درخت
درخت
------
همچون گردویی که آنرا درجایی
کاشته باشند
همواره در اینجا میمانم
جوانه میزنم وازخاک سر بر می آورم
با اولین نسیمی که به من می وزد
تاب میخورم وبه چارجانبم می نگرم
در گرده افشانی بادهایی که ازدوردست ها میوزد
بارور میشوم آنگاه که بالغ شدم
باشاخ وبرگهایم سایه میگسترانم
برمرغان رهگذری که تکانیدن خستگی شان را
لحظه ای بر من فرود میایند
آنگاه که دوباره آهنگ پرواز کردند
میوه هایم را به منقار میگیرند ومی افشانند
برفراز دشت هایی که از آن میگذرند
همواره در اینجامیمانم
همچون درخت کهنسالی درکنارگذرگاهی
سالیان بسیاری به آرامی
همراه رهگذرانی
ازکنارم گذشته ودیگر برنگشته اند
اما من
همچنان اینجا می ایستم
تانشانی آنانی باشم که شاید
روزگاری بازگردند
وخانه هایشان را جستجو کنند
درغبار برخاسته از این همه سال وفاصله
آذرماه 80---محسن بافکر لیالستانی
ازمجموعه (شعرهای نوشته نشده )چاپ 88انتشارات فرهنگ ایلیا