حضور...غزلی ازاستادجلیل قریشی زاده،وفای کرمانشاهی

برای محسن بافکرلیالستانی

حضور
------------------------غزلی از استادجلیل قریشی زاده (وفا کرمانشاهی)

حضورچشمه ی جوشان جاری ام باتو
فراز   زمزمه ی   بیقراری  ام        باتو 

خروش سینه ی تنگم  زخواب بیزارم 
حریف مستی وشب زنده داری ام باتو

درنگ نیست سزاوارشور فریادم 
سرودسرخ ستم سوز جاری ام باتو 

برآی تاکه برآیم به کشتن   غم ودرد
توان  بازوی بی باک   یاری ام باتو 

به خشم خصم بداندیش خویش می خندم 
رها زوسوسه ی آه وزاری ام باتو 

برآورم سر  ازآغوش صبح پیروزی 
به پهلوی شب غم زخم کاری ام باتو 

زتیغ خصم ندارم هراس وباکی نیست 
بر  آستان  هنر   سرگذاری ام باتو 

غزلسرودمن ازغنچه لب به خنده گشود 
به کوی دوست نسیم بهاری ام باتو 

هوای می نکنم  ناب شعرباده ی ماست 
همیشه مست ازاین  میگساری ام باتو 

دراین قفس که ستم بسته بال پروازم 
به مویه  رونکنم  تا حصاری ام باتو 

به بازوی هنر عشق    (محسن بافکر)
حضورجاری بی باک آری ام باتو 
دی ماه 71.جلیل قریشی زاده ،وفای کرمانشاهی

دلبری ودلدادگی

..........منوچهر وکاتیا،که تعلقات سیاسی وحزبی واحدی هم داشتند،عزم خودراجزم کرده بودندکه باایجادشغل وکسب درآمدقابل توجه،به زندگی خودرنگ وبوی مستقل وآبرومندانه ای بدهند.کاتیا،روزانه به دفعات،به بساط منوچهرسرکشی میکردووضعیت روحی وبهداشتی اورا،زیرنظرداشت وکم وبیش تروخشکش میکرد.باشروع فصل پاییزوآغازسرما،کاتیا،اقدام به خریددستگاه کاموابافی میکندوبانصب آن درخانه ی مادرشوهرش،به بافتن کلاه ودستکش و...می پردازدودربازارسیاهکل ،بین فروشندگان دوره گرد ومغازه ها،توزیع میکند،.منهم برای بازارهای دیگرشهرها،مشتری مقداری ازهمان بافتنی هابودم.

دوسه ماه بعد،درمراجعه،به منزل پدری منوچهر،ماموران،کاتیا رابه همراه آن دستگاه کاموابافی،که گمان میکردنددستگاه ویدئو است باخودمی برند.خوشبختانه بازداشت کاتیا،دیری نمی پایدوپس ازآن به همراه همان دستگاه آزادمیشود.درآن سالهاویدئو،درحدبسیارمحدودواندک وبه صورت غیرقانونی،واردکشورشده ومردم مرفه ومتوسط ،باخریدآن ،فیلم های غیرمجازراتهیه کرده ومی دیدند.حکومت آنرابه مثابه ابزارتهاجم فرهنگی غرب دانسته ونسبت به ضبط آن جدی بود.عامه ی مردم ،اما، ویدئوراندیده بودندوعجیب نبوداگرکه ماموران،دستگاه کاموابافی راباآن اشتباه بگیرند.بعدازاین اتفاق،شرکت مابامنوچهر،به دلایل مختلف ،پایان میگیردوسال بعدباتنگ ترشدن فضای معیشت وسیاسی ،کاتیاازمنوچهرجدامیشودوبه همراه تنی چندازهمراهان،به آنسوی آبها،که فکرمی کردیم ،مدینه ی فاضله ی ما،آنجاست،گریخته وپناهنده می‌شوند.مادروخواهرمنوچهر،اردیبهشت دوسال بعد به دکه تره بارفروشی یی که به همراه یکی دیگرازدوستان دربازارروزلاهیجان دایرکرده بودم، می آیندوباخریدمقداری میوه به ملاقات منوچهر،که درلاهیجان زندانی بودمیروند،.زندانی بودن منوچهر،دراین سال ،برایم عجیب بود،چراکه اغلب کسانی که دراینجابااتهام مشابه زندانی شده بودند،مدتهاپیش آزادشده بودند.بعدهاشنیدم  که منوچهر،گویا،ازدختریکی ازمقامات شهر،دلبری کرده واین موضوع باعث خشم آن مقام شده بود.منوچهر،جوانی خوش تیپ وچهارشانه ومودب وخوش بیان بود،.بااین ویژگی‌هایی که داشت،می توانست دل هرآقازاده ای رابرباید،چه رسددل دختریک مقام شهرکوچکی مثل سیاهکل را.نمی دانم که سرانجام آن دلبری ودلدادگی چه شدوآیا آن زندانی بودن بی موقع منوچهر،ارتباطی باآن داشت یانه؟.......

