیم ،که اگرچه بخشی ازآنهاازضبط صوت پخش میشد،امابدون شک بخشی دیگرازآنهاواقعی بود.دریکی ازروزهای سردآغازبهمن ماه۵۳ترتیب اعزام من به زندان وکیل آبادداده شد.درابتداچندروزی رادربند۵ این زندان که به قرنطینه شهرت داشت گذراندم.بندی به شدت مخوف ووحشتناک ،مملوازخلاف کارانی رانده شده وتبعیدی ازهمه ی بندهای زندان .سرانجام به بندمخصوص زندانیان سیاسی منتقل شدم،ازهمان جاییکه درطی دوماه آینده ،دونوبت ،برای حضوردردادگاه نظامی برای محاکمه رفتم .وکیل تسخیری من ،یک سرهنگ بازنشسته بانام غفرانیان بودکه درطی جلسات هردادگاه ،اظهارات خاصی به زبان نیاوردوحضورش بیشترجنبه ی تشریفاتی داشت.البته اوخارج ازدادگاه ازمسافرتش به شوروی وبدبختی ها وگرفتاری هایی راکه درآنجاشاهدبودبرایم صحبت میکردواکیدامراازپیروی راه ورسم آنهابرحذرمیداشت.اودرمقایسه ای که بین آن کشورومملکت مامیکرد،مردم ایران رامرفه ترمیدانست.چاره ای نداشتم ،جزاینکه درمقابل حرفهای اوسکوت کنم وچیزی برزبان نیاورم.حکم دادگاه اول برای من ،یکسال حبس بودکه دردادگاه تجدیدنظرنیزتاییدشد.باهمان سربازانی که ساعتی قبل بایک مینی بوس مشبک وتوری داربه دادگاه آمده بودم ،به زندان برگشتم تاباقیمانده ی مدت حبسم راسپری کنم ادامه دارد