اخوانیه ای برای استادکریم رجب زاده ی لنگرودی
بیاکه یادی ازآن روزگارشاد،کنیم
ازآن زمانه ی شورونشاط عهدقدیم
ازآن زمان که پدربودومادری نگران
میان خانه ی ما،جملگی،امیروزعیم
نبوده همسروفرزندونوه دربرما
که بوده ایم،خود،آواره ی هزاراقلیم
ازآن میانه،تنی چندبوده،همدم ویار،
مراکه نعمت آن همدمی مباد،عدیم
مظفری وصبوری ،وثوقی وصدرا
وشمس وشیون ومهرانی وکریم وفهیم
به لنگرود،اگربوددوستان زیاد
ولی نبود،یکی ،نازنین به مثل کریم
کریم شعروغزل،بیگمان،رجب زاده ست
نه هرکریم،که هرجای دیگریست مقیم
به عمر،اگرکه یکی یادو،داشت ازمن،بیش
ولی به شعروادب،داشت،سالها،تقدیم
برای اینکه بمانیم،روزهاباهم
همیشه بودبنا،بردقیقه ای تصمیم
چقدر،چای که ازدست مادرم نوشید،
چنانچه من شدم ازمهرمادرش،تکریم
کجاست،آنهمه ی لحظه های بی غش وناب؟
کجاست برسرما،پاکی وزلال نسیم؟
وزید،برسرمابادپیری وافشاند،
ازآن بهار،همه برگ وباروعطروشمیم
اگرچه خودپدریم وپدربزرگ،ولی
چوکودکان غمین،سالها،شدیم،یتیم
ازآن شما رکه بودیم،سرخوش وخندان،
به رغم حادثه ها،ماجرا،مخافت وبیم،
نمانده اندبه جزچندتن،که عمردراز،
نصیبشان شودازسایه ی نگاه حکیم
محسن بافکرلیالستانی.بهار۱۳۹۲