محسن بافکرلیالستانی.برگی دیگرازخاطرات

امسال نیز،می گذرد،روزها،همه

امسال نیز می گذرد روزها همه 

تا با بلا ،دوباره نیفتاده،کارما
مپسند،بیش ازاین به ستم روزگارما

ای نازنین که درهمه جا شهره ای به لطف 
چندین  مباش  بی خبر  ازحال  زارما 

ازهرقدم که می گذری خار ره پر است 
تا چون  گذر کند به سلامت   سوارما 

پیری  رسید     ازپی  دوران   کودکی 
دراین  میان   ندیده  کسی  اقتدارما 

تصویر  آفتاب  نهان  شد به قاب روز 
یعنی  که بیهده ست  به نور انتظارما 

امسال نیز می گذرد روزها      همه 
دررنج  واضطراب   چو پیرار  وپارما 

خواندیم  صد ترانه  به پای هرآرزو 
این  شد به هرکجا  سبب اشتهارما 

شد زارکارما وبه    پایان رسیده است 
دوران  بزم ودلخوشی  وکارزارما 

ما هیچگه به  امن وامان دل نمی دهیم 
آوارگی  چوشد  سبب        اعتبارما 

دنیا وعاقبت  به دمی        واگذاشتیم 
رهن  گلی  که  روید اگر    ازمزارما 

افتاده  باد دربدر کوه       وآسمان --
-شد بیدریغ  مضطرب  وبیقرار  ما 

می تابد آفتاب     تامل  اگرکنیم 
وا می شود شکوفه   به هرشاخسارما 

هر ذره  ازگیاه  به رقص آید ازشعف 
گر بگذری  دقیقه ای   ازسبزه زارما 

عطر ا مید می دهد  آواز یاس نیز 
آکنده   شد زنکهت   گل   ذهن  خار ما

تحریر کردم این  غزل  سوزناک  را 
پاس  شبی  که  بود (وفا)درکنارما 

دی ماه 71 --ازدفتر(اقلیم هوشیاری ما)
محسن بافکرلیالستانی.چاپ وانتشار۱۳۹۰،انتشارات ایلیا

دستفروشی ودوره گردی

روزهای یکشنبه ی هفته راباید به رودسرمیرفتم.صبح زودآنروزنیز،مجموع اجناسی راکه ازشب قبل جورکرده وداخل یک گونی ،چیده بودم ،به دوش گرفته وکنارجاده ی لیالستان،منتظررسیدن مینی بوس های عازم رودسرایستادم.ساعتی بعد،بساطم رادرپیاده رویکی ازشلوغ ترین وپررفت وآمدترین خیابان‌های شهرگستردم ومنتظرپیداشدن احتمالی مشتری هایی شدم که بایدتاساعاتی بعد،تدریجاازراه می رسیدند.دروسط روز،دونفرازگردراه رسیدندوجلوی بساط من متوقف شدندوباچشم های خریدارانه ،اجناس داخل آنرا،وراندازکردند.به طورهمزمان،چشم درچشم یکی ازآنها،هردوی مارابه هشت سال پیش بردکه آخرین دیدارهای مادرآن سال ودرکلاس های درس دانشکده ،روی داده بود.هنوزگردوغبارپیری ،برسروروی هیچکدام مانباریده بودوبنابراین باهمان نظراول همدیگرراشناختیم وبه خاطره های همان سالهارانده شدیم.رمضان ،همان دانشجوی ساده ومعمولی وبی آ زاردانشکده،که سرش درلاک خودش،بودودرس هایش راهم ،همیشه درحدقبولی می خواندولابدپس ازاخذلیسانس،باروبنه اش راازمازندران برداشته ودراین شهربه استخدام آموزش وپرورش درآمده بود.امروزنیز،ازتعطیلی ساعتی روز،فرصت کرده ودرشهربه قدم زدن وتفریح می پرداخت.ازنظراو،حتما،منهم آن دانشجویی بودم که بااستادان،درکلاس های درس ،غالبامشغول بحث وگفتگوبوده وبه مناسبت‌های مختلف ،دربرگزاری جلسات سخنرانی وشعرخوانی واعتراضات واعتصابات دانشجویی فعال بوده وهزینه هایش راهم پرداخته وباوجوداین ،نمرات درسی عالی وخوبی هم داشته ام.رمضان،بااین سابقه وپیشینه ای که ازمن ،درخاطرش مانده بود،قطعا انتظارآن رانداشت که امروز،مرادرکنارکوچک ترین وفرودست ترین افرادجامعه ببیند،که درکنارخیابانهای شهر،به دوره گردی ودستفروشی مشغولند.بادرهم ریختگی وبلاتکلیفی آشکاری درروبرویم مانده وازرفتن وگفتن کوچکترین کلامی دربیان موقعیتی که باآن روبروشده بود ،عاجزمانده بود.چاره ای نداشتم که باایرادجملات وکلمات بی ربط وباربط چندی ،تسلایش دهم واورابه سمت مدرسه وکلاس درسش هدايت کنم.ابتدای سال‌های بیرحم دهه ی شصت بودکه حتی برخی ازهمراهان ودوستان،ازجهت آنکه ازآتش همکلامی وهمنشینی افرادی چون مانسوزند،به حداقل معاشرت ودیدارباما،خودرامحدودکرده بودند.رمضان،سالهابعددرطی دیداری که همراه همسرش بامن داشت ،قصه این دیدارشوک آوروغم انگیز راباشرح وسط بیشتری برای همسرم تعریف کرد....

