داستان تولدچای درلیالستان ودیگرجلگه ها وارتفاعات گیلان

محسن بافکرلیالستانی
۲
کوره راههای منتهی به محله رادرحالیکه بیل بردوش ودستی به داس داشت ،خسته وناتوان،ازیک روزکارتمام وپروپیمان،پیمودولحظاتی بعدبه خانه رسید.چیزی به غروب آفتاب باقی نمانده بود.شایدبه اندازه ی یک دورخلت بازی ،کاری که هم اکنون خواهران ودختران همسایه درحیاط بزرگشان مشغول انجام آن بودند.درگوشه ی دیگری ازآن حیاط احاطه شده درمیان درختان نارون ،گردو،فندق وآلوچه،برادران کوچکترش نیزدرکنارنهرکوچکی مشغول کلنگ بازی بودند.سروصدای داخل خانه هم نشانه ی حضورمادرومادربزگ بودکه حتما درحال تدارک شام بودند.ازپدروپدربزرگ هنوزخبری نبود.....
ساعتی بعدباحضورهمه افرادخانواده برگرداگردسفره ای بزرگ که طبق معمول برایوان خانه گسترده بودند،کارصرف شام آغازشد.نصیرنگاهی سریع به یکایک افرادکوچک وبزرگ دورسفره انداخت،شایدبه این علت که ازحضورهمه ی افرادعایله مطمئن شود.مکث کوتاهی ،روی چهره ی حبیب ،درحالیکه نگرانی واضطرابش راپنهان ووانمودبه خوردن شام میکر،نمود.چشم هایشان یک لحظه باهم تلاقی کرد.بنددل حبیب پاره شد.نورکم فانوس که دروسط سفره پت پت میکرد ،مجال واکاوی دقیق چهره ی اورابرای نصیرغیرممکن ساخته بودوگرنه باهمان مکث کوتاه ،میتوانست پی به رفتارغیرعادی حبیب برده وبایک استنطاق مختصر،ازماوقع آگاه شود.اماهمین قدرهم ازمشاهده ی بروبالای نوه اش درگرگ ومیش روشنایی فانوس به این نتیجه رسید"معلوم است که دیگرمردی شده است. دیگرنبایدهمین طوری ول بگردد.وبعدخطاب به همسرش گفت"
...ازفرداحبیب هم بامابه باغ میآید.تافرصت باقیست بایدزمین های بیشتری رابه زیرکشت ببریم .هرچه بیشترباشیم دراین کارتواناتریم.
درطی روزهای بعد ،نصیر،دربرخوردی که با آن مردکوهپایه نشین داشت ازشاهکارنوه اش آگاه میشود.باناباوری به محل اتفاق میرود وآنچه راکه شنیده بودمیبیند"
....چطوردلت آمد،توت های نازنینم راببری وبه آتش بکشی؟میدانی چقدربرای به ثمرآوردنش زحمت کشیدم؟خیال میکنی ارزش چای ،این گیاه وارداتی ازتوت های آباواجدادی ما بیشترباشد؟سالهای سال پدرانمان ازقبل همین درخت ودرسایه پرورش نوغان وتولیدابریشم ،زندگانی خودرارونق داده اند.حبیب سرش راپایین می اندازد وجرات نمیکندازارزش واعتبارورفاهی که مردم محل درسایه پرورش وکشت چای خواهندیافت حرفی بزند.باپادرمیانی مادربزرگ ،نه تنها،تنبیهی برایش تجویزنمیشودبلکه حالا که درعمل انجام شده قرارگرفته بودندتصمیم گرفتندکه زمین تغییرکاربری داده شده رابه حبیب ببخشند.
وازآن پس حبیب ،هرگاه که فراغتی می یافت به مزرعه ی اختصاصی اش میرفت وبه کارتوسعه وتجهیزآن همت میگماشت.درسایه ی همین مراقبت های مححقانه،باغ چای حبیب،زودترازآنچه معمول بودبه بارنشست.اولین غنچه های قابل برداشت آن رادرسپیده دم یک روزدل انگیزبهاری میچیندودرداخل زنبیلی به خانه میآوردوبه ترتیبی که ازاین وآن آموخته بوددرایوان طبقه دوم خانه شان به نازکی میریزدتاپلاس شود.....دوسه روزبعدکه نصیربه همراه دیگران ،روانه ی بازارشهربود،نوه اش ،اولین محصولی راکه ازباغ خوداستحصال کرده بود،داخل یک حلب کوچک به پدربزرگش اهدامیکند.نصیرلبخندی میزندوآن حلب راهم داخل زنبیل یک طرف چانش قرارمیدهدوراه میافتد.نیمه ای ازراه راپیمودندوچانچوکشان برای رفع خستگی برای ناشی ازسنگینی باروپیاده روی،دقایقی روبروی قهوه خانه ای درشیخانبرمتوقف میشوند.قهوه چی متوجه حلب داخل زنبیل نصیرمیشودوآنرابرمیدارونگاهی خریدارانه به داخل آن میاندازد"
....این رابرای فروش میبری؟باشدمن خریدارش هستم.چندبهت بدم؟
نصیرکه هنوزفرصتی نیافته بودتادرموردارزش کالای نوه اش تحقیق کندهاج وواج نگاهش میکند.
.....چراگیج شدی مشتی؟معلوم است که برای فروش میبری.خب،اینهم پولش.
وآنوقت چندسکه ودوسه ورق اسکناس کف دستش میگذارد.
نصیرنگاهی به کف دستش میکندومشغول ارزیابی این بسته ناچیزنوه اش میشود
....درطول یکهفته اگرهرروزباچانی ازلوبیا وسبزیجات،یامرغ وجوجه وتخم مرغ،....به شهربیایم نمی توانم به یک چنین پولی برسم.حتی بهای یک من ابریشم نیز به این مبلغ نمیرسد.
قهوه چی رشته افکاروخیالات نصیرراپاره میکند"
....چته.نکنه فکرمیکنی کم ازت خریدم؟خب،اینهم بالاش...
وآنوقت کیسه ی توتون نصیرراپرازتوتون میکند.
آنروزنقطه ی عطفی شدنه تنها درشیوه کاروتلاش نصیربلکه درزندگی چندنفردیگرهم که شاهداین معامله بودند.شایددربسیاری ازروستاهای جلگه ای وکوهپایه ای دیگرگیلان نیز،اتفاقاتی شبیه همین معامله،پای مردمی راکه سالهای مدیددرکشت وزرع محصولات سنتی اشتغال داشتندبه چایکاری کشید،اماازفردای همانروزبسیاری ازمردم لیالستان وازجمله خودنصیربه ضرورت کشت چای برای متحول کردن زندگی خودپی بردند ودراین راه باچنگ ودندان به مصاف طبیعت بکرودست نخورده محل زندگی خودرفتندوگوشه گوشه آنرادرطی سالهای بعدبه زیرکشت چای بردند.حبیب امادرسایه ی پیشگامی خودوبه لطف ذوق وتلاش همه روزه ای که داشت ،توانسته بودتادوسه سال بعد،باغی پرطراوت ومرغوب رابه وجودآورده وبه تولید نسبتاانبوه چای خشک،درمقیاس آن روز،دست یافته وسفره ی خانواده ی بزرگشان رارنگین ترکند.حالا،دیگر،علاوه برپدروپدربزرگ ،دیگران هم به کشت این گیاه معطر،روی آورده وهرجا که زمین مرغوب ومناسب وحتی نامرغوبی بودبانهالهای تازه ی چای زینت یافتند
ادامه دارد