محسن بافکرلیالستانی.برگی دیگرازخاطرات

صدا

 

آیا صدای تو نیست 

که چون نسیم بهاری به هر سویی می وزد .

درختان را از خواب زمستانی 

بیدار 

وشریان هایم را بیقرار می کند؟

آری صدای توست که سپیده دمان 

در کوچه های محله به آرامی 

راه می رود 

-چون نسیم نوازشگر 

وعطر گل هارا با شبنم می آمیزد 

شبانگاهان بر شاخه های درختان می آویزد 

ومثل باران شب های بهار 

از ناودان ها سرازیر می شود 

وهنگامیکه قلم به دست می گیرم 

ومی خواهم از تو بنویسم 

کنارم می نشیند وبر گونه ام بوسه می زند .

بهمن 71-محسن بافکرلیالستانی 
ازدفتر:فواره ای به ارتفاع سالیانی که زیستم .چاپ 1380

شرحی درباره ی روزهای مناسبتی

شرحی درباره روزهای مناسبتی

چندماه پیش،انتشارعکسی درفضای مجازی،ازطرف یکی ازعزیزان، که بایک هنرمندمحلی برداشته بود،باعث طعنه یکی دیگرازعزیزان ورنجش آن دیگری شده بودکه درآن موقع بنابه اصل ،مولفه القلوب،شرحی مختصرنوشته بودم که تاحدودی ،شایدآن جو خصومت ودلخوری رابرطرف کرده باشد،بهانه نگارش این سطرهاهم چیزی شبیه همان اتفاق است که بازهم مطابق درک ودیدمن،به واکاوی مختصرآن می پردازم،.درسالهای اخیرازطرف حکومت،روزهای زیادی رابه مناسبت‌های مختلفی اختصاص داده اندکه ازآن جمله می‌توان به این روزهانام برد...روزمادر،پدر،مرد،پسر،کودک،مهندس،دندانپزشک،پزشک،پرستار،دانش آموز،خبرنگار الی آخر.دراین ایام وبه بهانه آن ،بسیاری ازافراد،جدای ازتعلق ویاعدم تعلق خودبه دیدگاه‌های حاکمیت ،آنروزهارابه همدیگرتبریک گفته ومیگویند،یکی ازاین روزهاهم روزمادراست،که بنابه شان وارزش واعتبارمادر،بسیاری ازافرادحتی سرشناس وصاحب اندیشه وفکر،که شایدمن وامثال من درمقابلشان ناچیزباشیم،این روزرابه مادرانشان تبریک گفته ویادوخاطره مادران فقیدراگرامی داشته اند،.علاوه براين بسیاری ازاعیادملی ومذهبی هم هست که به مناسبت آن ،بازارتبریک وتهنیت بسیارگرم می‌شودکه بسا که غالبا پیام هایشان رابه صورت خصوصی برای هم می‌فرستند که من شخصاپس ازدریافت این پیام ها،ازآنها تشکرمیکنم،.رعایت اصول ساده دموکراسی،ماراملزم میکندکه باوجودعدم اعتقادنسبت به آن پیامها،بدورازهرگونه ادا واطوارروشنفکرانه،به احترام ارسال کنندگان آن ،اقلا سکوت کنیم وضمنادرمناسبت هایی که خودبه آن معتقدیم ،باارسال پیام های مناسب،درجهت آگاهی بخشی وتبلیغ دیدگاه‌ها ومعتقدات خودبکوشیم.آنچه که دراین چندروزدرفضای مجازی،شاهدآن بوده ام،اینست که بسیاری ازدوستان فرهیخته ،به این بهانه،به فکرمادران غالبا فقیدخودافتاده وضمن بیان اینکه ،همه روزها،روزمادراست،وابرازعدم اعتقاد به روزی خاص،اتفاقا،درهمین امروزبه یادمادرشان افتاده ویادوخاطره شان راگرامی داشته اند.اینکه دراین سالیان ،بسیاری ازحقوق زنان سلب گردیده است،نبایدمانع آن بشود،که ماتبعیض گسترده ی حقوق کلیه کارگران وزحمتکشان زن ومردراکه عنقریب است نیمی ازجمعیت کشوررابه زیرخط فقرببرد،ازیادببریم.درپایان توجه شمارابه نوشته بسیارزیبا ی یکی ازدختران پاک وفرهیخته این سرزمین ،برای مادرش که اتفاقا درهمین روزخاص،آنراانتشارداده است جلب میکنم،باشدکه مادرموردمسایلی ازاین دست ،به دورازهرگونه،خودنمایی های روشنفکرانه وبارعایت حق دموکراتیک واحترام به شخصیت همه ی کسانی که ،حتی چون مانمی اندیشند،رفتارکنیم.
بادرودوعرض ادب واحترام به همه خویشاوندان عزیزهمگروهی

محسن بافکرلیالستانی